رفتیم برای کلاهفرنگی دیگری... از توی پارک و خیابان و باغ راندیم رسیدیم به یک عمارت ریزه کوچکی که این را هم برای تفرج و تفنن ساختهاند. پیاده شدیم عمارت دومرتبهایست یک اطاق زیر دارد پلههای چوبی کوچک دارد میخورد میرود بالا. رفتم بالا، آنجا سه چهار اطاق کوچک کوچک تو در تو داشت. پنجرههای ریز، درهای مقبول مثل اطاقهایی که برای اجنه دختر پادشاه پریان بسازند ساخته بودند. تمام این عمارت با آجرهای چینی کوچک کوچک رنگ به رنگ مثل کاشی ساخته بودند. خیلی مقبول بود، بسیار خوب جور عمارتی است. اگر از این عمارت انشاءالله توی باغات خودمان بسازیم، بسیار خوب است.
کد خبر: ۵۶۹۶۶۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۳۰
اینجا درخت شاهتوت زیاد دارد، رسیده و نرسیده فرستادیم بیاورند بخوریم. وقتی که رفته بودند از درخت بچینند داد زده بودند که «نچینید این سم است» و «کسی نمیخورد، ابدا نمیگذاریم بچینید. اینها را ما میگیریم و پارچه رنگ میکنیم، خوردنی نیست.» بالاخره فرستادیم آوردند خوردیم. خوب شاهتوتی بود.
کد خبر: ۵۶۸۴۲۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۵/۲۵
خاطرات ناصرالدین شاه از سفر فرنگ: دست راست و چپ کوچه، بالا و پایین عمارتها تماما مملو بود از جمعیت مرد و زن هی هورا میکشیدند و تعارف میکردند و بیاختیار نعره میکشیدند. به قرار خود انگلیسها و دوست و دشمن که تمام میگفتند برای هیچکس از سلاطین اینطور پذیرایی و احترام نکرده بودند. الحق تمام لوازم پذیرایی را به عمل میآوردند که از این بهتر و بالاتر نمیشود. چون اینجا ملتی است و تمام این پذیرایی را ملت میکند خود ولیعهد هم میگفت که «ما نمیتوانیم اینطور مردم را برای پذیرایی مجبور کنیم. خودشان به میل کردهاند.»
کد خبر: ۵۵۹۰۱۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۴/۱۰
این کشتی مخصوص سواری ملکه انگلیس است. دیگر کشتی از این بهتر و مقبولتر و خوبتر و تمیزتر نمیشود. مثل یک دستگاه ساعت بسیار اعلی چرخ و اسباب این کشتی ساخته شده است. یکپارچه الماس است. برای سواری و حرکت روی آب، در دنیا از این کشتی بهتر و راحتتر نمیشود. سه مرتبه [طبقه] اطاق و منزل دارد. هر اطاق از اطاق دیگر بهتر، مبل و اسبابهای ممتاز، تختخواب، لوازم راحت و آسودگی از هر جهت در اطاقها هست. به طوری تمیز و پاکیزه است که آدم نمیتواند تف کند، یعنی جای تف نیست.
کد خبر: ۵۵۸۸۰۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۴/۱۰
تورق خاطرات چهره ها در «انتخاب»؛
یادداشتهای روزانه ناصرالدینشاه: اول رفتیم به هتل دویل توی محل اداره بلدیه، عمارت خوبی است. در آنجا چند گالری هست، تابلوهای خوب کار استادهای قدیم هلاندی دیدیم... یک پرده بزرگ در آنجا دیدیم... وقتی اسپانیاییها هارلم را محاصره کرده بودند خیلی به این شهر سخت گرفتند و اهالی شهر سخت ایستادند. جمعی از قحط و گرسنگی و جمعی کشته شدند. یکی از یورشها را نقاش کشیده است که زنهای شهر مثل مردها اسلحه برداشته دفاع میکنند و آتش و خاکستر و روغن داغ به سرِ دشمن میریزند. تماشا کردیم.
کد خبر: ۵۵۶۵۸۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۳۰
تورق خاطرات چهره ها در «انتخاب»؛
راندیم رسیدیم به سرحد آلمان و گار بزرگی... وضع اینجا از هر جهت تغییر کرد، از نظام و غیره؛ لباس سربازها کلاهخود براق نو، قبای ماهوت مشکی، شلوارهای سفید بود. صاحبمنصبهای اینجا به نظر عاقلتر و باعلمتر و جنگجوتر و جغرافیدانتر و نقشهدانتر هستند، اما سالدات روس رشیدتر و باقوهتر هستند.
کد خبر: ۵۵۴۱۰۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۱۸
تورق خاطرات چهره ها در «انتخاب»؛
اهل شهر از صاحبمنصب و خانم و نوکر پلیس و سرباز و سوار و فوج مشدی و غیرمشهدی این شهر که توی کوچه راه میروند و متصل در گردش هستند و این همه ترانوای [تراموا] و کالسکه و پیاده سواره از پهلوی هم میروند، صدای یک نفر بلند نیست و لباس همه یکجور است و کسی میان آقا، نوکر و کنیز و خانم فرق نمیدهد. این همه آیند و روند که از صبح تا شب و از شب تا صبح میشود و میآیند میروند، دکان باز است و خرید میکنند و هرکس به خیال خودش گردش میکند، یک صدای عنیف [درشت] بلند که اسباب عبرت باشد شنیده نمیشود، بیصدا و هیچ معلوم نیست که در این شهر آدم باشد. فحش کسی به کسی نمیدهد، بلند کسی به هم حرف نمیزند، دعوا که ابدا نمیشود. خیلی شهر آرام بیصدای با تعریفی است. این نظم و بیصدایی و آسودگی هیچ نیست مگر از قانون که میگذارند. در هر مملکتی که قانون دارد اینطور است، هر مملکت که قانون ندارد هرج و مرج است. تمام مملکت قانون دارد، اینطور بیصدا و آرام است...
