پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
يورگن مولتمان (متولد ۱۹۲۶) از متألهين و الهى دانان شاخص روزگار
ماست كه ديدگاه هاى بديعش تأثيرات مهمى بر برخى جريان هاى سياسى و اجتماعى
جهان جديد نهاده است. موضع اصلى در نظام الهياتى مولتمان، موضعى آشكارا
«انتقادى» است. او از سويى جريان جارى الهيات در كليسا را به نقد مى گيرد و
از سويى ديگر، رويكردهاى دين ستيز و دين گريز را هم به تيغ نقد مى سپارد.
مولتمان از اعضاى كليساى پنطيكاستى است، كليسايى كه بر مفهوم فيض و عطيه
الهى تأكيد فراوان مى نهد و عقيده دارد كه تمامى افراد مى توانند حامل فيض
روح القدس باشند و به واسطه اين فيض توان انجام معجزات را دارند. گفت وگوى
حاضر، ترجمه مصاحبه اى است كه چندى پيش نشريه christian century با مولتمان
انجام داده است.
گروه انديشه
زمينه هاى علاقه شما به حوزه الهيات چگونه شكل گرفت؟
لازم مى دانم كه به برخى از حوادث زندگى شخصى ام اشاره كنم. من در سال ۱۹۴۳
هنگامى كه ۱۷ سال داشتم به خدمت سربازى فراخوانده شدم و در يگان ضدهوايى
هامبورگ به كار گماشته شدم. هامبورگ در جولاى ۱۹۴۳ به مدت يك هفته شاهد
بمباران شديدى بود كه تمام شهر را با خاكستر پوشاند. من زخمى شده و اغلب
همكارانم كشته شدند. در سال ۱۹۴۴ به عنوان سرباز به انجام وظيفه مشغول شدم و
در سال ۱۹۴۵ به عنوان اسير جنگى به اردوگاهى در بلژيك كه از لحاظ شرايط
زيستى اوضاع نامطلوبى داشت، فرستاده شدم. پس از آن به اردوگاهى در اسكاتلند
و سپس به انگلستان انتقال داده شدم و تا سال ۱۹۴۸ در آنجا زندانى بودم. در
طول مدت اسارت _ بخصوص در بلژيك _ تمام اميدم را از دست داده بودم. من و
هم بندانم نمى دانستيم در خانه مان چه مى گذرد. مردانى شكست خورده بوديم كه
تعدادى از ما بيمار شده و از شدت نااميدى جان باختند. اما من با كمك
اميدوارى جديدى از اين بلايا حفظ شدم، اميدى كه مرا قادر كرد دوام بياورم.
اين اميدوارى تازه «اميد به مسيح» بود. برخى از هم بندان مسيحى ام در گفت
وگوهايشان با من، شكل گيرى اين اميد تازه را در من تشخيص دادند.
در واقع با بروز اين اتفاق، اميد به مسيح شما را به سمت الهيات سوق داد؟
اين چنين بود كه در سالهاى اقامتم در اردوگاه ، برنامه اصلى ام را براى
مطالعه رياضيات و فيزيك كنار گذاشتم و تصميم گرفتم الهيات را دنبال كنم.
حتى در اردوگاه انگلستان اين فرصت را يافتم كه مطالعاتم را در الهيات
پيگيرى كنم. تعدادى از استادان الهيات كه جزو اسيران بودند به ديگر
زندانيان الهيات تدريس مى كردند. به اين شكل هنگامى كه به آلمان برگشتم ،
به تازگى دوره يادگيرى زبان عبرى را به پايان برده بودم.
در زمان اسارت، بيشتر به كدام سؤال هاى الهياتى فكر مى كرديد؟
زمانى كه اسير بودم، مهمترين سؤالى كه از خودم مى پرسيدم اين بود كه چه نوع
ايمانى مى تواند انسان را در چنين شرايطى وادار به مقاومت كند. در خانواده
من چندان زمينه مسيحى وجود نداشت. در واقع من اولين وصله ناجور خانواده
بودم كه قصد داشت الهيات بخواند.
