یادداشتهای یک زندانی سیاسیِ زمان رضاشاه، قسمت ۱۳؛
فرخی، از روز اول بازداشت... از تمام آنچه حتی درباره یک زندانی عادی، یک سارق، یک جیببر رعایت میشد محروم بود! مختصر احترامی را که در روزهای اولیه حبس درباره او مرعی میداشتند معلول دو علت بود: اول آنکه فرخی مختصر پولی در جیب داشت که در نتیجه طبع افراطی خود و عدم اعتنا به پول به زودی آن را از دست داد و دوم آنکه مامورین زندان هنوز از نظریه مقامات مافوق خود درباره او بیاطلاع بودند. وقتی پول فرخی تمام شد و نظر آن مقامات راجع به او مشخص گردید، در چنان مضیقهای قرار گرفت که واقعا قابل توصیف نیست!... فرخی پس از اتمام پولش به فروش اثاثیه خود پرداخته در وهله اول شاپوی عالی و بعد پتوهای ظریف خود را فروخت و کمکم کار به جایی رسید که به حراج کت و شلواری که پوشیده بود اقدام کرد!
کد خبر: ۶۰۰۰۴۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۱/۱۵
یادداشتهای یک زندانی سیاسیِ زمان رضاشاه، قسمت ۱۲؛
هرچند وقت یک دفعه، مرضِ داداش ظاهر شده و بروز میکرد و به قول خودش «اعاده بیماری برای یادآوری زندان بود تا فراموش نکند که او مریض است و موجبات حق داشتن ِپریموس، در وجود علیل او هنوز باقی است و منتفی نشده است» حمله مرض به این ترتیب شروع میشد که قبلا رنگ از صورت داداش میپرید، چشمهایش چپ و از حدقه بیرون میجست، سوراخهای دماغش گشاد و صداهای مخوفی از آن بیرون میآمد! در این موقع بیچاره در حالی که دکمه کت را باز و پیراهن را تا سینه بالا کشیده بود، «طاقواز» روی زمین یا تختخواب سفری خود میخوابید و آن وقت شکم... آرام آرام مثل لاستیک تویی اتومبیل و دوچرخه یا توپ فوتبال که با تلمبه مشغول باد کردنش باشند، شروع به تورم و بالا آمدن میکرد...
کد خبر: ۵۹۹۶۲۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۱/۱۴
یادداشتهای یک زندانی سیاسیِ زمان رضاشاه، قسمت ۱۱؛
وقتی در نتیجه بازداشت و اعترافات آقای م. ش در آبادان دسته ۵۳ نفری کشف شد، مرحوم دکتر تقی ارانی نیز... دستگیر و زندانی گردید... اداره سیاسی وقت به خوبی دانست تا این نفوذ... او را لجنمال ننماید نمیتواند از متهمین مطابق منظور و میل خود بر علیه او اعترافاتی بگیرد. برای نیل به این مقصود... به هریک از متهمین متذکر شدند که ... با اعترافاتی که ارانی نسبت به متهم کرده دیگر حساب او پاک است و اداره سیاسی نیازی به اخذ اعتراف از او ندارد! طبیعی است که تلقین این مطلب... باعث ایجاد انتقام و کینهجویی نسبت به مرحوم دکتر میشد... به این ترتیب مرحوم دکتر ارانی بدون آنکه عامل اصلی در بازداشت عده پنجاهوسه نفر باشد با دست اداره سیاسی وقت، عامل این عمل معرفی گردید... گذشته از آنکه دکتر ارانی در اثر اعترافات ناشیه از کینهجویی بعضی از بازداشتیها مجرم شناخته شد، بستگان آن مرحوم هم در اثر تلقین مامورین اداره سیاسیِ وقت مورد اهانت بستگان زندانیان قرار گرفته و کار به آنجا کشید که مادر مرحوم ارانی برای ملاقات نور دیده خود آخرین ساعات روزهای ملاقات را انتخاب میکرد که تا با بستگان زندانیان مواجه نشده و اهانتی به او نشود!