کد خبر: ۵۵۳۳۸۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۱۴
تورق خاطرات چهره ها در «انتخاب»؛
اسبدوانی هم نزدیک بود. قدری که از این پارک رفتیم یک زمینی بود چمنی، آنجا اسبدوانی بود... اسبدوانی خنکی است، هیچ مزه قال مقال و اینها ندارد. راست اسبی میدود خرخر میآید. اما زنهای خوب خوشگلی خیلی بود که راه میرفتند و صحبت میکردند بسیار خوشگل بودند. پنج دور اسب باید میدوید، چهار دور آن را ما نشسته تماشا کردیم. اشخاصی که در این اسبدوانی حاضر میشوند باید یک بلیط قرمزی بگیرند و به سینهشان آویزان کنند که آنها را راه بدهند و الا داخل نمیشوند. هر بلیط را هم به منات میخرند. اقلا سه هزار نفر جمعیت بود که سه هزار تومان پول گرفته بودند.
کد خبر: ۵۵۳۰۰۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۱۲
تورق خاطرات چهره ها در «انتخاب»؛
رفتیم به سربازخانه... جلوی یکی از این چادرها تفنگ خواستیم که تماشا کنیم و سرباز مشق کند. یک سربازی تفنگ آورد. سیستم این تفنگهای روس بردان است. اول چند فشنگ دروغی آوردند که سرباز توی تفنگ گذارده مشق کند و هی بیرون بیاورد بیندازد، پر کند و خالی کند، تماشا کنیم. دو دفعه که فشنگ دروغی را گذارد، توی تفنگ را بیرون آورد. ته تفنگ شکست و افتاد روی زمین. از این فقره کورکو سایر صاحبمنصبها تماما خجل شدند طوری که من هم خجالت کشیدم.
کد خبر: ۵۵۲۷۸۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۱۱
چای اینجاها تقصیل دارد که باید انشاءالله در طهران هم همینطور قرار چای خوردن را داد. چای را توی قوری میریزند و فورا آب جوش روی او میریزند، نمیگذارند دم بکشد، با یک قوری هم آب جوش و دو فنجان خالی و قندانِ قند در یک سینی گذارده برای آدم میآورند که به هر طور دلش میخواهد بخورد. بسیار خوب جوری است و سنت چای خوردن همین است.
کد خبر: ۵۵۱۴۵۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۰۵
در اواخر شهر دستِ راست بعضی کارخانجات و عمارات چوبی بود که این عمارات ییلاقی است. بسیار عمارتهای خوبی است و خیلی قشنگ و مقبول مثل جعبههای شیرینی ساختهاند. از اینطور عمارات در طهران باید خیلی انشاءالله ساخت که بهترین عمارات اینطور است.
کد خبر: ۵۵۱۳۰۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۰۴
به زبان فرانسه به امپراطور گفتم: «درست من نمیتوانم فرانسه بعضی مطالبها را حالی کنم مترجم لازم است» اصرار کردند که «خیلی خوب میدانی.» گفتم: «خیر.» بالاخره فرستادیم شلکنُف آمد. به قدرِ نیم ساعت همه جور صحبتی کردیم. امپراطور اگرچه نوشته بودم گردنکلفت و خوشبنیه هستند، اما صورت امپراطور خیلی چین دارد. با این سن نباید این قدر صورتشان چین داشته باشد؛ ولی مزاجا بسیار خوب و خیلی قوت دارند، ریش زرد کمی هم دارند. دفعه اول که با امپراطور از پلهها بالا میآمدم شمشیرم توی دستم بود، دیدم یک چیزی توی دستم افتاد، فهمیدم که از شمشیر خودم است، یواش به دست راستم داده گذاردم جیبم، بعد که نگاه کردم دیدم الماس برلیان بزرگ شمشیرم است که افتاد توی دستم. خیلی خوشوقت گردیدم که الحمدالله گم نشده و به فال نیک گرفتم.
کد خبر: ۵۵۰۹۵۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۰۲
شهر ایروان آن دفعه که دیدیم خیلی خراب بود، حالا خوب آباد شده؛ خانههای معتبر عالی، مسجد و مدارس متعدد خوب ساختهاند که با کمال عجله که از توی کوچهها میگذشتیم دیدیم. همینطور سربالا رفتیم تا رسیدیم به بلندی که شهر ایروان در کمال خوبی پیدا بود و کوههای «آقری» را دیدیم که آخر نگاه و ملاقات به آن کوههاست...
کد خبر: ۵۴۸۹۶۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۲۴
فروغالدوله آمد نشست با رنگ پریده، خیلی کجخلق و بدحال، به زمین نگاه میکرد، ایرانالملوک رنگش مثل زعفران زرد شده بود و مات به صورت من نگاه میکرد و حرف نمیزد، لیلا خانم و عروس و زنها که باید شهر بروند همه کجخلق و بدحال ایستاده بودند، خواجههای شهر هم آمده بودند... همه گریه میکردند، آغا غلامحسین از همه بیشتر گریه میکرد. حاجی بشیر که افتاده بود زمین غَلت میخورد و نعره میزد، مردم را گریه میانداخت... آرد و اسباب رفتن حاضر کرده بودند، یک مشت آرد مالیدم به صورت آغا بهرام قدری خنده شد، اما خیر، هرچه از این کارها میکردیم بدتر میشد.
کد خبر: ۵۴۲۰۱۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۴