arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۸۴۱۶۲۶
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۵ - ۰۹ دی ۱۴۰۳
خاطرات زنان از زندانهای شاه؛ قسمت شش؛

چه کسانی در فرار اشرف دهقانی نقش داشتند؟ /نقش سازمان مجاهدین و فداییان در فرار اشرف دهقانی

شنیده بودم حتی وقتی اشرف از در زندان قصر خارج میشود خانواده‌ها نمی‌دانستند اشرف را کجا مخفی کنند همانجا پشت در زندان قصر خانم معصومه شادمانی و صدیقه تصمیم میگیرند او را به خانۀ یکی از خانواده‌ها بفرستند. از آن پس هم برای وصل کردن اشرف به سازمان فدایی خانواده‌های بسیاری در مخفی نگهداشتن اشرف سهیم بودند پس از مدتی در بازجویی‌ها پای تعداد زیادی از مجاهدین و خانوادههایشان به میان کشیده شد و دستگیری‌ها، شکنجه‌ها و محکومیت‌های طولانی را به همراه آورد که بیشترشان گمنام باقی ماندند. امروز هم اغلب کسانی که از کم و کیف آن فرار اطلاع داشتند از میان رفته‌اند. باشد که روزی خود اشرف دهقانی جزییات آن فرار را به گون‌های که بوده و رخ داده بازگوید.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب دو جلدی «داد بی داد»، اثر ویدا حاجبی، فعال سیاسی و نویسنده، است که توسط نشربازتابنگار در سال 1383 به چاپ رسیده است. این کتاب مجموعهای از خاطرات زنانی است که در سالهای قبل از انقلاب به جرم سیاسی در زندانهای شاه بودهاند. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این کتاب را منتشر میکند.

نسرین 
در زندان قصر مردی با سبیل کلفت و ابرو‌هایی پرپشت و سیاه مرا از نگهبان کمیته تحویل گرفت. با لهجه غلیظ ترکی نامم را پرسید سپس تند و تلگرافی گفت، اعضاء خانوادت هم اینجا هستن. قلبم از شادی شروع کرد به تپیدن و با گام‌هایی ریز و تند به دنبال او براه افتادم؛ پشت در آهنی روسریم را با وسواس همیشگی مرتب کردم و به فرنچ و شلوار بدقوارهام دستی کشیدم و آن را صاف و صوف کردم، گویی به مهمانی می‌روم. اواسط سال ۵۵ بود وارد بند شدم همه جا سکوت بود و همه چیز از تمیزی برق میزد. دختری جوان که شهردار بند بود از اتاقی بیرون آمد و مرا از خوش سیرت معاون زندان زنان تحویل گرفت.

یکهو ده‌ها نفر با مو‌های کوتاه تیغ تیغی و اونیفورم‌های خاکستری و آبی رنگ و رو رفته از اتاق‌ها بیرون ریختند. با بی تابی چشمم به دنبال خویشانم بود که شهین خواهرم با صدایی بغض آلود خودش را به من رساند و در آغوشم فشرد. 
بعد از او عزیز و فاطمه با من روبوسی کردند و بقیه همبندان احساس میکردم همه را دوست دارم و سرشار از لذت بودم. آسیه که او را از بیرون میشناختم با متانت و آرامش خاص خودش جلو آمد.

