سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب دو جلدی «داد بی داد»، اثر ویدا حاجبی، فعال سیاسی و نویسنده، است که توسط نشربازتابنگار در سال 1383 به چاپ رسیده است. این کتاب مجموعهای از خاطرات زنانی است که در سالهای قبل از انقلاب به جرم سیاسی در زندانهای شاه بودهاند. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این کتاب را منتشر میکند
عصر جمعهای بود در اواسط فروردین ماه مرا به اتاق بازجویی میبردند. وارد فلکه کمیته که شدم صدای فواره آبی را شنیدم که در آن هوای لطیف بهاری و آرامش استثنایی فلکه چنان حس دلپذیری در من برانگیخت کـه بـرای لحظهای فراموش کردم در کمیته هستم و دارم به بازجویی میروم. در اتاق بازجویی دو نفر از زندانیان مرد روی صندلی ارج دسته دار نشسته بودند و قلم به دست داشتند روی ورقهای سفید بازجویی پس میدادند. بازجویم هوشنگ عقابی یک صندلی به من نشان داد و ورقهای جلویم گذاشت. روی آن نوشته شده بود هویت شما محرز است، فعالیتهای خود را به تفصیل شرح دهید.
یادم نیست چندمین بار بود که این پرسش از من میشد با اینکه معلوم بود این نوع بازجوییها بیشتر جنبه تشریفاتی دارد، اما ناچار باید دوباره و به دقت تمام حرفهای قبلی را بنویسم. از این همه تکرار کلافه بودم بی حوصله قلم را به دست گرفتم. هنوز چیزی ننوشته بودم که ناگهان عقابی شتابزده ایستاد و مؤدبانه سلام گفت. سرتیپ رضا زندی پور رئیس کمیته با لباس و کلاه نظامی وارد اتاق شد. اما برای گذشتن از در اتاق مجبور شد سرش را خم کند تا به چارچوب در نخورد. تا آن زمان زندی پور را ندیده بودم در بارهاش خیلی شنیده بودم، اما در آن لحظه از دیدن قد دراز و هیکل لاغر و به اصطلاح نی قلیانیش و آن شیوه خم کردن سرش برای عبور از چارچوب در پیش از هر چیز خندهام گرفته بود به زحمت جلوی خودم را گرفتم.
زندی پور وسط اتاق کمی مکث کرد و نگاهش را دور اتاق چرخاند و جایی بهتر از لبه تخت سفری گوشه اتاق نیافت. با حالتی جدی و شق و رق به سمت تخت رفت، اما به محض اینکه بدنش با لبه تخت تماس پیدا کرد تعادل تخت بهم خورد و با آن دنگ و فنگ نظامی لحظهای روی هوا معلق ماند و تمام قد روی زمین ولو شد. تخت با محتویات و تشک افتاد روی سرش. دیگر نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و پقی زدم زیر خنده. دو زندانی دیگر به اشاره و آهسته هشدار میدادند که نخند والا کتک میخوری!
اما من هر چه میکردم نمیتوانستم جلوی خندهام را بگیرم به خصوص وقتی عقابی داشـت بـه زحمت تیمسار را از زیر تخت بیرون میکشید صدای خندهٔ من توی اتاق پیچید. اما تیمسار لحظهای مکث نکرد دمش را روی کولش گذاشت و در رفت. به نظر میرسید که عقابی هم از خیط شدن تیمسار چندان بدش نیامده. لبخندی پنهان بـر چهرهاش نقش بسته بود و با لحن جاهلی در آمد که همش تقصیر این ناهید خانمه دیگه! و کمی بعد همۀ ما را به بند بازگرداند. آن روز داستان پر ملاطی برای همسلولیهایم. داشتم تا مدتها ولو شدن تیمسار روی زمین شده بود وسیلهٔ خنده و تفریح در سلول یک بار هم در سلول ۲۳ که بودیم ناگهان در سلول باز شد و تهرانی با آن هیکل مهیبش همراه زندی پور وارد سلول شدند و پشت سرشان یک زندانی مرد فرنچ به سر با نگهبان توی راهرو ایستادند.
تهرانی رو به ما با لحنی تهدیدآمیز گفت، حالا با پسرها رابطه میگیرین؟ زندی پور یکباره نه گذاشت و نه برداشت و با تعجب از تهرانی پرسید، «مگه دختر و پسرها را با هم به حموم میبرین که با هم ارتباط گرفتن؟ ...» تهرانی که انگار منتظر چنین گافی از جانب تیمسار رئیس کمیته نبود، هنوز جمله تیمسار تمام نشده شتابزده جلوی پرت و پلای تیمسار را گرفت، خیر قربان اینها از طریق مرس زدن با پسرها ارتباط گرفتن و رو کرد به زندانی پسری که توی راهرو ایستاده بود که تو بگو چه شده؟ زندانی که با پاهای ورم کردهاش معلوم بود از اتاق شکنجه میآید با صدایی لرزان از زیر فرنچی که روی سرش بود خطاب به ما گفت قضیۀ مرس زدن رو دیگه دست به این کار نزنین شده تهرانی بعد از این نمایش ما را تهدید کرد که حالا من میدونم و شما! فکرهاتون رو خوب بکنین تا به من بگین چه کسانی مرس زدن و چه چیزهایی با سلول بغل دستی رد و بدل کردن؟ بعد از تهدیدها از سلول خارج شدند و ما را در بهت و حیرت از بی اطلاعی رئیس کمیته باقی گذاشتند. در زندان قصر بودم که در ۲۹ اسفند ۵۳ شنیدم مجاهدین مارکسیست - لنینیست سرتیپ رضا زندی پور را ترور کردهاند. ترور زندی پور تعبیر و تفسیرهای زیادی را میان زندانیان به همراه آورد. برخی کشتار ۹ تن از زندانیان را به انتقام جویی ساواک از جریانهای مسلح نسبت میدادند برخی آن کشتار را برنامهای از پیش تعین شده میدانستند آنچه مسلم بود این بود که ساواک از سال ۵۴ یک سری برنامههایی را در دستور گذاشته بود که نتیجه آن برای ما زندانیان تشدید فشار و شکنجه بود و اینکه بعد از پایان محکومیت دیگر ما را آزاد نمیکردند.
من و دختر خالهام شهلا هم از برنامههای جدید ساواک بی نصیب نماندیم. با پایان دوره محکومیتمان بدون هیچ توضیح و محاکمۀ مجدد ما را یک سال و چند ماه دیگر در زندان اوین نگه داشتند سرانجام در اواخر خرداد ۵۵ با نزدیک شدن دیدار صلیب سرخ جهانی بود که آزاد شدیم.
انتشار کتاب «داد بی داد» اثر ویدا حاجبی، که روایتی از خاطرات چندین زندانی زن دوران شاه بود، پس از ده قسمت به پایان رسید. از این پس مصاحبهی «محمد یگانه»، رئیس کل بانک مرکزی، وزیر دارایی و رئیس سازمان برنامه بودجه در سالهای قبل از انقلاب، که از سوی پروژه تاریخ شفاهی هاروارد جمع آوری شده، به صورت روزانه در «انتخاب» منتشر خواهد شد.