arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۸۴۴۱۶۷
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۵ - ۲۲ دی ۱۴۰۳
خاطرات رئیس زندان قصر، قسمت سی و یک؛

ماجرای فرار آدولف از زندان با استفاده از یک اره/ آدولف در بازگشت از خارج، استاد دانشگاه تهران شد

یک روز ضمن بازدید از زندان، آدلف به من گفت که جایم را عوض کنید گفتم چرا؟ گفت زندانیان من را اذیت میکنند و معاذیری آورد که احتمال آن در زندان متصور بود. به همین جهت فکر کردم جای او را تغییر دهم. این را هم اضافه کنم که او تا حدودی با کار‌های پزشکی بود. در بهداری زندان یک اتاق نسبتاً بزرگی بود که او آنجا به پزشک‌یار و پزشک زندان کمک می‌کرد. بالاخره قرار شد در همان اتاق بهداری اقامت کند. 
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب مسیح در قصر، مجموعه خاطرات سرتیپ اصغر کورنگی است که به کوشش مهسا جزینی تهیه و توسط انتشارات روزنه منتشر شده است. «انتخاب» روزانه بخش‌هایی از این کتاب را که شامل خاطرات زندان قصر در سال‌های قبل از انقلاب است، منتشر می‌کندخاطرات سرتیپ اصغر کورنگی از زندانیان سیاسی زندان قصر و روابطش با آنها پس از انقلاب به پایان رسیده اما در ادامه بخش‌هایی از خاطرات ایشان مربوط به دوران تصدی ریاست زندان آبادان، شهربانی آقاجری و خاطراتی از برخی زندانیان مشهور دیگر مانند آزمایش در ادامه و روزهای آتی منتشر می‌شود.

از قسمت قبل:
«در نهایت شهربانی و آگاهی در تعقیب موضوع، در یکی از شهر‌های شمال آدولف و عالم‌پیکر را درحالی‌که اسکناس‌های تاجر در جیبشان بوده دستگیر می‌کنند. آدلف زندانی می‌شود.»
به همین جهت آدلف به آبادان می‌آید، در آبادان تحت نظر شهربانی بود و چون سوابق خوبی نداشت در زندانی نگهداری می‌شد. پس از مدتی تقاضا می‌کند که در خارج از زندان بماند تا کشتی ایتالیایی برسد که در آن ایام تنها کشتی‌ای بود که مسافر حمل می‌کرد. در شهر آزاد بود و فقط هر روز خود را به شهربانی معرفی می‌کرد، اما دوباره علی عالم‌پیکر با او همگام می‌شود و به اتفاق علی امامی طبرسی، رفیق زندان دوران قصر با شخصی به نام عتیقه‌چی که خرازی‌فروشی داشته آشنا می‌شوند. پدر عتیقه‌چی تاجر بود. عتقیه‌چی تحت تأثیر تلقینات عالم‌پیکر و آدلف، دسته چک پدرش را می‎دزدد و یک برگ چک سفید از آن بر می‌دارد. پدرش قبلاً به فردی به نام بهادری یک چک ۱۶ هزار تومانی داده بود. 
عتیقه‌چی با تبانی با بهادری و کمک عالم‌پیکر و آدلف، وجه چک جدید را به مبلغ ۱۶۰ هزار تومان جعل می‌کنند. بهادری برای گرفتن پول چک به بانک میرود و عالمپیکر به عنوان معرف و گواهی امضاء در اطراف باجه قدم میزده که بهادری با تبانی قبلی او را به عنوان معرف خود معرفی می‌کند و وجه چک را می‌گیرند. ولی بعد از مدتی همگی دستگیر و به زندان آبادان اعزام می‌شوند. همین جا بود که من با آدلف آشنا شدم. 
یک روز ضمن بازدید از زندان، آدلف به من گفت که جایم را عوض کنید گفتم چرا؟ گفت زندانیان من را اذیت می‌کنند و معاذیری آورد که احتمال آن در زندان متصور بود. به همین جهت فکر کردم جای او را تغییر دهم. این را هم اضافه کنم که او تا حدودی با کار‌های پزشکی بود. در بهداری زندان یک اتاق نسبتاً بزرگی بود که او آنجا به پزشک‌یار و پزشک زندان کمک می‌کرد. بالاخره قرار شد در همان اتاق بهداری اقامت کند. 
مدتی در آنجا بود یک روز زن بازرس زندان زنان که به او خانم مدیر می‌گـفتند از جلو بهداری عبور میکرده متوجه چیزی می‌شود. به افسر نگهبان اطلاع داده می‌دهد که آدلف مشغول کندن پنجره بهداری است. افسر به سرعت می‌رود و می‌بیند که آدلف می‌خواهد پنجره را بشکند او را می‌گیرد و به ما اطلاع میدهد. از آدولف که رفتارش بسیار عادی بود سؤال کردم چه کار میخواستی بکنی؟ گفت می‌خواستم فرار کنم. به او گفتم به تو خیلی کمک شده است. تو از داخل زندان با آن وضع سخت آمد‌ه‌ای در بهداری راحت زندگی می‌کنی چرا این کار را کردی؟ گفت وظیفه زندانی این است که همیشه در صدد فرار باشد و وظیفه زندانبان این است که همیشه مراقب باشد. بعد سؤال کردم چه طور میخواستی فرار کنی؟ پنجره را که نمی‌توانستی بشکنی؟ دیدیم پایه‌های پنجره بریده شده است.
 آدلف گفت من از روزی که آمدم با اره کوچکی که آمپول‌ها را می‌برند هر روز کمی بریده‌ام یک آئینه روبه رویم گذاشته بودم که اگر کسی وارد راهرو میشد فوراً یک قطعه آدامس رنگی روی قسمت بریده شده می‌گذاشتم و کار نمی‌کردم. دیروز تقریباً کارم تمام شده بود. امروز عصر قصد داشتم میله بریده شده را از قسمت بالا خم کرده و به خیابان بروم. ما آدلف را به داخل زندان بردیم و بعد با کشتی به ایتالیا رفت. سال‌ها بعد یکی از زندانیان قدیم به من گفت اطلاع داری که آدلف به ایران بازگشته و استاد زبان‌های خارجی است؟ گفتم نه! گفت او را دیدم. خیلی جویای حال تو بود، اما نمیخواست او را ببینی. من هم برای حفظ موقعیتش اصرار نداشتم او را ببینم. فقط مطلع شدم که با خانم ضیائی که سرپرست کار‌های دستی زندان زنان و زن تحصیل کرد‌های بود ازدواج کرده است. گویا بعد از انقلاب هم به خارج رفت و دیگر مراجعت نکرد.

نظرات بینندگان