arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۶۳۴۴۴
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۲۰ - ۰۱ اسفند ۱۴۰۰

گزارشی از کولی‌های اطراف تهران در ۵۱ سال پیش / ما، به اصطلاح غربتی‌ها، با عشق زندگی می‌کنیم و با عشق می‌میریم

خرج عروسی کولی‌ها از صد تومان نباید بیش‌تر بشه. مهریه‌ي دخترای کولی از صد تومن شروع می‌شه تا پانصد تومن؛ ولی طلاق خیلی کم در کولی‌ها اتفاق می‌افته، آخر ما، به اصطلاح غربتی‌ها، با عشق زندگی می‌کنیم و با عشق می‌میریم... مردها از ازدواج ابایی ندارن، چون مخارج زندگی‌شون باید به وسیله‌ی زن‌هاشون تامین بشه. زن‌ها هم می‌دونن اگه مردی چند تا زن داشته باشه مسئولیتش کمتره به همین جهت معمولا با چندزنه شدن شوهراشون موافقت می‌کنن.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ در زمستان ۱۳۴۹ شماری از کولی‌ها به نزدیکی‌های تهران آمده و در همان حوالی پای‌تخت چادرها‌ی‌شان را برافراشتند تا چند روزی هم از این پرجمعیت‌ترین و در عین حال پررونق‌ترین شهر ایران آن روزگار کسب روزی کنند. در همین ایام جمشید صداقت‌نژاد، خبرنگار مجله‌ي سپید و سیاه، برای آگاهی یافتن از زیر و بم زندگی آنان به اردوی‌شان وارد شد و از نزدیک با آنان به گفت‌وگو نشست. گزارش او در شماره‌ی ۲۹ (۹۰۶) مجله‌ی سپید و سیاه مورخ چهارشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۴۹ به شرح زیر منتشر شد:

 

چادرها کهنه بود و چادرنشین‌ها چهره‌های غریبی داشتند، در صورت‌شان یک چیز به‌خصوصی وجود داشت: چیزی که نگاه‌ها را جذب می‌کرد و تماشاگران را کنجکاو می‌ساخت. با یک دید عمیق می‌شد پی برد که کولی‌ها با سماجت هرچه تمام‌تر سعی دارند زندگی ابتدایی را با زندگی امروزی تلفیق نمایند.

لباس‌های زن‌ها جالب بود؛ سیاه، قرمز، زرد، سبز. به طور کلی رنگارنگ و جورواجور. سنگ‌های رنگین زینت‌آلات‌شان را تشکیل می‌دادند. در چهره‌ی زن‌ها بیش‌تر از طراوت، خستگی می‌یافتم و رنج. بعد که با آن‌ها به گفت‌وگو نشستم فهمیدم که زن کولی بیش از مرد کولی بار زندگی را به دوش می‌کشد. فهمیدم که زن کولی می‌کوشد با تحمل مشقات وسایل رفاه مردش را فراهم سازد.

مردها را من بیش‌تر نشسته دیدم، یا کنار چادرهای‌شان چمباتمه زده بودند و یا در چادرهای‌شان.

صورت غربتی‌ها، چه زن و چه مرد، از آفتاب صحراها سوخته بود.

وقتی که من به محل اقامت کولی‌های غربال‌بند که اکنون در نزدیکی‌های تهران به سر می‌برند نزدیک شدم، اول سر و صدای بچه‌های کولی به استقبالم آمد و بعد نگاه‌های استفسارآمیز مردها و زن‌های کولی.

در حالی که سنگینی نگاه‌های‌شان عذابم می‌داد، به جمع آن‌ها پیوستم. به چادرها، به کولی‌ها نگاه می‌کردم و طرز زندگی آن‌ها را برای خودم حلاجی می‌نمودم که صدای یک کولی مرا به خود آورد:

- آهای آقا... فال می‌گیریم، طالع می‌بینیم.

نگاهم متوجه جهت صدا شد؛ یک زن نسبتا سالمند کولی بود که خطاب به من هنرش را تبلیغ می‌کرد. به طرف او رفتم، مرا به چادرش دعوت کرد.

در وسط چادر یک منقل پر از آتشِ افروخته وجود داشت، روی منقل یک قوری چای و یک قابلمه دیده می‌شد.

بچه‌های کولی به دنبال من وارد چادر شدند. زن غربتی آن‌ها را از چادر بیرون کرد. بالای چادر مردی کولی نشسته بود. زن کولی نگاهی دقیق به خطوط نامنظم کف دستم انداخت و گفت:

- خط اقبالت کوره، ولی در عوض زن‌های زیادی توی طالعته. قصد سفر داری ولی جنس و بارت جور نمی‌شه. یه مسافر در راه داری که همین زودی‌ها از سفر می‌رسه.

یک اسکناس پنج تومانی مقابلش گذاشتم و گفتم:

- متشکرم مادر... می‌خواستم از شما خواهش کنم به جای پیش‌گویی به من بگید از کجا اومدید و کجا می‌خواین برین؟

حیرت‌زده براندازم کرد و گفت:

- از راه دور اومدیم و به یه راه دور هم می‌ریم...

