رضا کدخدازاده: «احمد علیرضابیگی»، نمایندۀ اصولگرای تبریز، آذرشهر و اسکو در یازدهمین دورۀ مجلس شورای اسلامی روز گذشته در حوالی ساعت 2 و 45 بامداد (!) در توئیتی نوشت: «اندیشۀ ایرانشهری نژادپرستی است». آنچه در ادامه میآید پاسخ به نمایندۀ کمتر از 15 درصد مردم شریف تبریز نیست؛[1] بلکه پاسخ به آنهایی است که ممکن است اینگونه مغالطههای ضدّ ملّی را جدی بگیرند و در آینده، مانند این نمایندۀ مجلس سرِ ستیز با هویت سرزمین آبا و اجدادی خود بردارند!
پیش از آنکه تعریفی از «اندیشۀ ایرانشهری» ارائه شود، ابتدا لازم است خودِ «ایرانشهر» را تعریف کنیم. تعریف این واژه همان قدر «سهل و ممتنع» است که تعریفِ ایران! چراکه اساساً ایرانشهر یعنی ایران؛ و این غول بیشاخ و دُم و ترسناکی که برخی از آن ساختهاند، به نوعی رِندی جریانها و افرادی بوده که افزایش «آگاهی ملی» و هویتی ایرانیان در سالهای اخیر به مذاق آنها خوش نیامده و چون، از اینکه به صراحت ایران را بزنند هراس دارند، رندی میکنند و ایرانشهر را میزنند! هر چند هراس آنها نه از رندی و زرنگی، که در واقع از ترسو بودنشان و از قضا بیاساس است؛ چراکه این اطمینان را به آنها میتوان داد که حتی اگر به صراحت ایران را بزنند در جایی که «همه چیز در آن متولی دارد جز ایران»، کسی و جایی کاری به کار آنها نخواهد داشت!
واژۀ «شهر» در «ایرانشهر» به معنای کشور است و ناگفته پیداست که ربطی به شهر در تقسیمات کشوری ندارد. اینکه چنین مسالهای در ایران به وجود میآید، به خاطر این است که ما جزو معدود کشورهایی در جهان هستیم که نه برآمده از قراردادهای سیاسی و حقوقی، بلکه برآمده از دل تاریخ و فلسفه و اندیشه است. اگر آنهایی که امروز ایرانشهر را جدای از ایران میدانند، نمیگویم رشتۀ دانشگاهی؛ نمیگویم دو واحد تحصیل؛ نمیگویم یک کتاب؛ بلکه میگویم فقط یک مقاله در حوزۀ فلسفه و اندیشه خوانده بودند، چنین خبطی را هرگز مرتکب نمیشدند! برای آنهایی که اندکی آشنایی با متون فلسفی دارند، اینکه «شهر» در متون کهن و میانه به معنای کشور بوده است، از بدیهیات است. چنانچه در فلسفۀ یونانی هنگامی که از شهر -پُلیس- (Polis) سخن گفته میشود، از یک سامان سیاسی فراگیر سخن گفته میشود که در مفهوم امروزین آن، همان کشور است و با (Astu) که واحد اداری تقسیم کشور است تفاوت دارد. در ایران نیز فلاسفه، این واژه را درست بر همین اساس به «مدینه» و «شهر» ترجمه کردند. بدینسان وقتی فیلسوفانی همچون فارابی و ابنسینا از «مدینۀ فاضله» سخن میگویند، گفتارشان ناظر بر سامان سیاسی فراگیر یا به تعبیر امروزین، حکومت است که ذیل کشور -یا دستکم در قد و قوارۀ کشور- است نه آنچه که امروزه از «شهر» برداشت میشود.
بر اساس آنچه گفته شد، سادهترین و دقیقترین و بدیهیترین تعریف ایرانشهر (ایران+شهر) میشود کشور ایران. اما مساله فقط عدم آگاهی از تعاریف فلسفی نیست؛ شوربختانه به دلایل گوناگون -از جمله کاستیهای نظام آموزشی کشور در شناساندن تاریخ و هویت ایران به دانشآموزان کشور- اغلبمان نسبت به تاریخ خویش، آگاهی و دانش کافی نداریم و همین امر سبب میشود که یک نمایندۀ مجلس نداند سرزمینی که امروز در آن زندگی میکند تداومی چند هزارساله دارد. سرزمینی که خود، گاهی آن را ایران و ایرانشهر و ایرانویچ نامیدیم و دیگران نیز گاهی آن را پارس و پرشیا و مملکةالفرس نامیدند. چنانچه هم پادشاه ساسانی خود را پادشاه ایرانشهر دانسته و هم در دوران اسلامی ایران، نویسندگانی همچون «ابوریحان بیرونی» و «ابنخرداذبه» از ایرانشهر -در مفهوم کشور ایران- سخن گفتهاند. نکند اینها نیز جملگی، آنزمان که هنوز «نژادپرستی» مُد نبوده، نژادپرست بودهاند؟! گویا گناه اصلی گردن این مادر پیر و رنجورمان است که که از دل حادثههای ریز و درشت تاریخ، تداوم یافته تا ما فرزندان ناخلفش امروز اینگونه چوب حراج بر او بزنیم!