کد خبر: ۵۹۹۴۱۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۱/۱۲
یادداشتهای یک زندانی سیاسیِ زمان رضاشاه، قسمت ۹؛
ناگاه صدای شیرین نریمان بلند شد و با ملاحت زاید از وصف... خواند: «تا ملک این است و چنین روزگار/ زین ده ویران دهمت صد هزار»! و بعد... خاموش شد!... در این هنگام... ناگاه صدای سیلی محکمی در کریدور پیچید و صدای آخ نریمان بلند شد!... نیم ساعت از این واقعه نگذشته... صدای حرف سرتیپزاده شنیده شد... وقتی به اطاق نریمان رسید قبل از آنکه داخل اطاق شود با خنده پرسید: «ها! نریمان... چته پسر؟ تو که آواز خواندن را به این خوبی بلدی چرا یک شعر حسابی نمیخوانی؟» بعد داخل اطاق او شده قریب ده دقیقه در آنجا توقف کرد... چون از اطاق خارج شد، جلوی دربِ آن بلند بلند به پاسبان گفت: «به کشیک آشپزخانه بگو ظهر فردا به کریدور ۲ غذا ندهد تمام آنها با پول من چلوکباب را میهمان نریمان هستند به شرطی که نریمان هم اشعار مزخرف نخواند.»
کد خبر: ۵۹۸۹۹۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۱/۱۰
یادداشتهای یک زندانی سیاسیِ زمان رضاشاه، قسمت ۸؛
انتهای حیاط... یک نیمکت چوبی، چند رشته طناب در کنار یک دسته شلاق سیمی و سایه چند پاسبان و شبح سفیدپوشی که چیزهایی در دست داشت دیده میشدند! وقتی به نزدیکی این بساط «زجر و شکنجه» رسیدیم چنان نگران و متوحش بودم که با وجود برودت هوا... عرق سراسر بدنم را فرا گرفت...! صدای ناله و ضجه کسی که با فشار چند پاسبان به داخل حیاط مریضخانه رانده میشد مرا متوجه آن قسمت کرد... کشانکشان او را به طرف بساط شیطانی پیش میآوردند... از دیدن این صحنه عجیب و باورنکردنی... چنان سست و بیحال شده بودم که پلکهای چشمم به هم آمد و وقتی در اثر صدای اولین ضربه شلاق چشمانم را گشودم جوان بدبخت را به نیمکت بسته یافتم دو نفر پاسبان در طرفین او قرار گرفته و شلاقهای سیمی را به پشت و کفل او مینواختند.
کد خبر: ۵۹۸۶۷۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۱/۰۹
یادداشتهای یک زندانی سیاسیِ زمان رضاشاه، قسمت ۷؛
نیرومند [رئیس زندان قصر] فریاد میکرد: «ارانی!... من نمیتوانم به تو اجازه بدهم در اینجا مثل یک فرمانده به نفرات خود دستور مبارزه با پلیس را بدهی... سپردهام اگر این کارهای خلاف مقررات تو ادامه پیدا کند؛ با دستبند و پابند، توی حبس تاریک نگهت دارند و روزی دویست ضربه شلاقت بزنند. فهمیدی آقای دکتر ارانی؟!»... دکتر ارانی... قدمی به سوی او برداشت و با ملایمت و خیلی شمرده گفت: «آقای نیرومند! ... میخواهم به شما نصیحتی کرده و بگویم، با ما و با مردم طوری رفتار کنید که وقتی با شما آنطور رفتار کردند خیلی ناراحت و معذب نباشید.»... نیرومند... بعد از چند ثانیه تفکر با خونسردی عجیبی در حال خروج از اطاق گفت: «تو این آرزو را به گور خواهی برد».
کد خبر: ۵۹۸۳۸۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۱/۰۷
یادداشتهای یک زندانی سیاسیِ زمان رضاشاه، قسمت ۶؛
شنیدیم که یک عده از دانشجویان دانشگاه جنگ را که تحت رهبری آقای مورخالدوله سپهر مشغول فعالیت سیاسی و توطئه بر علیه شاه بودهاند، بازداشت کردهاند... [محسن جهانسوز مترجم کتاب «نبرد من» تالیف هیتلر جزو این عده بود] شبی که زندانیان بدانند فردا یکی از آنها را برای اعدام خواهند برد عموماً ناراحت و بیخواب میشوند، نویسنده در مدت چهار سال حبس خود متاسفانه چند شبی از چنین شبها به روز آوردهام منجمله شب اعدام جهانسوز! محکوم را ساعت ۵ و سی دقیقه بعد از نیمهشب با عجله بیدار کرده و به او تکلیف کردند که فورا خود را برای خروج از زندان حاضر کند. (ماشاءالله) نظافتچی میگفت: «بدبخت خوابآلود، وقتی دستها را خواست به چشم بمالد فشار دستبند او را کاملا به خود آورد، گیج و مبهوت تلوتلوخوران از درب سلول بیرونش بردند!»... وقتی چشمش را با دستمال خودش بستند و او دانست که موقع رفتن است با لکنت زبان فریاد کرد: چو ایران نباشد تن من مباد... بعد به زمین افتاد!
