پس از انتشار خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی، «انتخاب» قصد دارد این بار بخش های گزیده ای از خاطرات دیگر شخصیت های مهم و تاثیرگذار کشور را روزانه، مرور و منتشر کند
به گزارش انتخاب، در خاطرات علم آمده است:
[این چند روز] در ژنو گذشت. اینجا هم طبیب من مرخصی رفته بود، ولی کاری داشتم که ماندم...
از اخبار مهم در این چند روزه، مسافرت پرجنجال پمپیدو، رئیسجمهور فرانسه، به آمریکاست. پمپیدو، چون هواپیمای میراژ به لیبی فروخته است، از طرف یهودیهای آمریکا تظاهرات سختی بر علیه او به عمل آمد. حتی در سنا هنگام نطق او، نصف سناتورها از جلسه خارج شدند. با آنکه قبل از حرکت و مسافرت به داخل آمریکا و حتی قبل از نطق در سنا، بر خلاف معمول در باشگاه ملی روزنامهنگاران نطق کرد و به آمریکا تملق زیاد گفت. سیاست فروش اسلحه به لیبی را هم به این نحو توجیه کرد که «اگر من نمیدادم، روسها میدادند. به علاوه من در فروش اسلحه به لیبی شرایطی قائل شدهام، که منجمله نباید این اسلحه در اختیار دولت دیگری (اشاره به مصر) قرار گیرد.» با وصف این حرفهای او فاید نکرد و تظاهرات شدیدی بر علیه او شد. با وصف این، پمیپیدو مرد فهمیدهایست و از این سفر بهرهبرداری خواهد کرد. از همه مهمتر برخورد او با مسائل روز است که به نظر من عالیست...
موضوع مهم دیگر، تصمیم عجیب و شدید دولت سوئیس است که عربها را دیگر به سوئیس راه ندهند، چون مردمان وحشی هستند! معلوم و ثابت شد که هواپیمای سوئیسی که روی زوریخ منفجر شد، کار چریکهای عرب بود که بمبی در داخل آن گذارده بودند. هواپیمایی را در فرودگاه وین خواستند منفجر کنند، که بمب در دماغه آن ترکید و هواپیما مجددا سالم به زمین نشست و کسی کشته نشد. ولی در هواپیمای اولی ۴۵ نفر منجمله ۱۳ نفر اسرائیلی کشته شدند.
اتفاق دیگری در تهران افتاد که خیلی باعث ناراحتی شد. آن این است که به عذر اضافه کردن خطوط کمربندی اتوبوسرانی، یکدفعه ترتیب کار را طوری دادند که کرایه اتوبوس سه برابر ترقی کرد، تمام مردم ناراحت شدند و در نتیجه دانشگاهها اعتصاب کردند و دانشجویان به بلوا پرداختند و شروع به شکستن در و پنجره اتوبوسها نمودند. کار داشت بالا میگرفت، زیرا همه مردم طرفدار دانشجویان بودند. تا اینکه شاهنشاه امر دادند نرخ به صورت اولیه برگشت. اول که بلوا شروع شد، گویا به پیشنهاد دولت شاهنشاه فرموده بودند: «به بلوا که نمیشود تسلیم شد، باید سرکوبی شود!» من اتفاقا آن شب در لوزان... بودم. با تهران صحبت کردم، بعد با سنتموریتز صحبت کردم و سرهنگ وزیری هم به من گفت: «غائله را امر دادند قوای انتظامی خاموش کنند.» من فوری تلفنی به شاه عرض کردم. عرض کردم: «آن وقت که غائله را با زور خاموش کردیم (من نخستوزیر بودم و غائله پانزدهم خرداد به اغوای بختیار و آخوندها و کمونیستها پیش آمده بود، بر علیه اصلاحات شاهنشاه) یک عده را برای منافع بزرگ ملی پایمال میکردیم و همه مردم طرفدار عمل ما بودند، و حالا قضیه برعکس است. امر فرمایید قطعا این تصمیم دولت لغو شود.» قبول فرمودند. خدا رحم کرد و شانس شاه بلند است که باز هم این کثافتکاری در غیاب معظمله شد و مردم دانستند که امر شاه آن را لغو کرد. اصولا تصمیمات فعلی هیچگونه هماهنگی ندارد و من واقعا نگرانم که عاقبت کار چه میشود. درست است که حالا سیاستهای خارجی به ما کاری ندارند، ولی زمینه داخلی ما به نظر خوب نیست و من که خیلی خونسرد هستم، گاهی دچار اضطراب میشوم. هر وزیری به طور علیحده گزارشاتی به عرض شاهنشاه میرساند و شاهنشاه هم اوامری صادر میفرمایند. روح نخستوزیر بدبخت بیلیاقت [هویدا]هم اطلاع از هیچ جریانی ندارد. شاید علت بقای او هم همین باشد، کسی چه میداند! حالا شش سال است که نخستوزیر است. چون تصمیمات به این صورت هستند و شاهنشاه هم که وقت ندارند همه جهات کارها را ببینند، از یک جایی خراب میشود و از اختیار خارج میگردد. درست است که ماشاءالله شاه با ۲۸ سال تجربه سلطنت و گذراندن دورانهای خطرناک فوقالعاده مجرب شدهاند و ماشاءالله ذکاوت و عقل خدادادی هم اضافه بر این موهبت است، ولی اصولا در دنیا امروز کار مشکلتر از این حرفهاست. من مکرر عرض کردهام: «اجازه بفرمایید هیاتهای مشاورینی درست کنیم و همه امور را مطالعه نمایند، بعد شاهنشاه تصمیم اتخاذ فرمایند.» میفرمایند: «این که دولت در دولت میشود، من دستگاههای مطالعاتی در ساواک و قسمتهای نظامی دارم، کافیست.» عرض کردم: «همه روسای کشورهای بزرگ چنین هیاتهایی دارند. با مشاورین رئیسجمهور آمریکا هم که خودتان ملاقات فرمودهاید که به کلی سوای دستگاههای دولتی هستند.»، ولی شاهنشاه از این امر خوششان نمیآید، چه باید کرد؟! اما من میترسم که روزی تاوان این کار را بدهیم.