پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»: اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهمترین چهرههای سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخستوزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.
«انتخاب» هر شب یادداشت های روزنوشت علم را منتشر می کند.
سهشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۴۸: خدایا چه شب بدی است، دارم دیوانه می شوم. امشب شهناز وارد شد. خودم به فرودگاه رفتم و او را برداشته به کاخ سعد آباد بردم. در راه چه قدر صحبت و دلالت و خواهش کردم که تو را به خدا تا شاهنشاه را زیارت نکرده اید خسرو را نبینید. ایشان قولی به من دادند. بعد هم مباحث فلسفی صحبت کردیم که آیا استعمال ال.اس.دى. (L.S.D.) خوب است یا نه؟ عرض کردم، جان من، این دوای پدرسگ سلول های دماغ شما را از بین می برد و قابل تحمل نیست.
ایشان معتقدند که مثل سیگار یا قلیان است! یاللعجب در تأثیر این پسر پدرسگ، روی این دختر. به هر صورت منزل آمده به پدر خسرو، سپهبد جهانبانی، تلفن کردم که اگر می خواهید کار خسرو به سامان برسد، نگذارید امشب پیش والاحضرت برود. بیچاره به من گفت خسرو پیش پرنس علی پسر مرحوم علیرضاست و يك هفته است از پیش ما فرار کرده است. تمام امیدهایم مبدل به يأس شد. بعد به رییس گارد دستور دادم امشب هیچ کس را به کاخ والاحضرت راه ندهید. گفت چشم. پس از چند دقیقه اطلاع داد که خسرو قبل از ورود والاحضرت، وارد کاخ شده است. خدایا چه کنم؟ آیا دستور بدهم بیرونش کنند؟ آیا بگذارم باشد؟ آیا به شاهنشاه عرض کنم و شاه را در این وقت شب ناراحت کنم؟ اگر عرض کردم و شاه فرمودند بیرونش کنید و دختر سختگیری کند و افتضاحی راه بیفتد چه خاکی بر سر بریزم؟
به هر حال تصمیم گرفتم مطلب را به شاه عرض نکنم، ولی به رییس گارد بگویم خسرو را اخراج کند. او هم فوری اقدام کرد و به والاحضرت تلفن زد که یا خسرو خارج شود یا (خودش می آید) به زور او را (می برد. والاحضرت) هم بر طبق پیش بینی من، فرمودند اگر او را ببرید، من هم از کاخ می روم. فوری رییس گارد به من اطلاع داد. آن وقت خودم تلفن کردم. آنقدر خواهش و تمنی کردم تا قول دادند خسرو يك ساعت دیگر می رود. من هم قبول کردم و منتظر شدم. البته بعد از دو ساعت رفت، ولی به هر صورت رفت و من راحت شدم. چه باید کرد:
عشق شیریست قوی پنجه و می گوید فاش
هر که از جان گذرد، بگذرد از بیشه ما
صبح هم شاهنشاه را خیلی کسل دیدم. از وضع مالی دولت بسیار ناراحت بودند. فرمودند دیشب در شورای اقتصاد مقدار زیادی مخارج برنامه چهارم را زدیم، ولی باز هم (کسری داریم). عرض کردم «من که مکرر عرض کرده بودم وضع مالی دولت خوب نیست، قبول نمی فرمودید» ... بعد از چند دقیقه فرمودند «مخارج پتروشیمی و لوله گاز سرسام آور شده است. به علاوه بعضی دستگاه ها مثل ذوب آهن و سازمان برنامه و غیره، حقوقات عجیب و غریب می دهند.
در ایران بین پایین ترین و بالاترین حقوق، صد مرتبه اختلاف است، در صورتی که در ممالک پیشرفته این اختلاف خیلی کم و حتی در اسراییل فقط سه مرتبه است. یعنی اگر پایین ترین حقوق ۱۰۰ تومان است بالاترین سیصد تومان می شود. در صورتی که در ایران ده هزار تومان است این که نمی شود»...
...قبل از شرفیابی کمیسیون مهمی حسب الامر شاهنشاه درباره شبکه بی سیم سراسری کشور با وزیر پست و تلگراف و مشاور آمریکایی ارتش داشتم. این شبکه خیلی برای دفاع خلیج فارس لازم است، ولی در ۱۹۷۱ تمام نمی شود. گزارش آن را هم که عرض کردم، شاهنشاه خیلی ناراحت شدند، چون ( فتح الله ستوده) وزیر پست و تلگراف می گفت باید قطعاً به مناقصه برویم و در آن صورت در ۱۹۷۳ هم تمام نخواهد شد. شاهنشاه فرمودند مگر بدون وسیله در دنیای امروز می توان از کشور دفاع کرد؟ درست هم می فرمایند. بعد که مرخص شدم نخست وزیر را دیدم. به او گفتم شاهنشاه ناراحت هستند. جواب عجیبی به من داد. گفت، «روزی که (منصوب شدم، شاهنشاه)་فرمودند نخست وزیر چنان کسی است که همه مسئولیت ها را باید به عهده بگیرد. حال آن که هیچ کاری در دستش نیست. من چه کار کنم؟» خیلی از این حرف نخست وزیر تعجب کردم. به دو دلیل: اول این که مسئولیت ها را به گردن شاه می اندازد. دوم این که اگر واقعاً چنین بود، چرا قبول کرد یا بعد چرا استعفاء نداد و یا حالا نمی دهد؟ ياللعجب.