arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۷۹۸۱۶۵
تاریخ انتشار: ۵۰ : ۱۱ - ۱۶ تير ۱۴۰۳

سرنوشت تلخ زنی که در جریان طلاق از شوهرش، در دادگاه خانواده عاشق مردی دیگر شد

زن 37 ساله با بیان این که خودم از عاقبت عاشقی در راهروی دادگاه به خوبی آگاه بودم اما بازهم زندگی ام را تباه کردم، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری رسالت مشهد گفت: در کش و قوس جدایی از همسرم بودم که روزی در راهروی دادگاه با جوان 25 ساله ای به نام «فریبرز» آشنا شدم. او هم برای طلاق همسرش به دادگاه رفت وآمد می کرد و مدعی بود همسرش به او خیانت می کند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

«فریبرز»که بسیار چرب زبان بود و روابط عمومی بالایی داشت،سفره درددل هایش را برایم گشود و زنش را فردی هوسباز معرفی کرد که هیچ تعهد اخلاقی نسبت به خانواده اش نداشت. از سوی دیگر من هم که به خاطر اعتیاد و عیاشی های شوهرم می خواستم از او جدا شوم، روی صندلی انتظار نشستم و ریز و درشت زندگی مشترکم را برایش بازگو کردم و به او گفتم دیگر از این زندگی فلاکت بار خسته شده ام و به هیچ وجه حاضر نیستم به زندگی مشترک با شوهرم بازگردم.

خلاصه این گفت وگوها حدود نیم ساعت طول کشید و درنهایت «فریبرز» که مرا یک شکست خورده عشقی می دید،چنان به سوی خودش جذب کرد که یک بار دیگر دلم لرزید و به گونه ای به او علاقه مند شدم ولی  من از فریبرز 7 سال بزرگ تر بودم و به همین خاطر نمی توانستم عشقم را به او ابراز کنم. اما در این میان «فریبرز»،شماره تلفن مرا برای پیگیری نتایج دادگاه و همدردی و هم صحبتی گرفت و بعد از آن بود که روابط تلفنی ما آغاز شد. در اثنای همین ارتباط ها در حالی بیشتر به فریبرز علاقه مند شدم که او پیشنهاد ازدواج به من داده بود.«فریبرز»کارمند یکی از بانک های مشهد بود و اوضاع مالی خوبی داشت اما خانواده او به شدت با این ازدواج مخالف بودند و ما را مناسب یکدیگر نمی دیدند.

در همین حال من برای آن که خودم را به مادر«فریبرز»ثابت کنم به او گفتم مهریه ام را فقط یک شاخه گل سرخ تعیین کند. ولی از سوی دیگر خانواده خودم نیز با این شرایط بسیار نگران آینده ام بودند و اعتقاد داشتند که فرجام این ازدواج چیزی جز تباهی و بدبختی نخواهد بود؛ ولی من باید به خانواده همسر سابقم اثبات می کردم که با پسری کم سن وسال تر ازدواج کرده ام! از طرف دیگر هم به خاطر این عاشقی هوس آلود عقلم را از دست داده بودم و به عاقبت رفتارهایم نمی اندیشیدم؛ اگرچه می دانستم در مسیر تباهی قدم برمی دارم ولی خودم را توجیه می کردم که همه انسان ها مانند یکدیگر نیستند! بالاخره در میان همه مخالفت ها من و «فریبرز» ازدواج کردیم و یک سال بعد صاحب دختری زیبا شدم. با وجود این طولی نکشید که دوران هوس و عاشقی به پایان رسید و حالا «فریبرز»به بهانه های مختلف شب ها دیر به خانه می آمد و به من کم محلی می کرد.

خانواده اش نیز مرا دختری شکست خورده می پنداشتند که پسرشان را قربانی هوسرانی های خودم کرده ام به همین دلیل به خواسته های من بی توجهی می کردند و اختلاف سنی مرا به رخ می کشیدند که پسرشان نتوانسته عاشقی را تجربه کند! بالاخره این ناسازگاری ها به حدی رسید که روزی فهمیدم همسرم برای بار سوم زن دیگری را به عقد موقت خودش درآورده و مرا دیگر دوست ندارد. طولی نکشید که «فریبرز» مرا از خانه بیرون انداخت و با تهمت های ناروایی، دلم را شکست. حالا هم در خانه را قفل کرده و دیگر مرا به خانه راه نمی دهد. در این شرایط که بار دیگر طعم یک شکست عشقی را چشیده ام نمی دانم چه کنم ای کاش …

با دستور سرهنگ مجتبی حسین زاده(رئیس کلانتری رسالت مشهد)بررسی های قانونی و اقدامات روان شناختی درباره مشکلات این زن جوان به گروه مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

نظرات بینندگان