پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ در دورهی کودکی من که دوران زعامت و مرجعیت علیالاطلاق مرحوم آیتالله العظمی بروجردی بود، پدرم نمایندگی ایشان را در روستای ما بر عهده داشت. من هم از همان دوران کوکی، با اولین رسالهای که آشنا شدم، توضیحالمسائل آیتالله العظمی بروجردی بود. به یاد دارم در سالهای آغازین دبستان که خواندن و نوشتن را آموخته بودم، گاهی رساله را برمیداشتم و بعضی از مسئلهها را میخواندم، برخی از مسائل را میفهمیدم و برخی هم برای من قابل درک نبود که معنی آنها را اغلب از پدرم میپرسیدم. قبل از دبستان هم مادربزرگم برخی از مسائل مورد ابتلا را برای ما توضیح میداد؛ بنابراین قبل از دورهی دبستان نام مرحوم آیتالله العظمی بروجردی و نام رسالهی ایشان را همزمان با آشنایی با قرآن و مفاتیح شنیده بودم.
پدرم عنوان وکالت آیتالله بروجردی را داشت و مردم سهم امام و خمس را به وی میدادند و ایشان نیز هرازگاهی به قم میرفت و وجوهات شرعیه را خدمت معظمله تقدیم میکرد. البته من مرحوم آیتالله العظمی بروجردی را از نزدیک ندیده بودم. در دورانی که دانشآموز دبستان بودم، یک بار همراه پدرم به قم رفتم و اتفاقا آن شب که در قم به مسجد رفته بودیم، ایشان برای نماز تشریف نیاوردند و من نتوانستم ایشان را از نزدیک زیارت کنم. این سفر احتمالا در سال ۱۳۳۷ که ده ساله بودم، انجام شد.
یادم هست مسجد اعظم قم هنوز تکمیل نشده بود و در مرحلهی سفتکاری بود و کارگران مشغول زدن سقف بودند؛ بنابراین پدرم ضمن اینکه یک مغازهدار ساده بود، مورد مراجعهی مردم از نظر مسائل دینی هم بود و به نوعی رابط بین مردم و مرجع تقلید وقت محسوب میشد و مردم وجوه شرعیهی خود را به ایشان میدادند. از اینها گذشته پدرم از لحاظ دارو و درمان هم مورد مراجعهی مردم بود. در مغازهی پدرم انواع دواهای قدیمی و داروهای گیاهی و حتی برخی از انواع قرصهای مسکن و پمادها وجود داشت. یک قفسهی بزرگ مغازهی پدرم مخصوص انواع داروهای گیاهی و غیرگیاهی بود. من هم با اسامی داروهای گیاهی مانند گلگاوزبان، گل بنفشه، زنیان، فلوس، سپستان، چهارتخمه و امثال اینها از کودکی آشنا بودم و انواع قرصهای مسکن و پمادهای مربوط به سوختگی و سایر پمادهای موضعی را میشناختم. هر روز تعدادی مراجعهکننده و بیمار داشتیم و پدرم در همان نیمه شب به مغازه میرفت و داروهای لازم را به بیماران میداد. به هر حال پدرم یک مرجع دارویی برای مردم روستای ما بود.
یادم هست که از دوران کودکی هر وقت ساعت ۱۱ و ۱۲ شب و حتی ۱ و ۲ صبح حلقهی درب منزل ما به صدا درمیآمد، میدانستیم که بیماری مراجعه کرده است. در این موارد پدرم همواره با روی گشاده با مردم برخورد میکرد. واقعا هر ساعتی از شب که صدای کوبیدن حلقهی در منزل به گوش میرسید بدون هیچ منتی بلند میشد و به مغازه میرفت و مشکل مردم را حل میکرد. چه بسا افرادی که به خاطر همین کمکها از مرگ نجات پیدا کردند. افراد فراوانی هستند که زندگی خود را مدیون ایشان میدانند.
ادامه دارد...
منبع: حسن روحانی، «خاطرات دکتر حسن روحانی؛ انقلاب اسلامی (۱۳۵۷-۱۳۴۱)» جلد اول، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ نخست، بهار ۱۳۸۸، صص ۴۵-۴۶.