arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۶۵۵۴۲
تاریخ انتشار: ۵۹ : ۲۳ - ۱۴ اسفند ۱۴۰۰

«بازجویی از صدام» به قلم مامور اطلاعاتی سیا، شماره ۱۴: آن‌چه صدام به من گفت، فرضیات ما را یک‌سره دگرگون کرد

مامور اطلاعاتی سیا: آن‌چه صدام به من گفت، فرضیات ما را یک‌سره دگرگون کرد. او گفت که پدر ناتنی‌اش را خیلی دوست داشت و او مهربان‌ترین آدمی بود که می‌شناخت... هنگامی که از او درباره‌ی گزارش‌هایی پرسیدم که می‌گویند پدر ناتنی‌اش او را آزار می‌داده و اذیت می‌کرده، صدام در پاسخ گفت: «این حقیقت ندارد. ابراهیم حسن، خدا رحمتش کند، اگر رازی داشت با من در میان می‌گذاشت. من برای او از پسرش ادهم هم عزیزتر بودم.»
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ یکی از روزها از محافظی خواست تا چیزی برای خواندن به او بدهد. این محافظ چند کتاب به عربی پیدا کرد و به او داد. صدام آن‌ها را بلعید. یکی از این کتاب‌ها درباره‌ی سخنرانی‌هایش بود. روز بعد آن را به جلسه‌ی بازجویی آورد و گفت که می‌خواهد چیزی برای ما بخواند. یکی از سخنرانی‌هایش بود که در سپتامبر ۱۹۸۰ انجام داده بود. به من گفت: «دیروز گفتی این من بودم که جنگ با ایران را شروع کردم. می‌خواهم چیزی به تو بگویم.» بعد شروع کرد به روخوانی سخنرانی. این سخنرانی را برای توجیه حمله به ایران انجام داده بود.

باز مدتی کوتاه او را تحمل کردیم. از صدام به دلیل تلاش در زمینه‌ی آموزش ما در خصوص ریشه‌های جنگ ایران و عراق تشکر کردیم و به او گفتیم دوباره به این موضوع برمی‌گردیم، ولی در ابتدا موضوعات دیگری هست که باید به آن‌ها بپردازیم. پیش خودم احساس نارضایتی می‌کردم. می‌توانستم در حالی که ساعت‌ها درباره‌ی جنگ صحبت می‌کند به حرف‌هایش گوش بدهم. می‌دانستم تنها تعداد اندکی هستند که این فرصت را پیدا می‌کنند. صدام به نحوه‌ی هدایت عراق در زمان جنگ بسیار افتخار می‌کرد. به شکل غریبی فوق‌العاده بود که مرور نبردهای گذشته را از زبان او بشنویم، طبعا با کمترین جرح و تعدیل برای تقویت نقش خودش و کوچک کردن نقش زیردستانش.

از صدام پرسیدم که «رشد و نمو در تکریت چطور بود و چگونه یک جوان از چنین جای ظلمت‌زده‌ای به مقام ریاست‌جمهوری عراق رسید؟» صدام گفت که زندگی سختی داشتند و خانواده‌اش فقیر بودند. از او درباره‌ی رابطه‌اش با مادر و پدر ناتنی‌اش پرسیدم. در سال‌هایی که به عنوان تحلیل‌گر رهبری کار می‌کردم، هیچ تردیدی نداشتم که پدر ناتنی‌اش – برادر پدرش و در نتیجه عمویش – نسبت به او ظالم بوده و در جوانی‌اش او را کتک می‌زد. این‌طور فرض می‌شد که صدام به خاطر فرار از وحشت یادشده از خانه‌اش گریخت، و بسیاری از روان‌شناسان برجسته که او را از راه دور تحلیل کرده بودند معتقد بودند به همین دلیل صدام آدمی ستیزه‌جو و ظالم بود، و به دلیل ترس به دنبال سلاح هسته‌ای بود. این زنجیره‌ی منطقی همه‌جا شایع شد ولی نامعقول بود. این دیدگاه در محافل دانشگاهی و اطلاعاتی بسیار شایع بود که مرا بر آن داشت تا در جلسات تخلیه‌ی اطلاعاتی توجه سیاست‌گذاران بلندپایه را به آن جلب کنم.

آن‌چه صدام به من گفت، فرضیات ما را یک‌سره دگرگون کرد. او گفت که پدر ناتنی‌اش را خیلی دوست داشت و او مهربان‌ترین آدمی بود که می‌شناخت. صدام گفت این پدر ناتنی‌اش بود که از او خواست تا خانه را ترک کند، نه به این دلیل که نامهربان بود، بلکه چون می‌دانست در تکریت برای جوانی چون صدام هیچ فرصتی وجود ندارد. صدام به دلیل همین توصیه تا ابدالدهر سپاسگزار اوست هنگامی که از او درباره‌ی گزارش‌هایی پرسیدم که می‌گویند پدر ناتنی‌اش او را آزار می‌داده و اذیت می‌کرده، صدام در پاسخ گفت: «این حقیقت ندارد. ابراهیم حسن، خدا رحمتش کند، اگر رازی داشت با من در میان می‌گذاشت. من برای او از پسرش ادهم هم عزیزتر بودم.»

 

منبع: جان نیکسون، «بازجویی از صدام؛ تخلیه اطلاعاتی رئیس‌جمهور»، تهران: ترجمه‌ی هوشنگ جیرانی، کتاب پارسه، چاپ شانزدهم، ۱۴۰۰، صص ۱۰۰-۱۰۴.

نظرات بینندگان