پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : دانشجوي جوان و برادرش با همدستي کارمندي از يک مؤسسه مالي در مشهد دست به سرقت مسلحانه زد.
به
گزارش ایران، «حميد» كه دانشجوي رشته حسابداري دانشگاه مشهد است به شوک
گفت: پدرم نجاري داشت و برادرم نيز در اين حرفه مشغول کار بود. من به سختي
درس خواندم و به دانشگاه راه پيدا کردم. يک مغازه خدمات کامپيوتري هم تأسيس
کردم. درآمدم خوب بود. مدتي پيش برادر بزرگم هنگام کار در نجاري از ناحيه
کمر آسيب ديد. وي که زن و دختري پنج ساله دارد ديگر از پس کار نجاري بر
نميآمد، هنر ديگري هم نداشت، به ناچار در مغازهام مشغول به کار شده و با
هم کار ميکرديم و لقمه ناني در ميآورديم.
وي
آهي کشيد و ادامه داد: من دوستي به نام محمد داشتم. پسري خوشگذران و
باکلاس بود. او از سه سال قبل در این مؤسسه مالي و اعتباري استخدام شد.
ارديبهشت امسال بود که شش ميليون تومان از مؤسسه وام گرفت و به ترکيه رفت.
محمد وضع مالي خيلي خوبي دارد و همسرش نيز کارمند است. شنيدهام همسرش ماهي
يک ميليون و ۸۰۰ هزار تومان حقوق ميگيرد. او چند بار حرفهاي وسوسهآميزي
زد و گفت که بهراحتي ميشود از مؤسسه مالي و اعتباري سرقت کرد.
با
شنيدن حرفهاي محمد، غرق در روياهايم شده بودم، سرقت و به چنگ آوردن پول
بادآورده با توجه به اطلاعاتي که محمد از مؤسسه مالي و اعتباري داشت وسوسه
به جانم انداخته بود. نقشه سرقت را کشيدم و موضوع را به محمد گفتم. وي نيز
استقبال کرد. با برادرم نيز صحبت کرديم. او موتور داشت و از طرفي چون آشنا
بود ميتوانست رازدارمان باشد. وقتي پيشنهاد داديم براي سرقت با ما همکاري
کند خودش را کنار کشيد. ميترسيد، اما من با حرفهايم برادرم را نيز وسوسه
کردم. ما چند بار با اطلاعاتي که محمد از مؤسسه در اختيارمان ميگذاشت
تصميم به سرقت گرفتيم. حتي يک روز سهتن از کارکنان بهخاطر اختلاف حساب تا
ساعت ۳ بعداز ظهر سر کار بودند و هيچکس هم آنجا نبود، اما برادرم ميگفت
اين کار ما نيست و سعي ميکرد مرا منصرف کند. اين وضعيت چند بار تکرار شد.
بالاخره ظهر روز سيزدهم مهرماه با محمد در تماس بودم که گفت اوضاع براي
انجام سرقت آماده است. با برادرم راهي آنجا شديم. رئيس و معاون شعبه از
مؤسسه بيرون رفتند. ساعت 2 بعدازظهر بود که تصميم گرفتيم نقشه خود را عملي
کنيم. برادرم ميترسيد و ميگفت بيا برويم، اين کار من و تو نيست. بدون
توجه به حرفهايش، تبر دسته مشکي را با يک اسلحه بادي برداشتم. کلاه کاسکت
روي سرم بود، وارد مؤسسه شدم و با تبر شيشه جلوي پيشخوان را شکستم. ساک را
به کارمند مؤسسه دادم و از او خواستم پولها را جمع کند، اسکناسها را
داخل ساک ريخت و به دستم داد. در اين لحظه برادرم که خيلي هم ميترسيد فقط
به اين خاطر که براي من مشکلي پيش نيايد وارد مؤسسه شد. او قندان چيني را
برداشت و محمد را تهديد کرد، سعيمان بر اين بود که همه چيز عادي به نظر
برسد. ما ساک پول را برداشتيم و با موتور ۱۲۵ سبز رنگ برادرم از محل فرار
کرديم. در همين لحظه محمد تا جلوي مؤسسه دويد و شماره پلاک اشتباهي را
تکرار ميکرد تا همکارانش آن را يادداشت کنند و بتوانند به اين صورت پليس
را سر درگم کنند.