کد خبر: ۵۹۸۱۸۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۱/۰۶
یادداشتهای یک زندانی سیاسیِ زمان رضاشاه، قسمت ۵؛
فرخی مصمم بود که با نخوردن غذا خود را تلف کند! سومین روز اعتصاب غذا فرا رسید... عصر این روز گردگیری شیشهها... نشان میداد رئیس زندان یا شخص عالیرتبه دیگری برای بازدید زندان خواهد آمد... در انتهای کریدور، جناب سرهنگ مقابل درب اطاق فرخی توقف کرد... بعد از ده دقیقه که مذاکره رئیس زندان با فرخی طول کشید یکدفعه صدای کلفت و مردانه فرخی به گوش همه رسید که نعرهزنان میگفت: «من میخواهم زنده بمانم شما وسیله زندگی به من نمیدهید، من میخواهم بمیرم شما نمیگذارید. پس چه کنم؟ تکلیفم چیست؟!» سرهنگ پاشاخان... جواب داد: «تکلیف شما؟ تکلیف شما آقای فرخی به زودی تعیین خواهد شد نگران و عجول نباشید...» واقعا این وعده سرهنگ پاشاخان زود وفا شد و تکلیف نهایی فرخی به زودی تعیین گردید! این کاش فرخی برای تعیین تکلیف قطعی خود آنقدر عجله و پافشاری نمیکرد.
کد خبر: ۵۹۸۰۱۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۱/۰۵
یادداشتهای یک زندانی سیاسیِ زمان رضاشاه، قسمت ۳؛
[صبح یکی از روزهای اردیبهشت ۱۳۱۶ بود] که باز ناگهان آرامش محیط ساکت و خاموش کریدور یک زندان موقت به هم خورد. ولی این آشفتگی به مدت کوتاهی منجر نشد و مثل ورود مرحوم فرخی زود خاتمه نیافت بلکه چند روز علایم ورود یک زندانی متشخص به کریدور ما معلوم و مشخص بود... ما را روز به روز به شناسایی او تشنهتر میکرد، ولی متاسفانه با تمام کنجکاویها و با تطمیع عزیز نظافتچی... شخصیت این زندانی برای ما روشن نمیشد و همین تاریکی و ابهام زندانیان را در شناسایی او مصرتر و مصممتر مینمود!... در آخر تیرماه آن سال که به زندان قصر منتقل شدم معلوم شد آن زندانی محترم آقای عباس اسکندری نماینده دوره پانزدهم مجلس شورای ملی... بودهاند که اشتباها به جای شاهزاده ایرج اسکندری وزیر کابینه قوام بازداشت شده بودند!
کد خبر: ۵۹۷۲۷۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۱/۰۲
یادداشتهای یک زندانی سیاسیِ زمان رضاشاه، قسمت ۲؛
روزی که ارداشس (اردشیر) آوانسیان مامور خواندن تاریخ [تاریخ ایران تالیف عبدالله رازی]شد اتفاقا آخرین فصل کتاب و مربوط به دوره سلطنت پهلوی بود. مولف راجع به زندان مطالبی نوشته بود که نمیخواهم بگویم همهاش عاری از حقیقت بود لکن قدر مسلم آنچه راجع به رفاه حال زندانیان... به رشته تحریر درآورده بود کاملا بر خلاف واقع و فقط جنبه تملق داشت... این فصل از تاریخ، اینقدر جریانات زندان را وارونه و معکوس تشریح نموده بودند که واقعا برای زندانیان... گیجکننده بود. همه متحیر و بهتزده، سراپا گوش بودیم که صدای پاره شدن کاغذی ما را به خود آورده با صحنه عجیبی روبهرو کرد: ... ارداشس آوانسیان از فرط عصبانیت آن صفحه از تاریخ ایران را جویده و بلعیده بود.
کد خبر: ۵۹۷۰۵۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۳۰
یادداشتهای یک زندانی سیاسیِ زمان رضاشاه، قسمت ۱؛
... اداره زندان رضایت داد که زندانیان سیاسی خود عهدهدار حفاظت خود از مرض تیفوئید باشند – پس از حصول موافقت زندان فعالیت زندانیان آغاز شد و آقای دکتر یزدی افتخارا مدیریت این فعالیت و مبارزه را قبول نمودند... آقای دکتر [مرتضی] یزدی... دستور دادند که زندانیان عموما در یک صف قرار گیرند... آقای دکتر یزدی با آن خندههای معروف و با آن قیافه جاذب خود از سر صف شروع به «شپشرسی» کرد
کد خبر: ۵۹۶۸۴۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۲۹