امروز باید برویم به ورسایل [ورسای] ناهار را هم آنجا بخوریم. صبح یک ناهار مختصری خوردیم و در ساعت ده سوار کالسکه شده امینالسلطان، بالوا، جنرال پهلوی ما نشستند. ایرانیها که در رکاب بودند امینخلوت، ملکمخان، نظر آقا، باشی، آجودان مخصوص، ادیبالملک، احمدخان، میرزا نظام بودند. راندیم اول از کوچه ویکتور هوگو گذشتیم رسیدیم به بادبولن، از بادبولن رسیدیم به سن کوله، از سنکوله به ده دیروادره رسیدیم، از ده دیروادره رسیدیم به شهر ورسایل که شهر کوچکی است.
یک ساعت و نیم راه آمدیم، خیلی تند آمدیم. سنکوله قصبچه معتبری است. اینجا بسیار جای معتبری بوده، عمارت عالی پارک بسیار خوب، آبشارها، فوارههای متعدد داشته. در جایی این سنکوله واقع است که تمام شهر پاریس زیر پای او افتاده پیداست. همانطور که قصر قجر چشماندازش تمام طهران است الی حضرت عبدالعظیم این سنکوله هم تمام پاریس چشمانداز اوست که دیگر جا از این بهتر نمیشود. عمارت اینجا اول عمارت دنیا بوده است. جا دیگر از این سنکوله بهتر نمیشد. از پاریس که به آنجا میروند از روی پلی که در روی رودخانه سن است رد میشوند. رودخانه سن هم در اینجا خیلی قشنگ و وسیع و آبش لببهلب است. عمارت هم در دست چپ واقع میشود. این عمارت و این پارک و اینجا حالا وضعش این است که بعد از جنگ با فرانسهها عمارت اینجا را آتش زدهاند، جز دیوار خرابه چیزی پیدا نیست. پارک هم تمام خراب و ضایع شده آن آبشارها و فوارهها هیچ نیست و حالا اهل پاریس روزهای یکشنبه میآیند، مثل حیوانات توی این پارک حرکت میکنند.
دیروادر هم جای بسیار خوبی است. پارکها، عمارتها، گلکاریهای خوب قشنگ مقبول دارد. اهالی پاریس عمارت ییلاقی برای خودشان آنجا ساختهاند و در تابستان خیلی جمعیت آنجا زیادتر میشود.
خلاصه شهر ورسایل شهر کوچکی است. شهر ورسایل را خراب دیدم. عمارت اینجا هم شکست خورده به طوری سه چهار کرور خرج دارد که تعمیر شود. اگر تعمیر نکنند یکدفعه خراب خواهد شد. از آن جمله یک حوض خراب شده که پنجاه هزار تومان خرج تعمیر آنجا کرده درست نمودهاند. آبانباری است پهلوی عمارت که از رودخانه سن پر از آب میشود و منبع این حوضها آن آبانبار است.
ناهار را باید در هتل رِزِرووار بخوریم. یک راست رفتیم به هتل رزرووار. این هتل پهلوی عمارت مادام پُنپادور که معشوقه لویی ۱۵ بوده است واقع شده، عمارت مادام پنپادور هم چسبیده به عمارت ورسایل است. این هتل رزرووار چسبیده به آن آبانبار معدن حوضهاست، به این جهت هم اینجا را هتل رزرووار میگویند.
خلاصه در اطاقی راحت کردیم، بعد آمدیم در اطاق کوچکی برای ناهار. ایرانیها امینالسلطان، امینخلوت، ملکمخان، مهدیخان، ابوالحسنخان، ادیبالملک سر میز بودند. وزیر علوم فالیر، مسیو کنت سرایدار باشی این عمارت، جنرال مهماندار، بالوا بودند، ناهار خوردیم.