پدر و مادرم چندان تمايلى نشان نمى دادند. آنها آينده عملى ترى را براى من
درنظر گرفته بودند. با وجود اين، عامل اصلى كه مرا واداشت الهيات بخوانم،
ايمان مسيحى و نيز يقينى بود كه يك فرد را وادار مى كند با پوچى مقابله
نمايد.
و به اين ترتيب تمركز دانشگاهى بر روى الهيات را پس از ايام اسارت پى گرفتيد.
من سال ۱۹۵۲ تحصيلاتم را در الهيات در گوتينگن به پايان رساندم. سپس به كار
در كليسا مشغول شدم. قصد نداشتم هيچ كار دانشگاهى را در حوزه الهيات به
عهده بگيرم. بيشتر مايل بودم خود را وقف ملكوت خداوند كنم. بنابراين به مدت
شش سال به عنوان كشيش در كليساى كوچكى در برمن خدمت كردم. اين دوره نقش
بسيار مهمى در رشد افكار الهياتى ام ايفا كرد، چرا كه در برمن معناى «جامعه
مسيحى» را تجربه كردم - تجربه اى كه هنوز به شكلى بنيادين مرا تحت تأثير
قرار مى دهد.
آيا شما براى رشد تفكر الهياتى خود قائل به مراحل مختلف هم هستيد؟
هنگامى كه ترجمه انگليسى كتاب من «الهيات اميد» در سال ۱۹۶۷ منتشر شد، در
ايالت متحده بودم. آمريكايى ها آن را به منزله تأييدى بر «خوشبينى
آمريكايى» تلقى كردند. آنها در همان زمان مشغول جنگ با ويتنام بودند و
مسلماً من در چنين زمانى نمى توانستم از «خوشبينى آمريكايى» حمايت كرده
باشم. به همين دليل به دوستانم قول دادم هر وقت به ايالات متحده بازگشتم ،
ديگر درباره اميد حرفى نزنم و تنها درباره صليب سخن بگويم. به اين شكل به
دومين مرحله رشد افكارم در الهيات وارد شدم، مرحله اى كه در كتاب «خداوند
مصلوب» انعكاس يافته است.
من از اميد و رستاخيز مسيح آغاز كرده بودم و به صليب مسيح و تجربه رنج
رسيده بودم ؛ اما هنوز گام بعدى برداشته نشده بود - يعنى پيشروى به سوى
تجربه روح القدس. كوشيدم اين جاى خالى را با كتابم به نام «كليسا در سلطه
روح القدس» پر كنم. به اين صورت سه مرحله كامل شدند. روشم در اين مراحل
عبارت بودند از آنكه بكوشم يك الهيات تام را از سه منظر متفاوت عرضه كنم.
از ديدگاه رستاخيز ، صليب و تجربه روح القدس. اين خط را ديگر ادامه ندادم
بلكه به ارائه تحليلهاى نرم ترى در زمينه عقيده شناسى و نوشتن در باب مسائل
و مشكلات الهيات در عصر حاضر پرداختم. اخيراً تحرير كتابى درباره تثليث و
ملكوت خداوند را آغاز كرده ام و مايلم تا زمانى كه روح القدس به من روى مى
كند، به همين راه ادامه دهم.
شما با نهضت بين المللى پنطيكاست ارتباط داشته ايد. از اين نهضت چه تأثيرى گرفته ايد؟
از آنجا كه ارتباط من با نهضت پنطيكاست كاملاً اتفاقى بود، نمى توانم اثر
پذيرى خاصى را فرمول بندى كنم. در جايگاهى قرار ندارم كه آن را به عنوان يك
كل مورد بررسى قرار دهم. ارتباط من با اين جنبش به شكلى كاملاً خصوصى در
زمان ديدارم از سوئد شكل گرفت. كليساى اتحاديه مبلغان دينى از من دعوت كرده
بود سلسله سخنرانى هايى را در لينكوپينگ ارائه دهم. من بعد از اين سخنرانى
ها به ايراد وعظ در پايان نمازى كه در كليساى پنطيكاستى اجرا شد پرداختم.
