کریستوفر موت در نشنال اینترست نوشت: حامیان مشارکت نظامی آمریکا در خاورمیانه، از جمله ادامه مشارکت در جنگهای داخلی یمن، لیبی و سوریه، معتقدند که خروج این کشور یک خلا را به وجود میآورد که به رقبا مانند روسیه، چین یا یک قدرت منطقهای مانند ایران اجازه خواهد داد تا آن را پر کند. آنها اشتباه میکنند: توازن قدرت نابسامان خاورمیانه اطمینان میدهد که هیچ رقیبی از خروج آمریکا سود زیادی نخواهد برد. حضور نظامی در خاورمیانه سود چندانی برای آمریکا ندارد که حالا از ترس بخواهد آن را رها نکند.
به گزارش سرویس بین الملل «انتخاب»، در ادامه این مطلب آمده است: دو واقعه در سال 1979 باتلاق امروز آمریکا در منطقه را رقم زد. اولین آن انقلاب ایران بود، جایی که متحد نیرومند واشنگتن و قدرت اصلی امنیت منطقهای جای خود را به یک دولت جدید و کاملا ضد آمریکایی از دست داد. دوم حمله شوروی به افغانستان بود. روی هم رفته، این رویدادها اگرچه در زمان خود به نظر ارتباط زیادی نداشتند، اما با یک تاثیر آبشار مانند یا دومینو وار سیاستهای آمریکا را تحت تاثیر قرار میدادند. این حوادث همچنین موجی بی سابقه از فرقه گرایی مخرب را ایجاد کرد.
به زودی وقایع نشان میدهد که چنین ترسهایی بی جا بوده است. رژیم ضد آمریکایی در تهران طرفدار شوروی نشد و در عوض مداخله شوروی در افغانستان منجر به تضعیف موقعیت جهانی مسکو شد. هیچ یک از این دستاوردها دستاوردهایی را که آمریکا در اوایل دهه با چرخاندن مصر از یک طرفدار اتحاد جماهیر شوروی به یک طرفدار آمریکا بدست آورده بود، خنثی نکرد.
موفقیت جنگ سرد و سپس جنگ خلیج فارس برای بیرون راندن عراق از کویت، جاه طلبیهای بیش از حدی را ایجاد کرد. در دهه 2000، سیاست تغییر رژیم به جای ایجاد تعادل، به سیاست اصلی آمریکا تبدیل شد. تلاشها برای سرنگونی دولتهای عراق و لیبی موفقیت آمیز، اما نتایج برای ثبات منطقه و منافع بلند مدت آمریکا فاجعه بار بود. تلاشها برای عملیات مخفی تغییر رژیم در سوریه به سادگی شکست خورد، در حالی که همزمان اوج افراط گرایی را ایجاد کرد. حضور بیشتر در خاورمیانه سودی برای آمریکا نداشت. قدرتهای دیگر یا میتوانند از این امر بیاموزند و یا اینکه خطر تکرار آن را به جان بخرند.
رقابتهای منطقهای
در مناطق ناپایدار، بقای رژیم اصلیترین هدف دولت است. مشروعیت حاکمان به این بستگی دارد که مخاطبان داخلی آنها را ضامن احترام و حاکمیت در مناطق خطرناک میدانند.
اکنون قدرت در خاورمیانه بین قدرتهای منطقهای تقسیم شده به گونهای كه بعید به نظر میرسد یك قدرت بتواند تمام و کمال بر اوضاع مسلط شود.
ترکیه، ایران، عربستان سعودی، اسرائیل و مصر همه قدرتهایی منطقهای هستند که میتوانند تلاش دیگری برای هژمونی منطقه را خنثی کنند. جنگ داخلی سوریه متحدان ایرانی را در نبرد مستقیم با نیروهای نیابتی ترکیه قرار داد. رقابت عربستان سعودی / امارات متحده عربی با تحریم قطر مقابل ترکیه صف آرایی کردند. در جنگ داخلی لیبی، مصر با نقش فزاینده ترکیه در منطقه مقابله میکند، زیرا این کشور از جناحهای اخوان المسلمین در آن درگیری حمایت میکند. در همین حال ترکیه نیروهای شبه نظامی خود را از سوریه به لیبی منتقل کرده است. در حقیقت، چندین کشور که ائتلاف ضد ایران را تشکیل داده بودند، اکنون نیز در حال بررسی اقداماتی برای مقابله با فشار ترکیه در منطقه هستند.
کشورهای کوچکتر منطقه مستعد بی ثباتی هستند. ثروت گاز قطر این امکان را برای آن کشور فراهم کرده که با استفاده از رسانهها و شورشیان در سوریه و لیبی نفوذ کند. در این بین امارات متحده عربی، متحد سرسخت سعودی، به منظور تقویت موقعیت منطقهای خود در برابر ایران، به ایجاد روابط رسمی با اسرائیل روی آورده است.
