arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۸۴۴۱۷۱
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۵ - ۲۳ دی ۱۴۰۳
خاطرات رئیس زندان قصر، قسمت سی و دو؛

سوءاستفاده‌های ساواک در شهرستان‌های کوچک/دزدی‌های کارمندان ساواک در آغاجاری که کشف کردیم

مأمور آگاهی جوان باهوش و فهمیده‌ای بود به من گفت از طرف ساواک محمدیان را خواسته‌اند و در مورد سرقت از او تحقیق کرده‌اند. به علاوه مأموران ساواک با رفت و آمد به مغازه اظهار داشته‌اند ما سارق را پیدا می‌کنیم. خلاصه طوری صحبت کرده بودند که یعنی شهربانی توانایی ندارد. چند روز بعد در بخشداری بودم. معین‌زاده رئیس ساواک از من پرسید از سرقت مغازه محمدیان چه خبر؟ گفتم قرار است ساواک کشف کند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب مسیح در قصر، مجموعه خاطرات سرتیپ اصغر کورنگی است که به کوشش مهسا جزینی تهیه و توسط انتشارات روزنه منتشر شده است. «انتخاب» روزانه بخش‌هایی از این کتاب را که شامل خاطرات زندان قصر در سال‌های قبل از انقلاب است، منتشر می‌کند

خاطرات سرتیپ اصغر کورنگی از زندانیان سیاسی زندان قصر و روابطش با آنها پس از انقلاب به پایان رسیده اما در ادامه بخش‌هایی از خاطرات ایشان مربوط به دوران تصدی ریاست زندان آبادان، شهربانی آقاجری و خاطراتی از برخی زندانیان مشهور دیگر مانند آزمایش در ادامه و روزهای آتی منتشر می‌شود.

رئیس سازمان اطلاعات و امنیت آغاجاری سروانی بود به نام سروان جواد معینزاده که ظاهری آراسته اما بسیار خشن داشت و رعب و وحشت در دل مردم انداخته بود، با من از آبادان آشنایی داشت. خیلی زود به اشخاص نزدیک میشد. قصد داشت با من هم طرح دوستی خیلی نزدیک بریزد. من که میدانستم اینها بیاساس هستند تقریباً به او فهماندم که مراقب رفتارش باشد. او خیلی اظهار لطف میکرد. در آن زمان مردم اصولاً از سازمان امنیت میترسیدند و او هم از این موقعیت سوءاستفاده میکرد. تمام پیمانکاران را ترسانده بود. در کار ادارات دخالت میکرد. خوف عجیبی در دل مردم و دستگاههای اداری و شرکت نفت انداخته بود. مستوفی بخشدار آغاجاری بود، ظاهراً با او رفتار دوستانهای داشت اما در نهایت از او متنفر بود. یک نفر مأمور داشت که در حدود میدان جعفر سکونت داشت ولی اداره آنها در میانکوه بود.

در یک شهر کوچک شاید ۲۰ هزار نفری دستگاهی فرعونی درست کرده بود. اتفاقاً از یک مغازه پاکستانی به نام محمدیان در آغاجاری سرقت شد. مغازه صوتی الکترونیکی تقریباً بزرگی بود. یکی از پسران محمدیان جوان زیرکی بود و با همه سروکار داشت. با ساواک آنجا هم سروسری داشت. مأموران آگاهی و شهربانی تحقیقاتی کردند و متوجه شدند سارقان پشت بام را سوراخ کرده و لوازم زیادی بردهاند. مأمور به اطراف فرستادیم و تحقیقات زیادی کردیم.