بعد از ناهار آمدیم پایین سوار کالسکه شده رفتیم به عمارت. این عمارت همان عمارتی است که در آنجا شام خورده بودیم و آتشبازی کرده بودند و در آن سفر اول دیده بودیم. عمارت معروفی است به هرکس بگویند میداند کدام عمارت است. شرح عمارت و پردههای آنجا را در سفر اول نوشتهام، دیگر محتاج به نوشتن نیست. اما با وجود این لازم است مختصری بنویسیم:
این عمارت را لویی کاتُرز ساخته است. رفتیم بالا، همانطور که نوشته بودم شکستی خورده است و مشغول تعمیر هستند. تمام اطاقها و تالارها را دور تا دور گردش کرده خیلی خسته شدم چراکه به قدر نیم فرسنگ دور تا دور این عمارات و تالارهاست. تالار صلح، تالار جنگ، تمام دیده شد. زمینهای این عمارت تخته است، تازه روغن زدهاند لیز شده است که آدم زمین میخورد. بازوی ملکمخان را گرفته بودم و راه میرفتم. پردههای این عمارت را سابق نوشتهام. حالا هم مینویسم؛ پردههای نقاشی بسیار اعلی، صورتهای سلاطین قدیم و جنگهای ناپلئون و سایر پادشاهان در این تالارها پُر است که هر کدام ده هزار تومان، پنج هزار تومان بیشتر قیمت دارد. همه را تماشا کردیم.
امروز یکشنبه است، تمام مردم و جمعیت زیادی از پاریس برای روز یکشنبه و آمدنِ ما اینجا جمع شدهاند که حساب ندارد. زن و مرد، بچه و بزرگ پر شدهاند. خلاصه از عمارت پایین آمده سوار شده رفتیم برای تماشای فوارهها. حوضها را آب انداخته بودند. سر هر حوض که میآمدیم برای تماشا به قدری جمعیت دور ما جمع میشدند که جلوی ما را میگرفتند و نمیگذاردند تماشا کنیم و تمام ما را نگاه میکردند و هیچ نمیشد که حوضها را تماشا کنیم. با کمال عجله از حوضها میگذشتیم و این مردم و جمعیت تمام در رستورانهای دور این باغ ناهار و شراب زیادی خورده بودند و از روی مستی متصل فریاد میکردند و داد میزدند.
زیاد معطل نشدیم و زود آمدیم دوباره به هتل رزرووار، قدری آنجا راحت کردیم تا اسبهای کالسکه را عوض کردند. آب فوارهها هم طوری بود که تا آب میانداختند زود آب میایستاد، بنا بود که از آنجا هم برویم عمارت ترییانو که در پهلوی ورسایل است تماشا کنیم و برویم. چون خسته بودم و امشب هم باید به عمارت پالهدَن دوستری برویم، وقت هم تنگ بود، رفتنِ عمارت ترییانو را موقوف کردیم، سوار کالسکه شده راندیم برای شهر.
در مراجعت از توی پارک سنکوله آمدیم. توی این پارک هم جمعیت زیادی بود که ناهار میخوردند و گردش میکردند. آمدیم به بلندی سنکوله که شهر پاریس و برج ایفل انتها تماما پیدا بود، کالسکه را نگاه داشتیم و تماشا میکردیم. خیلی جای مصفایی است، تمام شهر پیدا بود دو بالُن که در هوا بودند و با طناب به زمین بسته شدند دیدیم، برج ایفل را دیدیم. یک قدری که ایستادیم باز هزار زن و مرد و بچه دور ما را گرفتند و نگذاردند تماشا کنیم. زود برگشته راندیم.
به بادبولن که رسیدیم جمعیت زیادی از زن و مرد با کالسکههای زیاد که از حساب بیرون است در خیابانهای بادبولن دیدم که میرفتند طرف شهر و از شهر میآمدند برای گردش، معرکه بود. خلاصه راندیم رسیدیم به منزل.
سر وقت شد، شام خوردیم و سوار شده رفتیم به عمارت پالهدَن دوستری. امینالسلطان نیامد، سایرین هم با لباس رسمی حاضر بودند. رسیدیم. این عمارت حالا کسی منزل ندارد، خالی است. رسیدیم به جلوخان [پیشگاه خانه] پیاده شدیم رفتیم به ایوانی یک واشهگاهی [؟] داشت که اینجا میز و اسباب خوراکی و بستنی چیده بودند. سعدی کارنو [رئیسجمهور فرانسه]، تمام وزرا حاضر بودند، با آنها تعارف کرده از پلهها رفتیم بالا.
این عمارت عالی بزرگی است. اینجا که امشب مینشینم یک تالاری است دو مرتبه [طبقه] که دور تا دور آن زیر و بالا طاقنما است. طول این تالار بیستوسه طاقنما است. هر طاقنمایی دو ستون میخورد و دهنه هر طاقنمایی ده ذرع دهنه دارد که دویستوسی ذرع طول این تالار میشود. عرض این تالار هفت طاقنما است زیر و بالا که هفتاد ذرع میشود. سقف این تالار آهن است اما حالا با پارچه مثل چادر سقف زده بودند. خیلی تالار بزرگی است تمام این تالار چراغان است با الکتریسیته و گاز از چلچراغها و چراغهای دیگر که مثل سرو است.
