arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۸۱۵۶۹۹
تاریخ انتشار: ۵۹ : ۲۳ - ۱۸ شهريور ۱۴۰۳

یادداشت‌های علم، پنجشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۴۸: باید به افغان‌ها همه جور کمک کنیم که به دامن روس‌ها و چینی‌ها نیفتند

یادداشت‌های اسدالله علم: به وزارت خارجه رفتم وزیر خارجه از من و نخست وزیر و یکی دو نفر از وزرا دعوت کرده بود که برویم در خصوص سیاستی که باید ایران در قبال افغانستان اتخاذ کند گفتگو کنیم. بحث مفصلی بود که خلاصه اش این شد؛ این قرارداد که افغان‌ها می‌خواهند ما با آن‌ها ببندیم به نفع ما نیست و اگر هم قراری نبندیم چیزی گم نمی‌کنیم (یعنی ۲۲ مترمکعب) که چهار متر هم قرار شده است پادشاه افغانستان اضافه کند می‌شود ۲۶ متر (این ۲۶ متر را در ظرف سال به طرق مختلف می‌دهند یعنی در هر ماه یک مقدار مثلاً در شهریور فقط ۲ متر!). مگر آن که قرارداد تجارتی معامله آب را هم ببندند که گمان می‌کنم شرح آنرا سابق داده باشم. یعنی در هر پنج سال ما مقداری آب از آن‌ها بخریم که احتیاجات فعلی ما را تأمین کند (حالا عملاً خیلی بیش از مقدار پیشنهادی آب می‌گیریم).
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهم‌ترین چهره‌های سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخست‌وزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.  
 
«انتخاب» هر شب یادداشت‌های روزنوشت علم را منتشر می‌کند.
 
 پنجشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۴۸: صبح سمیعی رئیس سازمان برنامه پیش من آمد که پاره[ای] اوامر شاهنشاه را به او ابلاغ کنم. راجع به گزارش لوله نفت می گفت، در این گزارش از لحاظ [توجیه اقتصادی] Feasibility موضوع به اندازه کافی بحث نشده است.
 
بعد به وزارت خارجه رفتم وزیر خارجه از من و نخست وزیر و یکی دو نفر از وزرا دعوت کرده بود که برویم در خصوص سیاستی که باید ایران در قبال افغانستان اتخاذ کند گفت و گو کنیم. بحث مفصلی بود که خلاصه اش این شد؛ این قرارداد که افغان ها می خواهند ما با آنها ببندیم به نفع ما نیست و اگر هم قراری نبندیم چیزی گم نمی کنیم (یعنی ۲۲ مترمکعب) که چهار متر هم قرار شده است پادشاه افغانستان اضافه کند می شود ۲۶ متر (این ۲۶ متر را در ظرف سال به طرق مختلف می دهند یعنی در هر ماه یک مقدار مثلاً در شهریور فقط ۲ متر!). مگر آن که قرارداد تجارتی معامله آب را هم ببندند که گمان می کنم شرح آنرا سابق داده باشم. یعنی در هر پنج سال ما مقداری آب از آنها بخریم که احتیاجات فعلی ما را تأمین کند (حالا عملاً خیلی بیش از مقدار پیشنهادی آب می گیریم). اما باید به افغان ها همه جور کمک کنیم که در دامن روس ها و چینی ها نیفتند. یعنی راه بندرعباس به زابل را به آنها بدهیم و کمک های دیگر از قبیل فروش نفت و مال التجاره و غیره بکنیم.
 
بعد به مسجد سپهسالار برای فاتحه مقتولین راه هراز رفتم. جمعیت واقعا کم آمده بود. جای تأسف شد که موضوعات شخصی که در بین نباشد، هیچکس دیگر اهمیتی به اجتماع نمی دهد.
 
ظهر سفیر آمریکا دیدنم آمد. از همه در سخن گفتیم. مطلب مهم ما بحث در امور مالی و خرید اسلحه از آمریکا بود. او می گفت: قرض شما بالا رفته است. به طوری که بازپرداخت شما ۲۰% کل بدهی شده و این زیاد است. درست هم می گوید. در خصوص مصر و شوروی می گفت، شوروی حسن نیت ندارد. نه میل دارد در خاورمیانه جنگ عمومی بشود که پای خودش در بین بیاید و نه این که میل دارد کشمکش ها خاتمه یابد. زیرا به این صورت به تدریج بین اعراب نفوذ و اعتبار پیدا می کند. من گفتم نظر ما هم همین است. 
 
بعدازظهر به دیدن والاحضرت عبدالرضا رفتم. شب در اداره و منزل کار کردم. با تلفن از علیاحضرت شهبانو و علیاحضرت ملکه پهلوی خداحافظی کردم.
 
سر شب با سرلشکر [حسین] فردوست [قائم مقام] سازمان امنیت که دوست مدرسه و خیلی قدیمی شاهنشاه است در خصوص مطلب مهمی صحبت کردم و آن این که داخل کاخ غفلتا یک نفر آدم ناشناس با اتومبیل پیدا شده است. از کجا این شخص رفته و چه طور رفته و کی بود؟ خیلی جای وحشت من شد. گفت: گزارش را به شاهنشاه داده ام. چون مربوط به مسئولیت گارد بود، چیزی نفرمودند. من قصد دارم جدا با شاهنشاه صحبت کنم یا مرا مرخّص کنند، یا همه مسئولیت ها را به من بدهند. این که درست نیست خدای نکرده باز اگر اتفاقی بیفتد چه خاکی به سر خواهم ریخت؟
نظرات بینندگان