سرویس تاریخی «انتخاب»؛ [...] پدرم در اصفهان تاهل کرده و دختری دارا شده بود، اما مادر آن دختر نماند و مادر مرا که بر حسب اتفاق خانوادهاش اصفهانی بود در اوایل اقامت در طهران تزویج نمود و مناسبت این مزاوجت این بود که برادر مادرم مرحوم میرزا عباس نقاش، مدیر مطبعهی دولتی، و در واقع با پدرم در یک اداره و همقطار بود.
در نتیجهی این تاهل پدرم چندین فرزند پیدا کرد که بعضی نماندند و آنها که ماندند اول دو پسر و بعد دو دختر بودند و اکبر آن فرزندان، نویسندهی این سطور است که نامم محمدعلی و در اوایل دههی سوم جمادیالآخره ۱۲۹۴ قمری (۱۲۵۶ شمسی و ۱۸۷۷ میلادی) متولد شدهام و برادرم ابوالحسن در ۱۳۰۱ قمری ولادت یافته و از خواهران تنی که هر دو از ما کوچکترند اولی زوجهی عبدالرزاق بغایری مهندس و دومی شوهرش محمود اورنگ، نوادهی مرحوم میرزای وصال شیرازی بود که در سال ۱۳۰۵ شمسی وفات کرد.
از وقتی که من متولد شدم میتوان گفت تربیت من و پس از تولد فرزندان دیگر تربیت من و آنها همّ واحد پدرم بود و از هر چیز دیگر برای این مقصود صرف نظر نمود و در جمیع امور این وجهه را منظور داشت و الحق علم تربیت فرزند را به کمال دارا بود و من در عمر خود کسی ندیدهام که از رموز و دقایق تربیت اولاد به آن درجه آگاه باشد و من آنچه دارم بیشبهه از حسن تربیت او و آنچه ندارم از قصور طبیعی خودم یا نقص اسباب و وسایل است، و سرّ اصلی این حسن تربیت را هم عشق مفرطی میدانم که به فرزندان خود داشت و یقین است که شخص در هر امر تا از روی عشق کار نکند نتیجهی بسزا نمیگیرد، جز اینکه البته نکتهسنج و دانشمند نیز بود و تمیز راه راست و کج را به خوبی میداد.
در تربیت اخلاقی شیوهی او مهربانی و مدارا بود. ضرب و شتم و تندخویی را به هیچ وجه جایز نمیدانست. منتها درجهی تادیب و تنبیه او اظهار تاسف و گلهگذاری بود. امر و نهی را در مقام تربیت به طور مستقیم نمیکرد، حتی به موعظه و نصیحت هم مستقیما نمیپرداخت. هرچه میخواست در ذهن وارد و راسخ کند بر سبیل قصه و حکایت و صحبت و حسن معاشرت میکرد و مخصوصا به سرمشق دادن یعنی رفتار خود را قدوه و نمونهی عمل و زندگی نمودن بدون اینکه طفل را به آن نوع رفتار دعوت کند. با فرزندان خود معاملهی برابر داشت، حتی اینکه به من «تو» خطاب نمیکرد و من تا به سنّ تمیز نرسیده بودم نمیدانستم رفتار با پدر غیر از رفتار با دوست و رفیق است، جز اینکه به قدری به محبت و متانت کار میکرد که ابد و اطاعت او برای من فطری و طبیعی بود.
در درس و تعلیم هرگز اکراه روا نمیداشت. امری را که کودک به آن راغب نیست تحمیلش را بیفایده و مضرّ میپنداشت و کاری را که به آن شائق است حتی آنچه شایستهی احتراز است منع نمیکرد، بلکه ابتدا خود همراهی مینمود که طبیعت حریص نشود و به تدریج مفاسد آن را ظاهر میساخت. چون به این اندازه به طبع کودک موافقت و از معارضه با آن اجتناب میورزید گاهگاه که امری را منع و یا از عملی اظهار بیزاری و دلتنگی میکرد بسیار موثر میشد. با مردمان دانشمند که خود معاشرت داشت با وجود عدم تناسب سن مرا همراه میبرد و هر وقت به خانهی ما میآمدند مخصوصا مرا میطلبید و میل به صحبت آنها را در طبعم ایجاد میکرد.
در خصوص تعلیم اول به زبان فارسی و بعد به عربی و السنهی خارجه و مخصوصا زبان فرانسه که در مملکت ما کلید علوم جدیده واقع شده اهمیت میداد و برای آنکه خود بتواند در این باب ممدّ شود شخصا در چهلسالگی به تحصیل فرانسه پرداخت و در مدرسهی دارالفنون به درس حاضر میشد و در واقع مبادی علوم و السنه را من از خود او آموختم و اگر با این اهتمام پدر و شوق خودم به تحصیل در علم و کمال به مقامی نرسیدم شاید نقص اسباب و فقدان وسایل عذرخواه من باشد که آن زمان در ایران مدارس جدیده دایر نشده و کتاب و معلم نیز نبود. اوایل اوقاتی که من تحصیل میکردم گذشته از اینکه در زبان فارسی کتب مفیدی نبود، در طهران یک کتابفروشی که کتب خارجه بفروشد وجود نداشت و هرچه محتاج میشدیم میبایست از فرنگستان بطلبیم و برای این مقصود کسی را پیدا کنیم که با اروپا رابطه داشته باشد و چنین کسانی نادر بودند. بعد از آن هم ماهها بلکه سالی میگذشت تا کتاب میرسید؛ چه آن زمان نه راهها مانند امروز بود نه ترتیب چاپار و به علاوه بر فرض استطاعت، ارسال وجه و حواله و برات به واسطهی نبودن بانک و تجارتخانههای صرافی که با خارجه معامله داشته باشند کاری بسیار دشوار بود و غالبا میبایست از حصول مقصود صرف نظر کنیم و به افسوس و حسرت بگذرانیم.
ادامه دارد...
منبع: خاطرات محمدعلی فروغی به همراه یادداشتهای روزانه از سالهای ۱۲۹۳ تا ۱۳۲۰، به خواستاری ایرج افشار، به کوشش محمدافشین وفایی و پژمان فیروزبخش، تهران: سخن، چاپ سوم، ۱۳۹۸، صص ۳۱-۳۳، (رساله در سرگذشت خود و پدر).