مأمور آگاهی جوان باهوش و فهمیدهای بود به من گفت از طرف ساواک محمدیان را خواستهاند و در مورد سرقت از او تحقیق کردهاند. به علاوه مأموران ساواک با رفت و آمد به مغازه اظهار داشتهاند ما سارق را پیدا میکنیم. خلاصه طوری صحبت کرده بودند که یعنی شهربانی توانایی ندارد. چند روز بعد در بخشداری بودم. معینزاده رئیس ساواک از من پرسید از سرقت مغازه محمدیان چه خبر؟ گفتم قرار است ساواک کشف کند. گفتم به ساواک چه؟ گفتم شما در ساواک از محمدیان تحقیق کردهاید. مأموران شما در شهر گفتهاند ما پیدا میکنیم. گفت به ما مربوط نیست ولی اگر اطلاعی پیدا کنیم دنبال میکنیم. گفتم اگر اطلاعی پیدا کنید باید به شهربانی اطلاع دهید. شما حدود وظایف و صلاحیت خودتان را باید رعایت کنید.

 آقای مستوفی که بخشدار بود خودش را تعمداً مشغول نوشتن نشان داد. معینزاده گفت مثل این که گلایه داری؟ ناراحتی؟ گفتم ناراحت نیستم ولی اگر بخواهید در کار شهربانی دخالت کنید درحالیکه وظیفه شما کسب اطلاعات و اخبار مربوط به امنیت سیاسی است، من اجازه نمیدهم. گفت بسیار خوب و بحث تمام شد. این مرد متجاوز به حقوق مردم بود و من در تمام مدت خدمت، تحمل این که ببینم در محدوده کاریام، اشخاص متجاوز نسبت به مردم رفتار بدی دارند، نداشتم. حداقل نتیجه این بود که اولاً شریک متجاوز نشدهام و ثانیاً شکست نخوردهام. یک روز مراسمی رسمی در باشگاه شرکت نفت میانکوه برگزار شد. قرار شد برنامه شروع شود، در دعوت نامه ساعت مشخصی ذکر شده بود.

رؤسای ادارات آمده بودند اما رئیس ساواک معینزاده نیامده بود ولی در صفوف جلو که متعلق به رؤسای ادارات بود یکی از کارمندان ساواک نشسته بود و معلوم بود جا برای معینزاده نگه داشته است. بخشدار مردد بود برنامه را شروع کند یا نکند. چند دقیقه از ساعت برنامه گذشته بود. بالاخره من به بخشدار گفتم شروع کنید. گفت معینزاده نیامده گفتم دیر کرده و شما شروع کنید. مدیر باشگاه شخصی بود به نام آقای اسدی از اهالی بختیاری که خیلی مرد جالبی بود.

همه از تأخیر برنامه ناراحت بودند که آقای اسدی آمد به من و بخشدار گفت سرود شاهنشاهی را بزنیم؟ گفتم فوری بزن رفت نوار را گذاشت و سرود نواخته شد. آقای مستوفی رفت پشت میکروفون و چند دقیقه صحبت کرد. معینزاده آمده بود جلو باشگاه و دیده بود مراسم شروع شده برگشته بود. فردا به بخشدار گفته چند دقیقه صبر میکردید جواب شنیده بود که بیش از چند دقیقه صبر کردیم. کارمند ساواک همانجا به او گفته بود، کورنگی به اسدی گفت برو نوار را بگذار بالاخره اختلاف ظاهر شده بود. همه دل پری از او داشتند یک روز یک پیمانکار آمد پیش من و گفت معینزاده برای ساختن ساختمان سازمان امنیت، پول از مرکز گرفته است ولی مصالح ساختمانی را از شرکت نفت گرفته و از پیمانکاران آن استفاده میکند.

 من غیر محسوس موضوع را دنبال کردم. موضوع تقریباً درست بود. مدارکی جمع کردم. یک روز اطلاع دادند کارگران پیمانکاری «لیاقت» که یکی از بزرگترین پیمانکاران منطقه بودند اعتصاب کردهاند. گاراژ لیاقت در امیدیه بود. ما اجازه دخالت در حوزه اختیارات ژاندارمری نداشتیم. در بخشداری برای رسیدگی به خواستههای کارگران کمیسیونی با حضور مقامات شرکت نفت، رؤسای شهربانی، ژاندارمری و ساواک تشکیل شد. پیمانکاران دو برادر به نام لیاقت بودند، به آنها گوشزد شد خواسته کارگران و رانندگان را که اضافه حقوق بود اجابت کنند و به نوعی رضایت آنها را فراهم سازند.

نظرات بینندگان