پس از مکثی کوتاه‌مدت، پرسید:

- واسه چی این سوال رو کردی؟

- می‌خوام وضع زندگی‌تونو توی مجله بنویسم.

مرد کولی که تا این وقت ساکت در بالای چادر نشسته بود، در این هنگام به حرف درآمد:

- هرچی می‌خوای از من بپرس.

این گفته‌ موجب شد من سوالاتی را که قبلا تهیه کرده بودم مطرح نمایم.

- اسمتون چیه؟

- اسم من دم‌سگیه! ... اون زنم «زندگیه». اون چند تا بچه رو که می‌بینی، اونام بچه‌های منن.

- خوب از کجا اومدین و کجا می‌خواین برین؟

- هر کدوم از ما از یه طرفی اومدیم؛ عده‌ای از «کلات‌ملا» و یه عده‌ی دیگه از غربت ملایر، نیشابور، مازندرون و... می‌خوایم به شیراز، کازرون، بوشهر، گناوه و... بریم.

- چند خانوارین و بزرگ‌تون کیه؟

- در حدود پنجاه خانوار هستیم که تقریبا دویست و سی چهل نفری می‌شیم. بزرگ‌مون هم خداس.

- کولی‌ها چه دین و آیینی دارن؟

- کولی‌ها دین‌های مختلفی دارن ولی ما شیعه‌ی دوازده‌امامی هستیم.

- آداب و رسوم ازدواج کولی‌ها رو می‌تونین برام تشریح کنین؟

- عروس و دوماد وقتی که به آبادی برسن می‌رن پیش آقا و او صیغه‌ی عقد رو جاری می‌کنه. خرج عروسی کولی‌ها از صد تومان نباید بیش‌تر بشه. مهریه‌ي دخترای کولی از صد تومن شروع می‌شه تا پانصد تومن؛ ولی طلاق خیلی کم در کولی‌ها اتفاق می‌افته، آخر ما، به اصطلاح غربتی‌ها، با عشق زندگی می‌کنیم و با عشق می‌میریم.

- خرج زندگی‌تون از کجا تامین می‌شه؟

- ما مردها چاقو، قندشکن، تبر و میخ می‌سازیم و زن‌ها هم غربال، گلیم و جاجیم می‌بافن و می‌فروشیم. زن‌هامون فال هم می‌گیرن.

- اگر یه کولی در بیابون مریض بشه چه‌کار می‌کنین؟

- خودمون معالجه‌اش می‌کنیم؛ اگر عمرش به دنیا بود زنده می‌مونه و اگر نبود می‌میره... ما مرده رو تا اولین آبادی با خودمون می‌بریم و اون‌جا دفنش می‌کنیم.

- شما کولی‌ها شناسنامه دارین؟

- بله، از وقتی که رضاشاه کبیر به سلطنت رسید ما هم صاحب شناسنامه شدیم. قبل از دوره‌ی پهلوی ما «وزیرغربت» داشتیم که سالی یه دفعه دار و ندارمونو به اسم مالیات ازمون می‌گرفت.

- راستی شما کولی‌ها چند تا زن می‌تونین بگیرین؟

- مردها از ازدواج ابایی ندارن، چون مخارج زندگی‌شون باید به وسیله‌ی زن‌هاشون تامین بشه. زن‌ها هم می‌دونن اگه مردی چند تا زن داشته باشه مسئولیتش کمتره به همین جهت معمولا با چندزنه شدن شوهراشون موافقت می‌کنن.

هنوز دم‌سگی داشت حرف می‌زد که مردی بلندقامت پوستین‌پوش وارد چادر ما شد، دم‌سگی و زنش «زندگی» به او سلام کردند. او را در صدر نشاندند. مرد در حالی که چپقش را چاق می‌کرد پرسید:

- توی روزنومه کار می‌کنی؟

- بله توی مجله‌ها رپورتاژ می‌نویسم، براشون خبر تهیه می‌کنم.

- خوب بخون ببینم چی نوشتی؟

من آن‌چه را که نت برداشته بودم برایش خواندم، او بعد از کمی تفکر گفت:

- بارک‌اله. هم تو خوب نوشتی و هم مشدی خوب گفته! این چند کلمه رو هم از قول من «حاج ناصر» بنویس؛ بنویس کولی‌ها زیراندازشون زمینه و رواندازشون هم آسمونه. منظور عرضم اینه که وضع زندگی ما خوب نیس. اگه کمکی به ما بشه و سر و سامونی بگیریم کلی دعاگو می‌شیم.

مواد خام کافی برای تهیه‌ی یک رپورتاژ به دست آورده بودم. از چادرهای کولی‌ها گذشتم و به سوی تهران حرکت کردم. هنگام خروج بازهم کولی‌ها مرا می‌نگریستند. اما این بار نگاه‌های‌شان استفسارآمیز و سنگین نبود.

نظرات بینندگان