این روندها نشان میدهد بازیگران منطقه ای علی رغم ساختارهای داخلی کاملاً متفاوت توانایی برای ایجاد توازن در برابر یکدیگر را دارا هستند. اتفاق مشابهی با محور مقاومت ایران و سوریه رخ داد، جایی که سوریه سکولار و ایران مذهبی علیه نفوذ منطقهای عربستان سعودی با هم متحد شدند. مسلماً، منطقه اکنون دارای سه شبکه اتحاد است که ایران، ترکیه و عربستان سعودی به عنوان کشورهای برجسته پایههای این نیروهای گریز از مرکز هستند. این تمرکززدایی قدرت در خاورمیانه از ظهور یک هژمون منطقهای جلوگیری میکند.
رقبا از خروج آمریکا سودی نخواهند برد
یک استدلال مربوط به خارج شدن آمریکا از منطقه میگوید که یک رقیب بزرگ این کشور یعنی روسیه یا چین از خروج واشنگتن بهره مند خواهد شد. این ترس از برخی جهات یک ترس قدیمی است: در گذشته نیز از اینکه اتحاد جماهیر شوروی قسمت زیادی از منطقه را فتح کند و از طریق درآمد نفتی به قدرت برسد، همواره وجود داشت. این سناریو توجیه اصلی دکترین کارتر بود که پس از حمله شوروی به افغانستان تصویب و اجرا شد.
خاورمیانه به دلیل افزایش تولید نفت در مناطق دیگر به ویژه در آمریکای شمالی، به لحاظ تولید انرژی اهمیت کمتری دارد. درست است که بی ثباتی در خاورمیانه هنوز هم میتواند قیمت جهانی نفت را افزایش دهد، اما اقتصاد جهانی به دلیل تنوع بخشیدن به منابع و مناطق تولیدی با سیاست پولی پیشرفته تر امروز در برابر شوکهای نفتی بسیار مقاومتر است.
تصور اینکه رقبای آمریکا بتوانند بر منطقه سلطه داشته باشند، بسیار بعید است چرا که آنها اساس توانایی نظامی کمتری هم دارا هستند. روسیه هزینههای مالی و لجستیکی زیادی را برای حفظ اسد در سوریه متحمل شده است. حتی پیروزی مشترک با ایران در آن درگیری احتمالاً با اختلاف بین مسکو و تهران در مورد آینده سوریه پایان یابد.
علاوه بر این، رقابتهای منطقه به این معنی است که روابط فزاینده با یک کشور احتمالاً روابط با رقیب منطقهای را تحت تاثیر قرار میدهد. در حال حاضر هیچ کشوری در موقعیتی قرار ندارد که مثلاً عربستان سعودی و ایران را زیر چتر امنیت مشترک خود قرار دهد. فشار برای هژمونی یک استراتژی غیرعاقلانه برای رقبای آمریکا در منطقه خواهد بود
ممکن است استدلال شود که همکاری چین و روسیه برای هژمونی مشترک در خاورمیانه محتملتر است، اما این فرضیه هم بعید به نظر میرسد.
اکنون بسیاری از تحلیلگران به نفع خروج آمریکا از خاورمیانه و اتخاذ موقعیت متعادل کننده موضع گیری کردهاند. محتمل ترین انتقاد از این موضع این است که چنین کاری منطقه را تسلیم یک یا چند رقیب بزرگ قدرت میکند، انتقادی که به دلایل گفته شده درست نیست. هر قدرتی که تصمیم بگیرد خلا ایجاد شده به واسطه خروج آمریکا را پر کند، حداقل در همان باتلاق قرار خواهد گرفت. به احتمال زیاد، با مشاهده تجربه مداخله گرایی واشنگتن در منطقه در دهههای اخیر، آنها از چنین کاری اجتناب خواهند کرد. در هر صورت، واشنگتن میتواند موقعیت خود را کمتر به پایگاهها و اتحادهای دائمی و بیشتر با رفتار دیپلماتیک هوشیارانه تقویت کند.
جو بایدن از اولین تماس تلفنی خود با بوریس جانسون به عنوان رئیس جمهوری منتخب ایالات متحده آمریکا، برای فشار بیشتر به انگلیس در مورد برنامههای بریگزیت استفاده کرد. پیمان جمعه نیک یا پیمان بلفاست در سال ۱۹۹۸ میلادی با میانجیگری بریتانیا بین طرفهای درگیر در ایرلند شمالی بسته شد تا به درگیریهای مذهبی در آنجا که طی سه دهه بیش از ۳۶۰۰ کشته برجای گذاشته بود، پایان دهد.