سرویس تاریخ «انتخاب»؛ مسئلهی بعدی این بود که او [دکتر شریعتی] را کجا به خاک بسپاریم. مسلم بود که به هیچ وجه جنازه را به ایران نیاوریم، چون دست ما در ایران بسته بود و رژیم هم به دنبال بهرهبرداری خودش بود. یک گزینه حرم حضرت امیر (ع) در نجف بود. تماسی با آقای دعایی گرفتیم. ایشان اطلاع دادند که مقامات بعثی نمیگذارند. بنیصدر تلفن کرد و گفت: «من به آقای سید موسی اصفهانی میگویم با بعثیها صحبت کند و آنها را راضی کند»، ولی ما دیگر منتظر نشدیم، گفتیم گزینهی بعدی سوریه است. من با آقای صدر تماس گرفتم، ایشان گفت: «شما هیچ نگرانی نداشته باشید من ترتیب کار را خواهم داد.» تضمین آقای صدر خیلی ارزش داشت. قرار شد تدارک انتقال جنازه را بدهیم، در عین حال میخواستیم یک بهرهبرداری سیاسی هم بکنیم، لذا اعلام یک تشییعجنازه در لندن کردیم. برای این کار اتحادیهی انجمنهای اسلامی تمام نیروهای خود را در سراسر اروپا بسیج کرد. آن موقع یک موضوعی که دست ما را در سفر به کشورهای اروپایی باز گذاشته بود، قراردادهایی بود که دولت ایران با کشورهای اروپایی داشت مبنی بر لغو روادید ویزا برای مسافرت، البته برای اتباع دو طرف بود.
به جز تعداد کثیری از اعضای انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا، نمایندگان سایر گروههای مبارز از جمله دوستان روحانیت مبارز خارج از کشور و نمایندگانی از انجمن اسلامی دانشجویان در آمریکا در مراسم حضور داشتند. قبلا از پلیس اجازه گرفته بودیم. ما به اعضای ناشناختهمان اعم از خواهر یا برادر ماسکهایی داده بودیم که به صورتشان بزنند. چون احتمال میدادیم که ساواک بخواهد افراد را شناسایی کند. افراد شناختهشده مانند خود من مامور انتظامات بودیم و با پلیس حرکت میکردیم.
تشییعجنازهی بسیار مفصلی برگزار شد. احسان شریعتی و دوستان دیگر پشتسر آمبولانس بودند. انبوه جمعیت که گرد آمدند و صف چهارنفرهی طولانی و منظم که شکل گرفت، آقای حبیبی به من اشاره کرد که «به پلیس بگو حرکت کند.» وقتی حرکت آغاز شد و غریو الله اکبر به آسمان برخاست، دیدم اشک در چشمان دکتر حبیبی جمع شده و صورتش گلگون و سرخ شده است. خیلیها این حالت را داشتند. فریاد الله اکبر حاضران واقعا در و دیوار شهر لندن را به لرزه درآورده بود. در خلال تشییع یکی از افرادی که با گروه محمد منتظری همکاری داشت و ماسک زده بود به من گفت: «خانمِ شما هم ماسک زده؟» گفتم: «بله.» گفت: «کالسکهی دخترت دست خانمت است و او را میشناسند.» گفتم: «ایشان به خاطر هماهنگی با بقیهی خانمها این کار را کرده.»
به هر حال استقبال مردم از تشییعجنازه بسیار زیاد بود. ما هم اعلامیهای چاپ کرده بودیم و در آن ضمن معرفی دکتر شریعتی، علیه رژیم مطالبی گفته بودیم. این مراسم در برنامههای خبری رادیو و تلویزیون و روزنامههای چاپ لندن انعکاس یافت.
بعد از پایان تشییعجنازه و تحویل جسد به شرکت هواپیمایی سوریه [۱]که نیمهشب همان روز عازم دمشق بود، کلیهی شرکتکنندگان در مراسم تشییع به مسجد پاکستانیها هدایت شدند و در واقع اولین مجلس ختم دکتر شریعتی همان روز برگزار شد. اولین سخنران خود دکتر شریعتی بود! که نوار سخنرانی او که قسمتهایی از سخنرانی تحت عنوان «پس از شهادت» بود پخش شد. شنیدن صدای دکتر چنان انقلابی روحی در حاضرین ایجاد کرده بود که قابل توصیف نیست. پس از آن احسان شریعتی پشت تریبون قرار گرفت و با صدای لرزان که از یکسو حزن و اندوه و از سوی دیگر تصمیم و ارادهی مبارزه را بازمیتاباند و لحن سخنش بسیار شبیه لحن گفتار پدرش بود حالت عجیبی به جمع حاضرین داد. او سخنرانی خود را بعد از ذکر نام خدا و تلاوت آیاتی چند از قرآن کریم با این جمله آغاز کرد: «برادران! ما در اینجا گرد هم آمدهایم نه برای ختم که برای آغازی دیگر.»
بعد از او، من به نمایندگی از طرف انجمنهای اسلامی اروپا و آمریکا سخن گفتم و سپس یکی از اعضای اتحادیه قطعه شعری در رثای شریعتی قرائت کرد و سرانجام آقای بنیصدر سخنرانی مفصلی ایراد کرد که به گمانم در یکی از شمارههای نشریه «اسلام، مکتب مبارز» درج شده است.
ادامه دارد...
پینوشت:
۱- صادق قطبزاده مامور حفاظت از جسد دکتر شریعتی شده بود، لذا دو تن از برادران را مامور کرده بود که به مسئولیت آقای محمد برقی از برادران انجمن بوخوم، در سردخانه باقی بمانند.
منبع: صادق طباطبایی، «خاطرات سیاسی اجتماعی (۱)؛ جنبش دانشجویی ایران»، تهران: موسسه چاپ و نشر عروج، چاپ سوم، ۱۳۹۲، صص ۱۳۷-۱۴۰
خاطرات صادق طباطبایی: آقای صدر گفت...: «میگویند جنازه نیست.» ... خوشبختانه در همین لحظه صدای قرآن بلند شد، ایشان با یک حالت لبخند گفتند: «مثل اینکه پیدا شده.» از یکی از مامورین قضیه را پرسید. مشخص شد جنازه را، چون مومیایی شده بود، در قسمت مراسلات پستی هواپیما گذاشته بودند نه بخش بار مخصوص حمل جنازه.