آن روز به مغازه رفتيم و وسايل را آنجا گذاشتيم
سپس راهي خانه شديم. ناهار خورديم، احساس خستگي و دلهره زيادي داشتم، اما
بايد به دانشگاه ميرفتم. سر کلاس هم حاضر شدم، استاد درس ميداد اما من
همچنان دلهره داشتم. فکر ميکردم الآن يکي در تعقيبم است. شب شد و چند
ساعتي گذشت. کمي آرامتر شده بودم در تماسي که با محمد داشتم به من ميگفت
هيچ سرنخي بهدست نيامده و ما برنده شدهايم. روز بعد محمد آمد و دو ميليون
تومان به وي داديم. ۱۰۰ هزار تومان ديگر هم از ما گرفت. من و برادرم يک
پرايد به ارزش ۸ ميليون و ۷۰۰ هزار تومان خريديم. بيچاره همسر و بچهاش
خيلي خوشحال بودند و نميدانستند پول اين خودرو از کجا جور شده است.
چند
روزي که گذشت ديگر مطمئن شده بوديم آبها از آسياب افتاده و هيچکس بويي
از اين ماجرا نخواهد برد، اما انگار پليس زرنگتر از اين حرفها بود و ما
را شناسايي كرده و با اين که هيچ سرنخي از خود برجاي نگذاشته بوديم
دستگيرمان کردند. من با اين عمل اشتباه آبروي خودم، زندگي برادرم و حيثيت
خانوادهام را لکهدار کردم.
واقعاً برادر بزرگم اهل اين حرفها نيست و تا حالا آزارش به مورچهاي هم نرسيده است.
خيلي
اشتباه کردم و لعنت به من که زندگي فقيرانه برادرم را هم نابود کردم. وي
در پايان گفت: حرفهاي دوستم محمد انگيزه اصليمان در اين عمل اشتباه بود.
او وسوسهمان کرد اما ديدن فيلمهاي پليسي، کنجکاوي و ماجراجويي و از طرفي
زيادهخواهي و از همه مهمتر ضعف ايمان باعث شد دست به چنين کاري بزنيم.
برادر گريان
محمد،
ديپلمه است و وقتي از او درباره دختر کوچولو و همسرش سؤال کردم هقهق
گريهاش بغض دلتنگيهايش را شکست. چند دقيقهاي فقط گريه ميکرد و سرش را
به نشانه تأسف تکان ميداد. محمد گفت: من چندبار به حميد گفتم اينکار ما
نيست. او دستبردار نبود. نگرانش بودم و نميخواستم برايش مشکلي به وجود
بيايد. روز سيزدهم مهرماه هم چند بار خواهش کردم و گفتم داداش جان بيا
برگرديم، اين کار ما نيست اما گوش او بدهکار نبود. ميگفت بايد مشکلات
اقتصادي تو را حل کنم. رفت داخل بانک، من نرفتم. پنج ثانيهاي نگذشته بود
که با دلشوره و در حالي که دست و پايم ميلرزيد به داخل بانک رفتم تا کمک
برادرم باشم. من از وي بزرگترم و بايد راهنمايياش ميکردم نه اينکه اين
چنين سرنوشت هر دوي ما نابود شد و خانوادهمان ديگر نخواهند توانست سرشان
را جلوي دوست و آشنا بالا بياورند.
کارمند تبهکار
اما
محمد کارمند تبهکاري است که وسوسه را بهجان دو برادر انداخت. وي گفت:
همسرم کارمند است و هنوز بچهدار نشدهايم. من ديپلم دارم و فقط ميتوانم
بگويم حس کنجکاوي باعث شد پيشنهاد سرقت را مطرح کنم. آنروز هم اطلاعات
مؤسسه در مورد کساني که در محل حضور دارند را به بچهها دادم، آمدند و سرقت
را انجام داديم اما اين کارها عاقبتي جز روسياهي و فلاکت ندارد. بهخاطر
افکار احمقانهام آبروي خانوادگيام را به باد دادم. همه فاميل و آشنايان
روي من حساب ديگري ميکردند و برايم احترام خاصي قائل بودند اما حالا...؟
افسوس و صد افسوس که ندانسته اين چنين سرنوشتم را تباه کردم.
سرهنگ
حسين بيدمشکي رئيس پليس آگاهي خراسان رضوي در اين باره گفت: ابزار و وسايل
مورد استفاده در سرقت مسلحانه کشف شد و تحقيقات از سه دزد که يکي از آنان
کارمند مؤسسه مالي و اعتباري بوده است با دستورات تخصصي بازپرس از سوي
کارآگاهان ادامه دارد.