به مناسبتهای مختلف، از آدمهای مختلف میشنیدیم که چقدر جای ناصر عبداللهی بین این صداها و آلبومها خالی است.
این
خیلی خوب است که کسی از بین ما رفته و بعد از پنج سال مردم هنوز دنبال این
هستند که آلبوم جدیدش کی بیرون میآید، یادش هستند و کارهایش را بازخوانی
میکنند.
خودت این روزها چقدر احساس میکنی که جای پدرت خالی است؟
شاید
حرف خیلی سنگینی باشد اما هنوز کسی را در جنوب ندیدهام که این سبک و سیاق
را به این پررنگی و در سطح حرفهای دنبال کند. بابای من از نقطه صفر و از
شهری شروع کرد که شاید هنوز آوازه موسیقیاش در کشور پخش نشده بود. به جرات
میتوانم بگویم که پدرم جزو پنج نفر اولی در پاپ بود که صاحب سبک بود. از
سبک کسی الگو نگرفت و تقلیدی نداشت. تحریرهایش برای خودش بود.
روزهای اول کار پدرت را یادت میآید؟
از
وقتی دست چپ و راستم را تشخیص دادم، پدرم با موسیقی انس گرفته بود. فکر
کنم از 12-10 سالگی شروع کرده بود. موسیقی را از برادرش یاد گرفته بود تا
وارد موسیقی حرفهای شود.
آن زمان که خودت را شناختی، چقدر مشهور شده بود؟
در
بندرعباس آوازه خودش را داشت. قبل از اینکه آلبومهای رسمیاش وارد بازار
شود، آلبوم خانگی و معنوی داشت. ولی هنوز در کشور نمیشناختنش.
و کی پایش به پایتخت باز شد؟
اگر
اشتباه نکنم سال 75 بود که برای آلبوم «حقیقت دارد» به تهران رفت. آن
آلبوم، مجموعهای از همخوانی خوانندهها بود (یادتان باشد، آن زمان رسم بود
که همه با هم یک آلبوم منتشر میکردند)، بعدش هم آلبوم مستقلش بیرون آمد.
اولین کاری را که از تلویزیون پخش شد، یادت هست؟
اولین
اجرای بابا، ساعت هفت، هشت صبح در برنامه صبح بخیر ایران بود که آهنگ
«محمد رسولالله» را خواند. برای اولین بار در تلویزیون با کیبورد جلوی
دوربین آمد که تا آن زمان بیسابقه بود. به طور زنده هم کیبورد زد و هم
خواند.
روند
موسیقایی پدرت چطور بود؟ فضای روشنفکرانهتر و آهنگهای سنگینتری داشت بعد
به فضای دیگری رسید. از «عشق است» تا «هوای حوا» چقدر راه است؟
بابا
اگر میخواست روی حس و حال و سبک و سیاق خودش کار کند، یک مقداری باید این
علاقه و اهداف خودش را با جامعه تطبیق میداد. مثلا در همین آلبوم «هوای
حوا» خیلی سعی کرد با نسل جوان ارتباط داشته باشد. اگر دقت کنید متوجه حس و
حال متفاوت آن میشوید. در حالی که «بوی شرجی» آلبوم مورد علاقه خودش بود.
مدیریت این پروژه هم با خودش بود و همه آن چیزی است که دوست میداشت.
خودت کدام کار را بیشتر دوست داشتی؟
من هم «بوی شرجی» را دوست داشتم، چون پدرم را خوشحال میکرد.
شیرینترین خاطرهای که از پدرت داری چیست؟
آخرین
و خوبترین خاطرهای که از بابا دارم، صدابرداری کارهایش در خانه بود. این
اواخر داشت خودش را برای پروژه بعدی آماده میکرد. در خانه ضبط میکردیم و
من صدابردارش بودم.
سختگیر بود؟ چطوری رفتار میکرد؟
بابا همیشه سختگیریهای خودش را داشت ولی کار کردن با او برای من افتخاری بود.
