یادداشتهای علم، جمعه ۸ آذر ۱۳۴۷: به «دوستم» تلگراف کردم و گفتم جایت خالی بود
یادداشتهای اسدالله علم: صبح باران می آمد و بوران سختی بود. با وصف این چشم سفیدی کرده، سواری رفتم. دو ساعت زیر باران شدید سوار اسب بودم. یاد جوانی افتادم. شکارهای فرح آباد خیلی رام و آرام زیر باران به من تماشا می کردند و بر حمق من می خندیدند. تنها بودم و جای دوستم بسیار خالی بود، گو این که نمی توانست این سختی را تحمل کند. وقتی برگشتم، تلگرافی به او کردم که جای تو خالی بود.