arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۸۰۶۱۹۹
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۵ - ۱۴ مرداد ۱۴۰۳
خاطرات نورالدین کیانوری، قسمت سی و هشت؛

فرار رهبران حزب توده از زندان چگونه اتفاق افتاد؟

پس از محکومیت چند ماه در زندان قصر بودیم تا اینکه بالاخره زندانیان توده‌ای را به بدترین زندان‌های یزد بندر عباس و کاشان منتقل کردند روز به - که در این زمان زندانی بود و جودت و قاسمی را به زندان کاشان علوی و چند نفر دیگر را به زندان بندر عباس و گروه ما را که شامل ۱۴ نفر توده‌ای جوان میان سال و مسن بود به زندان یزد منتقل کردند. زندان یزد واقعاً یک دخمه بود که در کنار زندان عمومی قرار داشت.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب رعد در آسمان بی ابر: تاریخ شفاهی مبارزه امنیتی با سازمان مجاهدین خلق، توسط نشر ایران در سال ۱۴۰۰ منتشر شده است. این کتاب مجموعه مصاحبههای محمد حسن روزی طلب و محمد محبوبی با جمعی از مسئولین امنیتی دهه شصت در رابطه با برخوردهای امنیتی با سازمان مجاهدین خلق است. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این گفتگوها را برای علاقهمندان منتشر خواهد کرد. به دلیل ملاحضات امنیتی، نام مصاحبه شوندهها ذکر نشده و تنها عنوان آنها در متن آمده است.

زندان و فرار رهبری

 کیانوری: پس از محکومیت چند ماه در زندان قصر بودیم تا اینکه بالاخره زندانیان توده‌ای را به بدترین زندان‌های یزد بندر عباس و کاشان منتقل کردند روز به - که در این زمان زندانی بود و جودت و قاسمی را به زندان کاشان علوی و چند نفر دیگر را به زندان بندر عباس و گروه ما را که شامل ۱۴ نفر توده‌ای جوان میان سال و مسن بود به زندان یزد منتقل کردند. زندان یزد واقعاً یک دخمه بود که در کنار زندان عمومی قرار داشت. این محوطه شامل بک حباط خشک به مساحت ۳۶ متر مربع، یک اتاق که تنها ۳ نفر می‌توانستند در آن بخوابند، یک دخمه که گنجایش یک نفر را داشت و یک طویله بدون پنجره که ۱۰ نفر در آن می‌خوابیدند. می‌شد. در این حباط یک مستراح و یک حوض کوجک و یک جاه آب که آب آن پر از کرم و غیر قابل استفاده بود، قرار داشت هفته‌ای یک بار ما را برای حمام به زندان عمومی که محل دزدان و جنایتکاران بود، می‌بردند. آب آشامیدنی را از بیرون می‌خریدیم و برایمان با مشک از شهر می‌آوردند. جبره غذایی ناچیزی را نقدی به ما پرداخت می‌کردند و خودمان غذا را درست می‌کردیم. البته از نظر ملاقات کاملاً آزاد بودیم یعنی نه فقط بستگان بلکه دوستان و آشنایان نیز می‌توانستند به ملاقات ما بیایند. از لحاظ کتاب هم آزاد بودیم. من هر چه کتاب معماری می‌خواستم برایم می‌فرستادند و یک میز نقشه کشی هم سفارش دادم در تهران برایم ساختند و به یزد آوردند. طی یک سالی که در زندان یزد بودم تز دکترایم را تکمیل کردم و نقشه‌های آن را کشیدم که بعد‌ها با عنوان ساختمان‌های درمان و بهداشت توسط برادرم به چاپ رسید. برادرم به دانشگاه مراجعه کرده بود و انتشارات دانشگاه حاضر شده بود که کتاب را با نام مستعار چاپ کند که من قبول نکردم ولی برادرم کتاب را چاپ کرد و مقداری از آن در همان زمان توزیع شد و مابقی، حدود ۶۰۰ ۷۰۰ جلد، پس از کودتا سوزانیده شد. پس از انقلاب که از خارج آمدم از روی نسخه‌ای که خودم داشتم یک چاپ افست منتشر کردم که فروش رفت. در یزد شب‌ها دور هم جمع می‌شدیم و بحث سیاسی می‌کردیم و درس‌هایی مانند تاریخ حزب کمونیست اتحاد شوروی و تاریخ ایران و غیره را با هم می‌خواندیم از این دوران یک عکس دارم که جمع ۱۴ نفری ما در آن هستند و عکس تاریخی است. بهر حال پس از یک سال و تنها پس از اینکه اتحاد شوروی اولین بمب اتمی خود را آزمایش کرد و بر اثر فشار خانواده‌های زندانیان سیاسی تبعید شده که در جلوی مجلس به تظاهرات پرداختند ما را به زندان قصر تهران منتقل کردند. در زندان قصر یک ساختمان جدید ساخته بودند که به سیاسی‌ها اختصاص داشت. ما را به این زندان منتقل کردند. البته قبلاً هم ما را در قسمتی از زندان نگهداری می‌کردند که با بقیه زندان ارتباط نداشت. زمانیکه ما را وارد زندان می‌کردند رزم آرا شخصاً آمد. و گفت: امیدوارم انشاء الله آقایان به زودی آزاد شوند مدت‌ها گذشت و از آزادی ما خبری نشد تا بالاخره در ۲۴ آذر ۱۳۲۹ پس از قریب به دو سال زندان فرار کردیم ماجرای فرار ما به این شکل بود دوستان ما در سازمان افسری با تلاش موفق شدند که دو افسر شهربانی - ستوان  حسین قبادی و سنوان رفعت محمدزاده را به عنوان افسران نگهبان داخلی و خارجی به زندان قصر منتقل کنند البته یکی از آن‌ها از قبل بود. این کار دشواری نبود، زیرا کار در زندان برای افسران شهربانی هیچ کششی نداشت و معمولاً افسران بی دست و یا به زندان منتقل می‌شدند این دو نفر در شیفت‌های مختلف بودند تا بالاخره موقعیت را به گونه‌ای فراهم کردند که در یک شیفت قرار بگیرند دوستان ما در سازمان افسری بر روی کاغذ ستاد ارتش یک حکم ساختگی به امضاء رزم آرا درست کردند و با یک کامیون نظامی به زندان مراجعه کردند و درخواست تحویل ما را برای انتقال کردند چون تحویل گرفتن ما سابقه داشت برای افسران و درجه‌داران مسأله غیر عادی و مشکوکی نبود افسر نگهبان خارجی، قبادی تلفن را بر می‌دارد و یک شماره جعلی می‌گیرد و وانمود می‌کند که در حال صحبت و کسب اجازه برای تحویل ماست افرادی که برای انتقال ما آمده بودند شامل یک افسر و تعدادی سرباز می‌شدند. البته آن‌ها اسلحه همراه نداشتند و تنها جلد پارا بلوم و غیره داشتند که داخل آن کاغذ بود تا اگر مسأله فاش شد جنبه مسلحانه نداشته باشد بالاخره به داخل بند خبر دادند که این افراد برای انتقال آماده شوند. در این موقع سایر زندانیان شروع به داد و فریاد کردند که رفقای ما را به کجا می‌برید می‌خواهید آن‌ها را اعدام کنید و غیره. البته ما به یک نفر که مورد اعتماد بود و مسئولیت سایر زندانیان را داشت جریان را گفته بودیم که پس از خروج ما، سایرین را آرام کند و خیالشان را راحت کند که اتفاق سویی برای ما نیفتاده است.