هیچ وقت نگفت دقیقتر باش یا تشر نمیزد؟
نمیدانم،
خودش این را جایی گفته یا نه اما ناصر عبداللهی یکی از شوخترین
کاراکترهایی بود که من میشناختم. اصلا تشر نمیزند. خیلی اهل بگو و بخند
بود.
یکی از این شوخ و شنگیها را مثال میزنی؟
یادم
هست که در یک عیدی رفته بودیم به پارکی در اطراف شهر. یک آقایی شک داشت که
پدر من همان ناصر عبداللهی است یا نه. آمد جلو و گفت شما چقدر شبیه آقای
عبداللهی هستید. پدرم گفت آره، من خیلی شباهت دارم. همه هم این جوری به من
میگویند. گفت شما واقعا خودشی؟ پدرم گفت شما چی فکر میکنید. گفت خیلی
شبیهاش هستید امکانش هست که بخوانید؟ اگر تو همان باشی باید بتوانی
بخوانی. بابام خندید و ده دقیقهای برایش خواند. جو جالبی ایجاد شد. دورمان
شلوغ شد و آن بنده خدا رفت در حس و حال خودش.
از رفتار و برخورد مردم خاطره دیگری هم یادت هست؟
اکثر
مردم ما هنرمندان را دوست دارند و من برخورد بدی از آنها ندیدم. پدرم
همیشه برخورد صمیمانهای داشت. از یکی از مجریهای تلویزیون نقل قولی شنیدم
که خیلی خوشم آمد (چون به عنوان یک پسر نمیتوانم از پدر خودم تعریف کنم).
میگفت: پدرم یکی از آن هنرمندهایی بود که جلوی تمامی طرفدارانش تمام قد
میایستاد و سلام میکرد. فرقی نداشت آن آدم در چه سطحی باشد.
در کنسرتهایش از کدام قطعه بیشتر استقبال میشد؟
از همان زمانی که شروع کرد آلبوم «دوستت دارم» و قطعه «ناصریا» خیلی برای مردم دوستداشتنی بود.
خودت معمولا کدام یک از کارهایش را با خودت زمزمه میکنی؟
کارهای
آلبوم آخر را بیشتر زمزمه میکنم چون آخرین روزهای عمرش بود. ترانههای
آلبوم «راز» که در شاهبیتش میگوید «یه زخم کهنه روی بالم، یه آسمون که
چشم به رام نیست / به غیر واژه غریبی، چیزی توی ترانههام نیست...» بعد از
مرگ بابا، شایعات تلخی به وجود آمد که مدام همین بیت را میخواندم.
هیچ وقت سعی کردی به آن همه شایعه پاسخ بدهی؟
شایعات
و حرفهای زیادی مطرح بود. حرف و حدیثهایی که به این شخصیت نمیخورد.
وقتی آنها را شنیدم، خیلی ناراحت شدم. شما میتوانید از یک کاراکتر
برداشتهای متفاوتی داشته باشید به این شرط که چیزی از او دیده باشید.
حرفهایی زدند که در شأن او نبود. من گلههایم را قبلا گفتهام. از برخیها
بعید بود که آن حرفها را دربارهاش بزنند. من به عنوان پسر و نماینده
خانواده ناصر عبداللهی اعلام میکنم که بعد از فوتش هیچ سراغی از ما گرفته
نشد. کسی نپرسید خانواده عبداللهی کجا و در چه شرایطی هستند. ولی همه به
شایعهها دامن میزدند.
آخر مرگ ناصریا خیلی ناگهانی بود و همه بهت زده شدند. چرا هیچ کس توضیحی نداد؟
این
علامت سوالی است که برای ما هم وجود دارد. من نمیتوانم روی احتمالات خودم
هم دست بگذارم و بگویم که خانوادهام به چیزی مشکوک بودند ولی هنوز برای
خود ما سوال است. اگر کسی چیزی شنید که مطمئن بود شایعه نیست، ما را هم در
جریان بگذارد!
چه شد که پدر رفت؟ مثل همان ترانه هوای حوا...
واقعا عجیب است. پدرم به خوابی رفت که دیگر بلند نشد؛ یک خواب ابدی. خیلی ناغافل دلش را به دریا زد و رفت.
