«تاریخ ایرانی» گزیدههایی از گفتوگوی انور خامهای با سالنامه «اعتماد» را انتخاب کرده که در ادامه میخوانید:
* من اولین بار دکتر تقی ارانی را در مدرسه متوسطه یا دبیرستان امروزی دیدم، تا پیش از آن اصلا ایشان را نمیشناختم. آن زمان در تهران چهار دبیرستان بود. دکتر ارانی دستکم در سه تا از این دبیرستانها فیزیک سال آخر را تدریس میکرد، یعنی ایشان درسی را که تدریسش سخت بود، تدریس میکرد. مدرسه ما در منطقه خیابان امیریه بود و من دیپلمم را در آنجا گرفتم. انصافا هم خوب تدریس میکرد. البته در آن زمان دانشآموزان هم به علت دشواری درس فیزیک چندان دبیر فیزیک را دوست نداشتند و حتی به شوخی تصنیفهایی برای او ساخته بودند. آن روزگار کلاس پنجم از دشوارترین سالها بود، چون در این سال چند درس جدید به درسهای ما مثل حساب استدلالی و هیئت اضافه میشد، اما من این کلاس را به طور جهشی خواندم. یعنی بعد از امتحانات خرداد سال چهارم، تقاضا کردم و در انتهای تابستان در امتحانهای تجدیدیهای سال پنجم شرکت کردم و قبول شدم. سال ششم خدمت دکتر ارانی رسیدم و با ایشان آشنا شدم. خیلی هم از ایشان خوشمان نمیآمد، چون درس فیزیک سخت و خشک است و در مدارس ما آزمایشگاه هم نبود، به همین دلیل چندان با این درس و معلمش میانه خوبی نداشتیم.
* دلیل خوشبین شدن من به دکتر ارانی به خاطرهای درباره برادرم باز میگردد. برادر من آدم عجیب و غریبی بود و در زندگیاش کارهایی میکرد که پدر و مادرم چندان دل خوشی از او نداشتند، رابطه برادری ما هم چندان تنگاتنگ نبود. آن زمان من در کلاس ششم متوسطه بودم و داشتم خودم را برای دیپلم آماده میکردم. یک روز عصر که از مدرسه به خانه آمدم، دیدم برادرم مجلهای میخواند. من هم مشغول به کارهای خودم بودم، بعد که مطالعهاش تمام شد، از من پرسید «انور تو ارانی را میشناسی؟» من از این سوال بسیار تعجب کردم، چون برادرم درباره امور درسی من هیچ وقت اظهارنظر نمیکرد و خودش هم اهل درس خواندن نبود و بعد از پنجم متوسطه درسش را رها کرد که همین امر سبب شده بود که مورد تحقیر پدرم قرار گیرد! چون پدرم روزنامهنگار بود، اما برادرم از نویسندگی بیزار بود! خلاصه به او گفتم «بله، دکتر ارانی معلم فیزیک ما است.» او گفت دکتر ارانی مجلهای به نام دنیا منتشر میکند که با سایر مجلهها متفاوت است. من البته تا آن زمان اسم این مجله را نشنیده بودم. بعد از اینکه برادرم مجله را که از کتابخانه ابنسینا خریده بود، خواند، آن را برداشتم و سخت راغب بودم ببینم که این چه مجلهای است که اولا برادر من به آن علاقهمند است و ثانیا دکتر ارانی به عنوان معلم ما آن را منتشر میکند.
* هم دکتر ارانی و هم ایرج اسکندری زمانی که در اروپا بودند (دکتر ارانی در آلمان و ایرج اسکندری در فرانسه)، توسط مرتضی علوی که خودش سابقه فعالیت سیاسی داشت و آزادیخواه بود و بعد از انقلاب کمونیستی به شوروی رفته بود، با اندیشههای مارکسیستی آشنا شده بودند. البته چهرههایی چون ابوالقاسم لاهوتی و مرتضی علوی از سال ۱۲۹۹ حزب کمونیست ایران را تاسیس کرده بودند که در سال ۱۳۱۰ منحل شد. اما پیش از این تاریخ این حزب فعال بود و با احزاب کمونیستی بینالمللی ارتباط داشت. به این ترتیب که حزب کمونیست در نقاط مختلف دنیا افرادی را که باهوش بودند و به مسائل سیاسی – اجتماعی حساس بودند را شناسایی و جذب میکرد و به حزب کمونیست منطقهشان معرفی میکرد. افرادی مثل دکتر ارانی و ایرج اسکندری هم چنین سرنوشتی داشتند. دکتر ارانی هم به همین ترتیب به اندیشههای مارکسیستی علاقهمند شده بود.
* علاقه ارانی به اندیشههای چپ، ربطی به انزجار از قدرت انگلیس و آمریکا و طرفداری از شوروی نداشت. علاقه ارانی با عقاید مارکسیستی ربطی به آنچه بلشویکهای روسی میگفتند، نداشت. بعدها توسط علوی است که متوجه این شباهت میشود. بنابراین علاقه دکتر ارانی به اندیشههای مارکسیستی به دوران زندگیاش در آلمان باز میگردد.
* در یکی از جلساتی که به خانه دکتر ارانی میرفتم، ایشان به من گفت که این مطالب فلسفی که در دنیا خواندهای، یک جنبه سیاسی و اجتماعی هم دارد که عقاید مارکسیستی است. ما فعلا نمیتوانیم این عقاید سیاسی – اجتماعی را بیان کنیم. وقتی به ایشان گفتم که این عقاید را از کجا میتوان آموخت، پرسید میزان آشناییات با فرانسه چقدر است، وقتی گفتم که زبان فرانسهام خوب است، کتابی به زبان فرانسه با عنوان «الفبای کمونیسم» نوشته بوخارین به من داد و خیلی هم توصیه کرد که در نگهداری آن کوشا باشم. بیان این کتاب بسیار ساده و روان بود، تا حدی که به ترجمه آن علاقهمند شدم و آن را به فارسی برگرداندم و بعدها نسخه ترجمه من بین افراد پنجاه و سه نفر و میان کارگران دست به دست میشد و فکر میکنم نسخه اصلیاش دست اکبر افشار باشد. این طور بود که با اندیشههای مارکسیسم آشنا شدم.
