arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۷۱۹۰۱
تاریخ انتشار: ۰۱ : ۰۰ - ۲۹ فروردين ۱۴۰۱

خاطرات حسن روحانی، شماره ۹: وقتی به کلاس پنجم رسیدم امام جماعت مدرسه شدم

خاطرات حسن روحانی: امام جماعت مدرسه هم بودم، چون نماز ظهر و عصر دانش‌آموزان به جماعت برگزار می‌شد. قبلا دانش‌آموزان کلاس ششم به نوبت امام جماعت می‌شدند، اما وقتی من به کلاس پنجم رسیدم، چون نماز را درست می‌خواندم همواره امامت جماعت به عهده‌ی من بود. شرکت دانش‌آموزان در نماز جماعت الزامی بود...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ وقتی از عتبات برگشتیم و به روستای‌مان رسیدیم، اواسط آبان بود و در واقع نیمی از ثلث اول سال تحصیلی گذشته بود؛ بنابراین بار دیگر در کلاس سوم دچار مشکل شدم. کلاس دوم را که با آن همه مشکلات توانسته بودم بگذرانم و در اواخر آن مقداری پیشرفت کرده بودم، بی‌اثر شد و در کلاس سوم نیز عینا مشکل کلاس اول و دوم برایم تکرار گردید. یعنی باز هنگامی وارد کلاس شدم که بچه‌ها حدود یک ماه و نیم از سال تحصیلی را پشت سر گذاشته بودند و کم‌کم خود را برای امتحان ثلث اول آماده می‌کردند، در حالی که من اصلا با دروس جدید آشنا نبودم، لذا می‌بایست تلاش مضاعف می‌کردم تا خودم را برای امتحان ثلث اول آماده کنم. کلاس سوم دبستان را هم با سختی گذراندم. البته در کلاس سوم وضع درسی من در مجموع بد نبود، به‌خصوص در ثلث سوم نمره‌ی امتحاناتم خوب بود. منتها باز هم با سختی از کلاس سوم عبور کردم. در واقع حلاوت دبستان برای من از کلاس چهارم آغاز شد، زیرا از اولِ سال وارد کلاس شده بودم و دیگر غیبتی نداشتم، از این رو توانستم به طور عادی و طبیعی پیش بروم و خود را برای امتحانات آماده کنم.

در کلاس‌های چهارم، پنجم و ششم همیشه شاگرد اول بودم و در همه‌ی دروس از جمله: ریاضیات، ادبیات، علوم، دینی و قرآن همواره (با فاصله‌ی قابل توجهی از نفرات بعدی) شاگرد اول بودم. به گونه‌ای که در مدرسه وقتی می‌خواستند نمونه‌ی یک شاگرد خوب را معرفی کنند، من را مثال می‌زدند. یادم هست هنگامی که دانش‌آموز کلاس پنجم بودم، وقتی معلم کلاس دوم یا سوم غایب بود، من را برای تدریس می‌فرستادند. یعنی از طرف مدیریت دبستان می‌آمدند و من را از کلاس صدا می‌زدند تا در کلاس دوم یا سوم ریاضی یا سایر دروس را تدریس کنم. ریاضیات من بسیار عالی بود و همیشه نمره‌ی بیست و به ندرت نوزده می‌گرفتم. در این سه سال من شاگرد اول مدرسه بودم، ضمن این‌که به دلیل همان سوابقی که پدر و مادربزرگم داشتند، با مسائل دینی به خوبی آشنا بودم از این رو در فرصت‌هایی که در کلاس پیش می‌آمد مسائل دینی و یا تاریخ اسلام و انبیا را برای بچه‌ها بیان می‌کردم.

افزون بر این امام جماعت مدرسه هم بودم، چون نماز ظهر و عصر دانش‌آموزان به جماعت برگزار می‌شد. قبلا دانش‌آموزان کلاس ششم به نوبت امام جماعت می‌شدند، اما وقتی من به کلاس پنجم رسیدم، چون نماز را درست می‌خواندم همواره امامت جماعت به عهده‌ی من بود. شرکت دانش‌آموزان در نماز جماعت الزامی بود و همیشه یکی دو نفر از معلمین مدرسه در مسجد حاضر می‌شدند تا بچه‌ها حرف نزنند، نخندند و نماز جماعت به صورت مناسبی برقرار شود. در سال‌های آخر دبستان با شور و نشاط زیادی درس می‌خواندم، زیرا هم درس‌هایم خیلی خوب بود و هم جو معنوی، زندگی‌ام را معطر کرده بود. البته در ایام تابستان به مزرعه می‌رفتم و کار می‌کردم تا بتوانم مخارج مدرسه را تامین کنم.

ادامه دارد...
منبع: حسن روحانی، «خاطرات دکتر حسن روحانی؛ انقلاب اسلامی (۱۳۵۷-۱۳۴۱)» جلد اول، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ نخست، بهار ۱۳۸۸، صص ۴۰-۴۱.

نظرات بینندگان