با معرفتترین خوانندهای که دور و برت میشناسی چه کسی است؟
آقای یاور مراد و فرمان فتحعلیان.
اینها سراغی از شما میگیرند؟
بله.
چون میدانند که اگر ناصر رفت، خانوادهای از او به جای مانده. این رابطه
از بین نرفت. فرمان فتحعلیان از کسانی بود که در اوج حاشیهها و ابهامات
توانست فضا را شفاف کند و خیلی از سوءتفاهمها را برطرف کند. اولین نفری
بود که در تالار وحدت گفت ناصر عبداللهی حتی سیگار هم نمیکشید، جالب نیست
که این حرفها را پشت هنرمندان بزنند.
کیها سر خاک پدر میروی؟
خیلی خلاف عرف سر میزنم. هر موقع دلم بگیرد میروم. اکثر وقتها آخر شب و هر موقع که احساس کنم الان باید آنجا باشم، میروم.
ناصریا نخستین بار با شعرهای هنرمندانه محمدعلی بهمنی به شهرت رسید
بیمهری نمیکرد
محمدعلی
بهمنی نام آشنایی در شعر و ادبیات دارد. کسی که شعرهایش با همه غزلوارگی،
نواند و متعلق به امروز. ناصر عبداللهی در دو آلبوم نخستش؛ عشق است و
دوستت دارم، شعرهای او را اجرا کرد و از پلههای ترقی بالا رفت. محمدعلی
بهمنی که میگوید خیلی با هم صمیمی بودند و جنوبی بودنشان به این صمیمیت
دامن میزده...
شما شاعر دوتا از آلبومهای ناصر عبداللهی بودید. سر انتخاب شعرها چطور با هم به توافق میرسیدید؟ خودش انتخاب میکرد یا شما؟
این
چیزی که میخواهم بگویم اصلا به دلیل اینکه از شعرهای من استفاده کرده
نیست، آقای عبداللهی انتخاب و شناختش روی شعر برای ملودی خیلی قوی بود.
لازم نبود بهش اشارهای بکنم. کارهایی که انتخاب میکرد قبول داشتم.
پیش آمد که بخواهد در شعر تغییراتی هم بدهد؟ چیزی که امروزه مرسوم است.
نه.
این بیمهری را نمیکرد. گاهی اگر تغییراتی در شعر داده میشود باید با
خواست دوطرف انجام گیرد. آن هم اگر لزومی داشته باشد. ولی در کار ما چنین
اتفاقی نیفتاد. ولی تنها سر یکی از کارها مشکل پیش آمد: وقتی برای ترانه
«دل من یه روز به دریا زد و رفت» از من اجازه گرفت، من ازش خواهش کرده بودم
که این شعر را نخواند. چون خوانندهای قبلا آن را اجرا کرده بود و من
موسیقی و اجرایش را خیلی دوست داشتم. نمیخواستم شخص دیگری هم آن را بخواند
و با موسیقی و صدای دیگری هم پخش شود. ولی چون ناصر آن شعر را خیلی خیلی
دوست داشت، بدون اینکه به من بگوید خواندش. بعد هم که بهش گله کردم؛ گفت
اگر ازت اجازه میگرفتم اجازه نمیدادی!
حالا خواندنش را پسندیدید یا نه؟
اجرای
کار نزدیک شد به زمان فوتش ولی چون مقداری حس فقدان ناصر را داشت، خیلی
برایم ارزشمند شد. اتفاقا در دوران نبودن ناصر با آن شعر خیلی انس گرفتم.
سر این قضیه با هم بحث نکردید؟
نه. چون کار انجام شده بود. فقط ازش گله کردم. ما صمیمیتر از این حرفها بودیم که بخواهیم با هم بحثهای آنچنانی بکنیم.
مگر چند وقت بود همدیگر را میشناختید؟
ما
در یک جا زندگی میکردیم. در شهرهای کوچکتر که زندگی میکنی، آدمها بیشتر
همدیگر را میشناسند. مخصوصا افرادی که در حوزههای مشابه هم کار میکنند.