این فرد که بود؟

کیانوری: اکبر شهابی او یکی از ۱۴ نفری بود که با ما به یزد تبعید شد و در زمان دستگیری عضو کمیته ایالتی تهران بود. در ماجرای فرار ما یک اختلاف هم پیش آمد که مربوط به روز به می‌شد. رفقای سازمان افسری اصرار زیاد داشتند که روزبه که عضو کمیته مرکزی، نبود حتماً با ما از زندان فرار کند. ولی بین روز به و جودت و قاسمی از زندان شیر از اختلاف فوق‌العاده شدیدی پیدا شده بود و این دو کینه عجیبی به روزیه پیدا کرده بودند قاسمی فردی بود بسیار خود بسند و خودخواه و جاه طلب خسرو روز به هم آدمی نبود که زیر بار احدی برود. او برای خودش شخصیتی داشت. استاد دانشکده افسری بود کتاب‌هایی تألیف و ترجمه کرده بود در دانشکده فنی شاگرد اول و فارغ التحصیل مهندسی بود در مقابل قاسمی حتی لیسانس نداشت (دیپلمه) بود و فقط از ما و یا یکی از افسران نگهبان زندان تصادفاً دستگیر می‌شد و زیر فشار اعتراف می‌کرد که این ماجرا صحنه‌سازی رزم آرا بوده است چه بلایی بر سر او می‌آمد؟ ! شما رزم آرا را نمی‌شناسید. او باهوش‌ترین باسوادترین پرکارترین و از لحاظ مالی باکترین افسر ارتش شاه بود و نفوذ و اعتبار زیادی در میان افسران خوب ارتش داشت. آیا چنین کسی بیمار بود که تمام حیثیت خود را برای چند توده‌ای به خطر بیندازد؟ متأسفانه همه اعضاء هیئت دبیران سازمان افسری که طرح فرار ما را ریختند توسط رژیم شاه کشته شدند و زنده نیستند که من آن‌ها را به شهادت بیاورم.

 پی نوشت کیانوری: رزم آرا در ۵ تیرماه ۱۳۲۹ نخست وزیر شد. در دوران نخست وزیری او با تلاش و کلاه ما پرونده در دادگستری مطرح شد و نتیجه چنین بود:

۱۲ مهرماه ۱۳۲۹ پرونده سران و اعضاء حزب توده که در دادگاه جنایی شماره ۲ فرمانداری نظامی رسیدگی و حکم به محکومیت آن‌ها صادر شده بود، بر حسب شکایت متهمین به شعبه یک دادگاه جنایی دادگستری احاله گردید و دادگاه قرار عدم صلاحیت رسیدگی صادر کرد و بر اثر تقاضای فرجامی متهمین برونده از دیوان کشور به دادگاه مذکور ارجاع گردید. ۶ آذرماه ۱۳۲۹ دادگاه جنایی تهران نسبت به پرونده متهمین حزب توده قرار صادر کرد. به موجب این قرار دادگاه نظامی و دادستان ارتش حق رسیدگی و صدور کیفرخواست نداشته‌اند و کلیه تصمیمات آن‌ها ملغی الاتر می‌باشد و مرجع صالح برای رسیدگی به این پرونده دادسرای استان تهران می‌باشد. به عبارت دیگر، حکم نقض احکام دادگاه نظامی رزم‌آرایی درست ۵ ماه پس از نخست وزیری، او به رغم تمام تلاش او برای جلوگیری از صدور این حکم صادر شد. به این ترتیب اگر رزم آرا ساخت و پاختی با حزب توده ایران داشت می‌توانست از این طریق موجبات آزادی رهبران حزب را از زندان فراهم کند و چه نیازی بود که خود را درگیر ماجرای خطرناک فرار نماید؟ !

 

نظرات بینندگان