* به نظر من گرایش به مارکسیسم اشتباهی بود که همه ما به آن مبتلا شدیم. حتی به نظر من بوخارین هم اشتباه کرد، چون وقتی از این افکار اجتماعی یک حکومت مثل شوروی تاسیس شد، به این افکار فلسفی چندان توجهی نشد. لنین این افکار را وسیلهای برای جمع آدمها میدانست و اصل قضیه را حکومت کردن با زور میدانست. کسانی هم که بعد لنین آمدند، چه استالینیست و چه تروتسکیست همین راه را رفتند، این با راهی که مارکس میگفت، فرق داشت. مارکس فیلسوف و معتقد بود که جامعه باید بر اساس اندیشههای فلسفی اداره شود. اما سرنوشت این فکر به این شکل شد، غیر از این هم ممکن نبود، زیرا وقتی این افکار در روسیهای که از ابتدای پیدایشاش همیشه با زور و کشتار اداره شده بود، پیاده شد، نتیجهای بهتر از این حاصل نمیشد و مارکسیسمش به لنینیسم تبدیل میشود. البته مارکسیستها معتقد به برابری انسانها بودند و میگفتند که کارگر با سرمایهدار برابر است. این افکاری است که از زمان افلاطون و ارسطو هم مطرح بوده است، اما این اندیشهها در جامعه روسیه عملی شد، نتیجهاش استالین شد که دیکتاتوری خشن بود. بنابراین من معتقدم که نه کمونیست شدن ما و نه مارکسیست شدن ما شکل درستی داشت. کمونیسمی که ما بر اساس کتاب تبلیغاتی بوخارین و تروتسکی درک کرده بودیم، دقیق نبود. ما در ایران از روسیه یک بهشت ایدهآلی میساختیم و آرزویمان رسیدن به آنجا بود. حتی دوست داشتیم برای ادامه تحصیل به روسیه برویم و آنجا «علم واقعی» را یاد بگیریم. اما بعدها فهمیدیم که آنجا چه خبر بود.
* روشنفکران آن زمان و از جمله ۵۳ نفر اول مارکسیست شدند، بعد کمونیست شدند. بعد هم گرایش بلشویسم پدید آمد. همین گرایش به شوروی منجر به انحطاط این گروه میشد. یعنی بعد از اینکه در جلسات به مارکسیسم دعوت میکردند، میگفتند که بدون هماهنگی با مرکز بینالملل نباید کاری کرد و همه کارها باید تحت آن باشد. البته صریحا نمیگفتند که مرکز مسکو است، اما میگفتند که کمونیستهای همه دنیا جمع شدهاند و بر اساس روشهای دموکراتیک بینالملل کمونیسم را تشکیل دادهاند که سازمانی جهانی در تمام دنیاست که برای آینده برنامهریزی میکنند. حزب کمونیست شوروی هم تحت نظر اینهاست. به ما هم میگفتند که حزب کمونیست ایران عضو کوچکی از این بینالملل کمونیسم است.
* درباره رفتار دکتر ارانی در زندان حرف و حدیث زیاد است. اول که به زندان آمده بود، انسانی منطقی بود و نگاه عمومی به ۵۳ نفر هم مثبت بود. اما بعد از آن اعتصابی رخ داد که با شکست مواجه شد. حکومت که از دکتر ارانی به خاطر رفتار جسورانهاش کینه به دل داشت، او را در سختی گذاشته بود. به همه هم میگفتند که دکتر ارانی یک عده جوان بیگناه را گمراه کرده است و باید از او انتقام گرفت. این رفتار از نیرومند، رئیس زندان که آدم رویهمرفته خوبی بود تا اسفندیاری و جوانشیر که آدمهای کثیفی بود، مشاهده میشد. اما قدرت مطلق نداشتند. اگر میخواستند مثل فرخی یزدی با انژکسیون (تزریق) او را بکشند، باید از بالا دستور میگرفتند. در حالی که از بالا حواسشان بود و میدانستند که پزشک زندان با سفارت روسیه ارتباط دارد و خبر را به ایشان میرساند. بنابراین محدودیتهای بیشتر و بیشتر برای او ایجاد کردند و عصبانیتش را موجب شدند. تا اینکه در زندان تیفوس رواج یافت. زندانبانها هم از این فرصت استفاده کردند. یعنی در چنین شرایطی تیفوس گرفتن دکتر ارانی عجیب نبود.
البته برخی معتقدند که دکتر ارانی را به سلولی آلوده از ویروس تیفوس بردند. من در این باره نظری ندارم، اما آنچه مسلم است این است که بعد از اینکه دکتر ارانی تیفوس گرفت، به او رسیدگی لازم نشد و جلوی هرگونه دوا و مراقبتی را که برای دیگران میشد، گرفتند. حتی خانوادهاش گفتند که ما میتوانیم از او نگهداری کنیم. حتی بقیه ۵۳ نفر از مرگ دهها نفر بر اثر تیفوس جلوگیری کرد. اما ارانی را از بقیه جدا کردند و مریض تیفوسی را در سلولی بیدوا و درمان رها کردند و حتی تا لحظههای آخر هم تا بند سه زندان قصر بود. وقتی که به حال احتضار افتاد او را به بیمارستان منتقل کردند.