سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب رعد در آسمان بی ابر: تاریخ شفاهی مبارزه امنیتی با سازمان مجاهدین خلق، توسط نشر ایران در سال ۱۴۰۰ منتشر شده است. این کتاب مجموعه مصاحبههای محمد حسن روزی طلب و محمد محبوبی با جمعی از مسئولین امنیتی دهه شصت در رابطه با برخوردهای امنیتی با سازمان مجاهدین خلق است. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این گفتگوها را برای علاقهمندان منتشر خواهد کرد. به دلیل ملاحضات امنیتی، نام مصاحبه شوندهها ذکر نشده و تنها عنوان آنها در متن آمده است.
ادامه گفتگو با یکی از کارشناسان امنیتی شاغل در دادستانی
از قسمت قبل:
«-این حضور در میان متهمان زیاد شنیده شده است. چگونه او که «اشداء علی الکفار» بود با آنها نشست و برخاست میکرد؟
اولین گروهی که در مقابل انقلاب اقدام نظامی کرد گروهک فرقان بود که ضربات سختی هم به نظام زد؛ از جمله شهید مطهری شهید عراقی شهید مفتح، شهید قرنی و کسان دیگری را از ما گرفت که همین چند نام نشان میدهد چه ثلمهای به نظام وارد شد. اما شهید لاجوردی وقتی متوجه میشود اینها از سر جهل و با انگیزهی دینی این کار را کردهاند بعد از این که چشم فتنه را در میآورند و کل فرقانیها جمع و مجازات میشوند، ایشان شروع به کار اعتقادی با آنها می. کند این نشان میدهد این مرد چقدر به خودش و اعتقاداتش اطمینان داشت که میگفت اینها باید آزاد شوند و به جبهه بروند که عدهای از آنها رفتند و شهید شدند. عدهای هم مجروح شدند و بعضیها هم دارند زندگیشان را میکنند.
-ممکن است یک نمونه را مصداقی بگویید؟
فردی بود به نام رسول راهی کشتی گیر بود و بدن خیلی چغری داشت. فکر میکنم بچهی خیابان دامپزشکی و هاشمی بود. او را در ۵ مهر سر خیابان ولی عصر، ابتدای خیابان شهید بهشتی گرفته بودند.»
------------------------------------------------------------------------
-در راهپیمایی مسلحانهی ۵ مهر سازمان منافقین؟
بله؛ در یک گونی پنج تا ژ ۳ داشت. خیلی آدم چغر و قدری بود. یادم هست اواخر ماه مبارک رمضان بود او را برای بازجویی آورده و سعی کرده بودند از او اطلاعات بگیرند که نداده بود. ما هم آن ایام شبانه روزی آن جا بودیم اتاقم هم پشت اتاق شهید لاجوردی بود. ایشان هم شبها آنجا میخوابید همیشه هم یک ساعت قبل از اذان بلند میشد. متهمانی بودند که هنوز تکلیفشان معلوم نبود و در راهروها میخوابیدند و به بندها فرستاده نشده بودند. در کنار هر یک از آنها ظرف غذایی برای سحری گذاشته شده بود. شهید لاجوردی به این اکتفا نمی. کرد یکی یک لیوان آب به آنها میداد و تک تکشان را بیدار میکرد و میگفت: «آقا! سحر است. بدون هیچ محافظی یک شب قبل از سحر بلند شدم و برای تجدید وضو به دستشویی رفتم؛ دیدم رسول راهی آن جا ایستاده است. حاجی هم پارچ را تند تند آب میکند و با یک لیوان میرود و به متهمها آب میدهد و به بهانهی آب، بیدارشان میکند که سحری بخورند نگران شدم و گفتم خودم را در دستشویی معطل کنم که حاجیهی میآید و میرود یک مرتبه این به او حمله نکند. بعد رسول راهی از من پرسید این کیست؟ جواب دادم چطور؟ تو نمیشناسی؟ این همان کسی است که شما به او میگویید جلاد اوین وقتی حاجی برگشت و آن پسر او را شناخت کلهاش را محکم به دیوار کوبید. شاید یک هفتهای میشد که زیر بازجویی بود و حرف نمیزد همین رفتار آقای لاجوردی بدون این که قصد تأثیرگذاری داشته باشد باعث شد، رسول راهی فردای آن روز آدرس سه چهار تا انبار مهمات و اسلحه را داد.
-به تأثیر حضور شهید لاجوردی در میان منافقین بر تغییر نگرش آنها اشاره کردید. چه رفتارهای دیگری در این مسیرا سیر انجام میداد؟
در مورد منافقین، جمعهها آنها را به نماز جمعه یا مراکز زیارتی و تفریحی میبرد و این کار سبب خیر شد و از دل این متهمین افرادی بیرون آمدند که بعداً همکاری کردند. تخفیف مجازات و اینها به جای خود ولی به لحاظ امنیتی شیوهای نو بود که انقلابی که درگیر ترور است این گونه با متهمان آن ترورها برخورد کند. خاطرم هست در اسفند ۶۰ حدود صدوچهارده ترور موفق و ناموفق در تهران انجام شد. در چنین فضایی دو اتوبوس یا پنج مینی بوس متهم را به نماز جمعه یا سد لتیان میبرد اعتماد به نفس بالایی داشت. حفاظت در حد سه چهار تا مأمور بود ولی دویست نفر متهم را که جرمشان نفاق بود، به این شکل این طرف و آن طرف میبرد پسری بود که پدرش کمیتهای بود، منتهی متأسفانه خودش هوادار منافقین شده و در ترور شرکت کرده و مسلح هم بود. با وجود این که ما در قضیهی شهید کچویی ضربه خورده بودیم اما به اصلاح او امید داشت و این پسر گاهی مسلح دور و بر شهید لاجوردی بود.
چرا سلاح به دستش داده بودند؟
نه این که بگوییم او مسلح بود در ماشین سلاح بود. سه نفری نشستیم، یکی هم او بود میشدیم چهار نفر همکاری میکردند آن موقعها از جمله کارهایی که دادستانی انجام میداد گشتهایی را داخل شهر میفرستاد، همینها در ماشین مینشستند و در خیابانها میگشتند و مثلاً میگفتند این فلانی است چون افراد متواری شده بودند. مثلاً من دیگر خانهی خودم نبودم و در شهر پلاس بودم من و شما قبلاً با هم در تشکیلات بودیم و شما مرا میشناختی و در خیابان میدیدی و میگفتی این فلانی است. دادستانی گشت این چنینی گذاشته بود.
-چگونه چنین اعتمادی رخ میداد؟
این گونه رفتارها برخاسته از یک فکر با ثبات نفس مطمئنه و اعتماد به نفسی است، که از ایمان و خودسازی نشأت گرفته که به شما عرض کردم - و از بصیرتی که پیدا کرده بود، ناشی میشد بعضیها بودند که ادعای بریدگی میکردند، اما شهید لاجوردی میگفت دروغ میگوید منافق است. انگار خدا به او یک نیروی قلبی داده بود؛ به راحتی خیص میداد من که دارم اظهار ندامت میکنم واقعاً نادم هستم یا دارم فیلم بازی میکنم که از چنگال عدالت بگریزم.