یک آن به یاد اولین جلسات مطالعاتی‌ام در خانه آسیه افتادم به همراه سرور آلادپوش و گیتی صادق، شهین خواهرم و دو دانشجوی دیگر دانشگاه تربیت معلم ذوقزده او را بر قلبم فشردم و دستپاچه و شتابزده در گوشش گفتم من از جلسات مطالعاتی که با هم داشتیم چیزی نگفتم‌ها با لبخندی محبت‌آمیز نگاهم کرد و چشمانش را بهم زد. با کنجکاوی به تک تک چهره‌ها نگاهی انداختم، اما از دوستان دبیرستانیام که در سال ۵۳ دستگیر شده بودند هیچ یک را ندیدم همگی اعضاء محفل دانشجویی دانش‌آموزی ما که در مناطق جنوب شهر کار تود‌های میکردیم، دستگیر شده بودند. 
هیچ وقت نفهمیدم چرا با اینکه اسم من هم لو رفته بود، ساواک از دستگیری من خودداری کرده بود بعداً شنیدم که همگی آنها بعد از مدت کوتاهی آزاد شده بودند. با اعضاء خانوادهام نشستیم و از کمیته و بازجویی و جان باختن صدیقه خواهرم گفتیم، اما من نمیخواستم از ارتباطم با صدیقه چندان حرفی بزنم در بازجویی‌ها منکر هرگونه ارتباط نزدیک با او شده بودم حواسم جمع بود تا به قول مادرم بزغاله به آب ندهم! به مرور متوجه شدم که در بند قصر برداشت‌های مختلف و متناقضی در مورد ماجرای فرار اشرف دهقانی و نقش صدیقه در آن وجود دارد. 
 برخی از هم‌بندان تصورشان این بود که فرار اشرف زیر نظر سازمان مجاهدین برنامه‌ریزی شده و صدیقه مسئولیت اجرای آن را به عهده داشته برخی دیگر تصور میکردند سازمان فداییان هم در جریان فرار نقش داشته خانم شادمانی که نقش مهمی در آن فرار داشت و عفت، حلیمه و حمیده. به من هم هیچ کدام در مورد آن توضیحی نمی‌دادند. هر کلامی اضافی بر آنچه تا آن زمان رو شده بود میتوانست همگی را دوباره به زیر شکنجه بکشاند. اما من میدانستم که سازمان مجاهدین و فدایی نقشی در برنامه‌ریزی فرار اشرف دهقانی نداشتند صدیقه به ابتکار خودش به فکر فرار اشرف و ناهید جلالزاده افتاده بود فکر تدارک فرار در چند روز اول ملاقات‌های حضوری عید ۵۲ و مناسب یافتن شرایط به ذهنش رسیده بود و با شر و شور خاص خودش به کمک خانم شادمانی و همکاری خانواده‌های مجاهد فرار را برنامه‌ریزی کرده بود. 
این را هم میدانستم که صدیقه بعد از دستگیری اعضاء خانواده ما در اسفند ۵۳، از سر ناچاری به زندگی مخفی رو آورده بود در آن زمان نه پناهگاهی داشت و نه حتی ارتباطی با سازمان مجاهدین بعد از روبرو شدن با مشکلات زیاد در بحبوحه انشعاب و دعوا‌های ایدئولوژیک درون سازمان مجاهدین بود که بالاخره توانست به مجاهدین وصل شود و هنوز چند ماه از مخفی شدنش نگذشته بود که «قرارش» لو رفت و در دی ماه ۵۴ با خوردن سیانور جان سپرد. به طوری که شنیده بودم حتی وقتی اشرف از در زندان قصر خارج می‌شود خانواده‌ها نمی‌دانستند اشرف را کجا مخفی کنند همانجا پشت در زندان قصر خانم معصومه شادمانی و صدیقه تصمیم می‌گیرند او را به خانۀ یکی از خانواده‌ها بفرستند. از آن پس هم برای وصل کردن اشرف به سازمان فدایی خانواده‌های بسیاری در مخفی نگهداشتن اشرف سهیم بودند پس از مدتی در بازجویی‌ها پای تعداد زیادی از مجاهدین و خانواده‌هایشان به میان کشیده شد و دستگیری‌ها، شکنجه‌ها و محکومیت‌های طولانی را به همراه آورد که بیشترشان گمنام باقی ماندند. امروز هم اغلب کسانی که از کم و کیف آن فرار اطلاع داشتند از میان رفته‌اند. باشد که روزی خود اشرف دهقانی جزییات آن فرار را به گون‌های که بوده و رخ داده بازگوید.

نظرات بینندگان