arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۷۱۴۸۶
تاریخ انتشار: ۵۰ : ۲۳ - ۲۵ فروردين ۱۴۰۱

خاطرات حسن روحانی، شماره ۶: به بافندگی فرش و نقشه‌خوانی، در دوران دبستان کاملا آشنا بودم

مشغولیت دیگری که داشتیم، فرش‌بافی بود. پدرم در طرح و کشیدن نقشه‌ی قالی مهارت داشت و علاوه بر آن فرش‌بافی هم می‌کرد. همیشه یک داربست در خانه‌ی ما بود که گاهی من هم روی آن کار می‌کردم. خواهران من هم در دوران کودکی و حتی بعد از دوره‌ی دبستان به قالی‌بافی مشغول بودند. تا قبل از پیروزی انقلاب هنوز یک داربست قالی در خانه‌ی ما فعال بود. من هم به بافندگی فرش و نقشه‌خوانی در دوران دبستان کاملا آشنا بودم.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

نکته‌ی دیگر این‌که مادربزرگم در همان دوران کودکی برایم داستان انبیا و ائمه (ع) را می‌گفت. یادم هست که داستان بسیاری از انبیا هم‌چون: حضرت ابراهیم، موسی، عیسی (ع)، و پیغمبر اسلام (ص) و ائمه‌ی هدی را اولین بار از مادربزرگم در سنین کودکی شنیدم. در واقع تاریخ انبیا و اولیا را اولین بار از زبان ایشان، قبل از دوره‌ی دبستان شنیدم.

در شب‌های طولانی زمستان بعد از نماز مغرب و عشا و صرف شام، یکی از مشغولیت‌های ما رفت و آمد در جمعی بود که غوزه باز می‌کردند. معمولا افرادی که فرصت و نیاز مادی داشتند، به منزل افرادی که دارای مزرعه‌ی پنبه‌کاری بودند، می‌رفتند و غوزه باز می‌کردند. این کار به این صورت بود که مقداری غوزه را وسط اتاق می‌ریختند و جمعی که دور اتاق نشسته بودند، غوزه‌ها را باز می‌کردند، یعنی پنبه را از کُنجاله‌ی آن جدا می‌کردند. کنجاله‌ها در واقع خوراک گوسفند و گاو در زمستان بود. هر خانواده‌ای هم به تناسب، تعدادی گوسفند و گاو داشت. در خانه‌ی ما هم همیشه چند رأس گوسفند بود که غذای آن‌ها در زمستان کنجاله، کاه یا پنبه‌دانه و مقداری آرد بود. در واقع غوزه سه بخش داشت: کنجاله، پنبه و پنبه‌دانه. جدا کردن کنجاله از پنبه توسط افراد و جدا کردن پنبه‌دانه از پنبه توسط ماشین انجام می‌شد.

معمولا دختران و پسرانی که وضع زندگی‌شان خوب نبود، غوزه باز می‌کردند. در این کار پنبه‌ی به دست آمده از آنِ صاحب غوزه‌ها بود و کنجاله‌ها مزد کسی بود که غوزه‌ها را باز می‌کرد. برای این کار هرکس کیسه‌ای به همراه داشت و وقتی غوزه‌ها را باز می‌کرد، پنبه‌ها را وسط یک چادرشب و کنجاله‌ها را در کیسه‌ی خودش می‌ریخت تا در آخر شب آن‌ها را به عنوان مزد با خود ببرد. ما هم گاهی می‌رفتیم و غوزه باز می‌کردیم. معمولا در طول کار، هر شب یک نفر قصه می‌گفت؛ قصه‌های اساطیری، قصه‌های شاهنامه و امثال این‌ها. واقعا آن اجتماع و مخصوصا بیان قصه‌ها و اساطیر، مثل یک سریال تلویزیونی برای ما جذاب و لذت‌بخش بود و شب‌های طولانی زمستان را برای ما خاطره‌انگیز می‌کرد.

مشغولیت دیگری که داشتیم، فرش‌بافی بود. پدرم در طرح و کشیدن نقشه‌ی قالی مهارت داشت و علاوه بر آن فرش‌بافی هم می‌کرد. همیشه یک داربست در خانه‌ی ما بود که گاهی من هم روی آن کار می‌کردم. خواهران من هم در دوران کودکی و حتی بعد از دوره‌ی دبستان به قالی‌بافی مشغول بودند. تا قبل از پیروزی انقلاب هنوز یک داربست قالی در خانه‌ی ما فعال بود. من هم به بافندگی فرش و نقشه‌خوانی در دوران دبستان کاملا آشنا بودم. قبل از این‌که خودم با این حرفه آشنا باشم، تماشای بافتن فرش و خواندن نقشه‌ی قالی برایم جالب و جذاب بود.

ادامه دارد...

منبع: حسن روحانی، «خاطرات دکتر حسن روحانی؛ انقلاب اسلامی (۱۳۵۷-۱۳۴۱)» جلد اول، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ نخست، بهار ۱۳۸۸، صص ۳۳ و ۳۴.

نظرات بینندگان