سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب رعد در آسمان بی ابر: تاریخ شفاهی مبارزه امنیتی با سازمان مجاهدین خلق، توسط نشر ایران در سال ۱۴۰۰ منتشر شده است. این کتاب مجموعه مصاحبههای محمد حسن روزی طلب و محمد محبوبی با جمعی از مسئولین امنیتی دهه شصت در رابطه با برخوردهای امنیتی با سازمان مجاهدین خلق است. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این گفتگوها را برای علاقهمندان منتشر خواهد کرد. به دلیل ملاحضات امنیتی، نام مصاحبه شوندهها ذکر نشده و تنها عنوان آنها در متن آمده است.
این قسمت: مصاحبه با جمال اصفهانی
جمال اصفهانی، عضو شاخه صف اصفهان بود. او از آغاز پیروزی انقلاب تا میانه دهه هفتاد در مشاغل امنیتی حضور داشت. وی نقش بسیار مهمی در دستگیری گروهک فرقان و ستاد ضدکودتا نوژه داشت.
قبل از این که دست به مبارزه مسلحانه، بزنند زندان اوین از اینها پر شده بود. شبهایی که اینها دست به انفجارزده بودند زندان اوین پر از منافقین میشد که بیشترشان در همین درگیریهای تظاهراتی و خیابانی دستگیر میشدند منافقین حاضر نبودند اسم و مشخصاتشان را بگویند و هیچ یک تن به معرفی خودشان نمیدادند ما هم تشکیلاتی که برای گرفتن اطلاعات دنبال شکنجه باشد نبودیم، میگفتیم این کارها خلاف شرع است. گاهی قاضی میگفت این را تعزیر کنید تا اسمش را بگوید در زندان اوین شاید شصت درصد زندانیانی را که دستگیر میکردیم پدر و مادرشان دم زندان میآمدند و ما عکس بچههایشان را نشانشان میدادیم میگفتند این دختر من است و اسمش این است. بعد به آن دختر میگفتیم که اسمت لو رفت خیلی از آنها را شاید سه چهار ماه طول میکشید که اسمشان را بفهمیم؛ مثلاً مواردی داشتیم که جلوی لانهی جاسوسی دخترانی بودند که با تیغ موکت بری سر میبریدند. هر کسی از این بچه حزب اللهیها و مسلمانها مرگ بر منافق سر میداد جلویشان میایستاد، این دخترها میرفتند از پشت رگ گردن اینها را میزدند؛ خب اینها را میگرفتند و ماهها در اوین بودند و هیچ مدرک و سندی دال بر این که اسم اینها چه بود نداشتیم. اکثراً هم تیپهای مذهبی بودند.
آن زمان هنوز نه جهاد تشکیل شده بود نه سپاه که بتواند اینها را جذب کند. فقط یک کمیته بود که هم نظمش زیاد بود و هم بی نظمیاش زیاد بود. آقای مهدوی کنی میگفت این کمیتهها موقتاند؛ چون قرار نبود که کاری بکنند بهترین نیروهای جمهوری اسلامی هم ابتدا به کمینه میآمدند و بعد از تشکیل سپاه با جهاد، جذب آن جاها میشدند. یعنی کمیته همیشه یک ارگان خالی بود. نیروهایی هم که در کمیته بودند، اکثراً با سواد نداشتند یا جایگاهی نداشتند و به درد عملیات شهری میخوردند. مثلاً یادم هـ هست که یک بار منافقین از دانشگاه تهران تا خیابان فردوسی مسلحانه رفتند و آمدند پایین و بعد به سمت میدان امام خمینی رفتند. کمیتهای در آن جا بود که با منافقین مقابله کرد دید که اگر آنها را نزند خودشان کشته میشوند. پس برای حفظ جان خودش، شروع به زدن منافقین کرد اگر آن روز جلوی آنها را نگرفته بود باور کنید منافقین میدان توپخانه را منهدم میکردند و فاجعهی دیگری در تاریخ منافقین ثبت میشد. چون آن روز مسلحانه از دانشگاه راه افتاده بودند جوانها هم دنبالشان. اینها پشت سرهم با هر چیزی که دستشان بود از اسلحه گرفته تا چاقو میزدند و میکشتند و میآمدند پایین آن روز دو کمیته جلوی آنها ایستاد؛ یکی کمیتهای که روبه روی دانشگاه تهران بود و دیگری کمیتهای که بغل پمپ بنزین میدان فردوسی بود. این دو کمیته جلوی منافقین ایستادند.
من خاطرهی جالب دیگری هم در همین ایام با مسعود کشمیری دارم. ما در ستاد خنثیسازی کودتای نوژه در سفارت آمریکا بودیم و داشتیم از پنجره زد و خورد مردم را میدیدیم. مسعود کشمیری مدام روی دستش میزد و میگفت: «ببین چطور جوانهای ما دارند از دست میروند! حالا او مثلاً گرایش خاصی هم نداشت. برای من خیلی عجیب بود البته ایشان از جهت منفی نمیگفت و فاز دلسوزی داشت. به او گفتم: «آن دختری که دارد سر میبرد با با چاقو مردم را میزند شما فکر میکنید که او چند نفر را میتواند از بین ببرد؟ چقدر از مردم عادی را میتواند بکشد؟ »