بعد از موعظه من، اعضاى اين كليسا (و همين طور اعضاى كليساى اتحاديه مبلغان
دينى) به زبان هاى مادرى شان شروع به صحبت كردند (مترجم من، يول انگشتروم
ناگهان از ترجمه دست كشيد و گفت نمى تواند بفهمد چه مى گويند). من احساس مى
كردم كليسا ناگهان بسيار زنده شده است. واكنش به موعظه كاملاً قدرتمندانه
بود. شايد اثرى كه پذيرفته ام اين است كه كليساهاى پنطيكاست در مقامى هستند
كه آنچه حس مى كنند، مى انديشند و باور دارند را به راحتى بيان مى كنند.
در حاليكه مسيحيان در كليساهاى رسمى ما هيچ گاه ايمان شان را به طور
خودانگيخته بيان نمى كنند، بلكه در عوض آن را به شيوه هايى نهادينه شده
بروز مى دهند. بيان خودانگيخته تجربه ايمانى، من را تحت تأثير قرار داد،
اما اين تأثيرپذيرى امرى كاملاً درونى بود.
فكر مى كنيد امكان تأكيد بر عطيه هاى الهى در فرقه هاى بزرگتر مسيحى به شيوه اى مبنايى تر از آنچه تاكنون عمل مى شده وجود دارد؟
من ضرورت تأكيد بر اين عطيه هاى الهى را در كليساهايمان به وضوح احساس مى
كنم. كليساهاى رسمى ما تنها شخص واعظ و كشيش را داراى عطيه الهى مى دانند؛
او مشخصاً به عنوان فردى كه داراى عطيه الهى است و تنها كسى كه روح القدس
با اوست به كار گرفته مى شود. ديگران بايد به آنچه او مى گويد گوش بسپارند و
به موعظه اى كه او ايراد مى كند باور داشته باشند. به نظر من اين نوع نگاه
تنگ نظرانه است. «عهد جديد» كالبد مسيح را مركب از اعضاى كثير مى داند در
حالى كه در كليساهاى رسمى ما، كالبد مسيح از يك دهان بزرگ وتعداد زيادى
گوشهاى كوچك تشكيل شده است. براى آنكه بتوان نقش فعالانه ترى به عطيه هاى
الهى بخشيد، بايد كليساهاى بزرگ، كليساهاى كوچكترى را پايه گذارى كنند.
كليساهاى ما خيلى بزرگند - آنها جامعه هاى حقيقى دينى نيستند بلكه نهادهايى
كليسايى اند كه براى مراقبت روحى مردم بنا شده اند. آنها براساس عضويت هاى
داوطلبانه شكل نگرفته اند. اگر كليساهاى كوچكترى مى داشتيم كه در آن مردم
يكديگر را مى شناختند و با موافقت شخصى دور هم جمع مى شدند، ما هم مى
توانستيم عطيه هاى روح القدس را تجربه كنيم. فكر مى كنم ساختار كليساهاى
بزرگ چنين اجازه اى نمى دهند.
نهادهاى تبليغى جديد در مسيحيت چه نقشى در دهه هاى آتى خواهند داشت؟
اگر چنين نهضتى با ساختار سازمانى خاص خود وجود دارد، نبايد نور خود را
همانطور كه «عهد جديد» مى گويد در زير پيمانه اى مخفى كند. برخى نهادهاى
مسيحى به جاى آنكه گشاده رو و طالب برقرارى ارتباط با كليساهاى ديگر باشند،
بيشتر مايلند عقب نشينى كنند و از درآميختگى با فرقه هاى ديگر خوددارى
نمايند.
يعنى دقيقاً و مشخصاً چه كار بايد بكنند؟
كليساهاى تجديدنظر طلب و جديد در عين اينكه بايد بر ديندارى شخصى و بيدارى
ايمان فردى تأكيد كنند، بايد مسائل سياسى و اجتماعى همانند آنچه در محله
هاى فقيرنشين آمريكاى لاتين مى گذرد را بسيار جدى بگيرند. اين نهضت نه تنها
بايد قلوب را بيدار كند بلكه بايد ساختارها را اگر ناعادلانه اند و اگر
انسانها را در باتلاق زندگى گرفتار مى كنند، تغيير دهند. اين نهضت ها بايد
جنبه هاى سياسى و اجتماعى پيروى دينى را به جنبه هاى شخصى آن بيفزايد. با
اين همه اين تنها يك پيشنهاد است نه يك قضاوت.