سرویس تاریخ «انتخاب»؛ در طول هفتهی دوم تخلیهي اطلاعاتی، بحث دربارهی سیاست منطقهای را آغاز کردیم و اگرچه صدام سعی کرد از پاسخگویی فرار کند و دربارهی سایر زمامداران نکتهی منفی نگوید، گاهی اوقات نمیتوانست خود را راضی کند. صدام احترام چندانی برای زمامداران همقطار عرب خود قائل نبود. او خود را بزرگمرد بزرگمردان میدید، یک سر و گردن بالاتر از همتایانش در منطقه. هرچند مفتخر بود که یک رهبر عربی است، ولی گفت که لزوما به دنبال رهبری اعراب نبوده است. او گفت: «من تنها میخواهم عراقیها را رهبری کنم. آنها برترین مردمان هستند.» او ملک حسین پادشاه اردن را آدمی غیر قابل اطمینان و نوکر اسرائیل و ایالات متحده میدانست. او جز تحقیر، چیزی برای گفتن دربارهی نسل جوانتر رهبران عربی که در حال صعود به قدرت بودند نداشت – به طور مشخص افرادی چون بشار اسد در سوریه و ملک عبدالله در اردن. از او دربارهی جمال عبدالناصر، رئیسجمهور پیشین مصر و سردمدار پانعربیسم، پرسیدیم. صدام پوزخندی زد و گفت: «مرد خوبی بود، اما آنقدر زنده نماند تا ببیند سرانجام برنامههایش چه شد، و آنقدر در معامله با دشمنانش سریع بود که آنها هرگز تا پایان توافق به آن متعهد نمیماندند.» در مکالمههامان صدام دیگر هیچ رهبر عربی را مورد ستایش کامل قرار نداد. برای او، افرادی دونپایه بودند که نه هوش او را داشتند و نه خوشفکریاش را.
ترجیعبند ثابت در تخلیههای اطلاعاتیمان، شکایتهای صدام از وضعیت بازداشت خود و در خواستش برای در اختیار داشتن اقلام لوکس بود. او اغلب اوقات از دسترسی نداشتن به نوشتافزار خرده میگرفت: «شما باید متوجه باشید که من نویسندهام، و شما با محروم کردن من از قلم و کاغذ، حقوق بشر را نقض میکنید.» صدام همچنین مرتبا درخواست داشت تا چیزهایی برای خواندن به او بدهیم تا بتواند اوقاتش را سپری کند. او به ما گفت، یکی از نگهبانها، خلاصهی نسخهی عربی رمان «جنایت و مکافات» داستایوفسکی را به او داده است. صدام گفت: «این مرد، داستایوفسکی، بینشی فوقالعاده دربارهی وضعیت بشری دارد.» او همچنین از طرفداران بزرگ نجیب محفوظ رماننویس مصری بود و از ما خواست که نسخهی عربی «سهگانه قاهره»ی او را برایش بخریم...
اغلب صداهای خفهی انفجار بمب توسط شورشیان در دوردست به گوش میرسید. صدام به وضوح اشاره میکرد که این انفجارها خبری خوب برای ائتلاف به رهبری آمریکا نیستند، و از تقلا کردنهای ما برای ایجاد ثبات در کشورش تا حدودی لذت میبرد. سالها طول کشیده بود تا کنترلی که بر کشورش داشت را به دست آورد، و حالا ایالات متحده به شکل بدی گمراه شده بود که فکر میکرد به راحتی میتواند وارد این کشور شده و جای او را بگیرد.
این ایده که حمله به عراق اقدامی «سهلالوصول» است – در گفتار مشهور کنث آدلمن مقام پیشین دولت ریگان و ستایشگر دیک چنی [۱] – از غرور و حماقت محض نشأت میگرفت. به هر روی سیا و سایر آژانسهای دولتی به هیچ وجه قادر نبودند به سیاستگذاران بفهمانند که صدام زمامداری زیرک است.
در عوض برخی از تحلیلگران اطلاعاتی به عراق برچسب «جمهوری ترس» زدند، که این عنوان را از کتاب سال ۱۹۸۹ کنعان مکیه، پروفسور عراقیالاصل دانشگاه براندیس گرفتند که از هواداران حملهی آمریکا و پایهگذار بنیاد خاطرهی عراق بود؛ سازمانی غیردولتی که کار آن مستند کردن جنایات صدام بود.
ادامه دارد...
پینوشت:
۱- معاون جرج بوش، رئیسجمهوری وقت آمریکا، بین سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۸ – م.
منبع: جان نیکسون، «بازجویی از صدام؛ تخلیه اطلاعاتی رئیسجمهور»، تهران: ترجمهی هوشنگ جیرانی، کتاب پارسه، چاپ شانزدهم، ۱۴۰۰، صص ۱۳۵-۱۳۷.