هم ناصر من را به عنوان شاعر میشناخت و هم من او را به عنوان خواننده
قبول داشتم. طبیعی هم بود که خیلی زود همدیگر را درک کردیم. ما اصلا با هم
رفت و آمد خانوادگی داشتیم، با هم مدام لب ساحل پرسه میزدیم، یا او خانه
ما بود یا من در اتاق کارش.
چطور این همکاری ادامه پیدا نکرد؟
خب
همانطور که من با کسانی غیر از او کار کردهام او هم دوست داشت با افراد
دیگری غیر از من کار کند. اصلا پیشنهاد خود من بود که از اشعار دیگران هم
برای کارهایش استفاده کند.
ناصر عبداللهی در کار چطور آدمی بود؟
ناصر
در کارش خودش را خیلی قبول داشت، واقعا هم بیراه نبود. کلا نقطه نظرات
قویای در کارهایش داشت. یادم میآید در آلبومش که با نظارت شهبازیان منتشر
شد، آن اوایل که جناب شهبازیان روی صدای ناصر نظر میداد، ناصر خیلی کلافه
میشد. من آن زمان خوب میفهمیدم که ناصر از این کار خوشش نمیآمد ولی بعد
از مدتی که دید چقدر نقطه نظرات شهبازیان در بهبود کار موثر بوده، خیلی
خوشحال شد.
امیر کریمی درباره دوستی قدیمی میگوید که در آلبوم «عشق است» همخوانیشان برای همیشه ماندگار شد
بینهایت صادق بود
سال 78 در شرکت فرهنگی هنری دارینوش (برادران معظمی) تصمیم گرفتند آلبومی با همخوانی دو خواننده منتشر کنند. دو نفر را انتخاب کردند که یکی از آنها من بودم. تصمیمشان را که با من درمیان گذاشتند، گفتم باید خوانندهای که میخواهد با من بخواند را ببینم تا اگر روحیاتمان به هم میخورد، باهم همخوانی کنیم. آن خواننده دیگر «ناصر عبداللهی» بود.
وقتی ناصر را دیدم خیلی ازش خوشم آمد. آدمی ساده و دوست داشتنی بود. روحیات صادقانهای داشت. صدایش را هم خیلی دوست میداشتم. پس از کش و قوسهایی، دو کار را با هم خواندیم. شعر هر دو را استاد محمدعلی بهمنی گفته بود.
قطعه «نامهربانی» که خیلی معروفتر است را محمدرضا چراغعلی آهنگسازی کرد و «ابر و آفتاب» را هم بهنام ابطحی ساخت. بعد از آن تجربه دوستداشتنی دیگر هیچ وقت با کسی دو صدایی نخواندم. وقتی دو صدا بخواهند با هم همخوانی کنند، باید کنتراست خوبی با هم داشته باشند و این لزوما به معنای شباهت نیست، در واقع باید به هم بیایند. هر دو خواننده هم باید همدیگر را از نظر حرفه ای قبول داشته باشند.
این را
مطمئنم که دیگر کسی چون ناصر عبداللهی پیدا نمیشود که بخواهم دوباره
همخوانی کنم. بعد از آن همکاری خاطرهانگیر که بین مردم هم بسیار محبوب شد،
دوستی و همکاری ما ادامه پیدا کرد تا اینکه آن اتفاق تلخ در سال 85 رخ
داد. وقتی آن اتفاق افتاد یک شب پیامی از طرف یکی از دوستانم آمد که برای
ناصر عبداللهی دعا کنیم. پیگیر شدم تا بفهمم ماجرا چیست که فهمیدم در
بندرعباس اتفاقی برایش افتاده که به تهران منتقلش کردهاند و بعد از حدود
20 روز از دنیا رفت.
هنوز صدای جاودانهاش در گوشم هست که چطور با هم
میخواندیم: «در دیگران میجوییام، اما بدان ای دوست / اینسان نمییابی ز
من حتی نشان ای دوست».
چقدر صدای جذابش با این بیت در دلم جا گرفته :
بهار بهار چه فصل آشنایی
صدات میاد اما خودت کجایی