تمام این طاقنماها از جمعیت پر بود. صحن این تالار هم پر بود از جمعیت که به قول عوام اگر سوزن میانداختند پایین نمیرفت، معرکه بود. در دست راست خیلی دور جایی بود. مثل منبر، پلهپله که هزار و هشتصد موزیکانچی نظامی میلیتری نشسته بودند. به قدری دور بودند که با دوربین هم به اشکال دیده میشد. تمام این مجلس و این وضع و تماشای اینجا همین است که این موزیکانچیها موزیک بزنند. مثل تیاتر و سیرک و اینجاها نیست، طور دیگری است.
در مرتبه بالاتر که آمدیم یک واشهگاهی است. صندلی گذارده بودند. رفتیم با کارنو اینها آنجا نشستیم. موزیکانچیها بنا کردند به زدن. به قدر یک ربع ساز میزدند و موزیک میزدند و بعد ساکت میشدند تمام تماشا فقط موزیک زدن اینها است. هر وقت موزیک ساکت میشد مردم به صداهای بلند ویولو [ویوا (زنده باد)] شاه میگفتند و از این حرکت کارنو خیلی خفیف بود. هی دستش را هم بلند میکرد که با اینها تعارف کند باز آنها اعتنایی نمیکردند. دستش را میآورد گوشش را یواش میخاراند و خفیفتر میشد. آن آخرها یک دفعه هم گفتند ویو [ویوا] کارنو.
خلاصه مدتی نشستیم و موزیک زدند بیتماشا نبود، جا و محلش خیلی عالی بود. پسر بزرگ سعدی کارنو را هم که رفته بود خاکستر پدر کارنو را از مقدربورغ [ماگدبورگ در آلمان] بیاورد امروز آورده بود. امشب او را اینجا دیدم. برخاسته آمدیم پایین که بستنی و چیزی بخوریم دیگر دوباره نرفتم بالا. برگشته سوار شده آمدیم منزل.
عزیزالسلطان [ملیجک دوم] خیلی دیر از اُپرا آمد. وقتی که آمد یک ساعت از نصف شب رفته بود من هم بیدار بودم تا او آمد. امینالسلطان هم رفته بود موزه کِرِوه، وقتی من آمدم او هم آمد. تعریف میکرد، بعضی نمونهها پارچهها که خواسته بودم آورده بود همه را دیدم پسند کردم.
یک ساعت و نیم از نصف شب رفته خوابیدم.
امروز صبح شاهزاده آنامی که تفصیل او را نوشته بودم عکس خودش را آورده بود به ما داد. همان ترکیب و ریش کثیف را داشت به علاوه وقتی که آنامی حرف میزد مثل این بود که قی کند، خیلی بدترکیب حرف میزد. اسم پرنس ژاپنی که هی اسم او را نوشتهایم این است: ارتسوگاوا Aristsougava، اسم آن دو نفر عرب مارکی [مراکشی] که دیده بودیم از این قرار است: یکی سید عبدالکریم بریشا است. یکی دیگر سید العربی آبارودی است که هردو کمیسر دولت ماروگ هستند. اسم شاهزاده آنامیست: مین اریان Mien Erien. بعد از شاهزاده آنامی شاهزادههای سند گابنی آمدند پیش ما، همه سیاه بودند دو نفر سازنده [نوازنده] سیاه هم داشتند که کمانچه میزدند، کمانچههاشان شبیه بود به کمانچههای فرنگی، اما سیم سازشان نخ بود. ایلچی فرانسه که در ماداگاسکار است آمده بود. در شام الیزه او را دیدم. اسمش مایر د میر است Moyr de Maier شبیه بود به محمدتقیخان شمیرانیگشا پیشخدمت ما که مرده است. خیلی مرد لوطی است. میگفت: «پادشاه ماداگاسکار زن است، هر شب صدراعظم...».
مجدالدوله، اکبرخان، امروز به ورسایل نیامده بودند. وقتی که ما آمدیم گفتند «امروز رفتیم به بالن که طناب دارد نشستیم. به قدر پانصد ذرع بالا رفتیم».
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه در سفر سوم فرنگستان، کتاب دوم، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: مرکز اسناد ملی، ۱۳۷۱، صص ۲۰۹-۲۱۳.