حال گفتاری مختصر را هم به تعریف «اندیشۀ ایرانشهری» اختصاص دهیم. در یک کلام، اندیشۀ ایرانشهری «به مجموعۀ تفکرات ایرانیان، شامل آراء و عقاید اسطورهای، دینی و ملی در ساحتهای هستیشناسی و معرفتشناسی گفته میشود». این نوع اندیشه، ناظر بر سبکی از اندیشیدن است که دو دورۀ باستانی و اسلامی ایران را به هم پیوند داده و موجب تداوم و پیوستگی تاریخ ایران شده است. اندیشهای که موجب «درک واحد»ی از پدیدهها در طول تاریخ ایران شده و ما را به یگانه ملتی در جهان تبدیل کرده که هویت جمعی آن سوار بر مولفههای منحصر به خودش است. مولفههایی همچون «یکتاپرستی» و باور به وحدانیت خدا که چه قبل و چه بعد از اسلام، پایۀ دین و مذهب در ایران بوده است. یا «زبان فارسی» که در دورۀ اسلامی ایران، فارغ از اینکه زبان اول حاکمان این کشور چه بوده، ایرانیان، خود، آن را «ابزار و محملی برای انتقال اندیشۀ ایرانشهری و تحکیم و تداوم وحدت ملی و یکپارچگی سرزمینی خود» کردند. چه آنکه در این امر، بر خلاف کشورهای قراردادی -که انتخاب یک زبان به عنوان زبان ملی، به صورت مصنوعی انجام شده- هیچ زور و اجباری نیز در کار نبود و خویشکاری ایرانیان در این باب، در مقام یک کنش خودخواسته و میهنی بوده است. پس با توجه به تعاریفی که تشریح شد، اینکه یک ایرانی، «اندیشۀ ایرانشهری» را همان نژادپرستی بداند، همانا مصداق این سخن سعدی است: «یکی بر سر شاخ، بن میبُرید»!
در پایان این نوشتار، کلامی را هم به جهت قضاوت مخاطب بر پایۀ قیاس بین دو رویکرد میآوریم تا خواننده به سادگی بتواند کلاه خود را قاضی کند که چه کسانی رویکرد نژادپرستانه به ایران دارند و چه کسانی ایرانیان را فارغ از قومیت و زبان و شهر و ... یه یک اندازه محترم و دارای حق میشمارند:
رویکرد اول: علیرضابیگی؛ که معتقد است: «اندیشۀ ایرانشهری با افکار فاشیستی و نژادپرستانه، میدان را بر ترویج فرهنگ و آداب و رسوم اقوام به بهانۀ پانبودن تنگ کرده». این نماینده کسی است که در دورۀ پیشین مجلس شورای اسلامی، بر خلاف سوگندی که یاد کرده بود -که با شروع دوران نمایندگی، نمایندۀ کل ملت ایران باشد- و همچنین بر خلاف اصل 84 قانون اساسی -که بیان میکند «هر نماینده در برابر تمام ملت مسئول است»- با جمعی از همزبانان خود، در پی تاسیس فراکسیونی بود که صرفاً بخشی از مردم ایران را بر اساس قومیت و زبان آنها نمایندگی میکرد. فراکسیونی که «آش» قومیتگرایی و تفرقهافکنیاش آنقدر «شور» شد که توسط نهادهای بالادستی تعطیل شد و حتی برخی از موسسان آن، از تشکیل چنین تشکلی اعلام برائت و پشیمانی کردند!
رویکرد دوم: دکتر سید «جواد طباطبایی»؛ که به عنوان یکی از سرشناسترین شارحان معاصر «اندیشۀ ایرانشهری» در کتابش مینویسد: «ایرانیان در مرزهای سیاسی کنونی به هر زبانی که سخن بگویند، درون مایههای ادب و فرهنگ ایرانی را بیان میکنند. ادب کُردی به همان اندازه شعبهای از ادب ایرانی است که ادب تُرکی آذری و سایر زبانهای اقوام موجود در ایران و به طور کلی زبانهای محلی اعم از ایرانی و غیر ایرانی،[2] جملگی بخشی از ادب و فرهنگ ایران هستند».
حال خودتان قضاوت کنید؛ کدام یک در زمین نژادپرستی و فاشیسم قومیتی بازی میکند؛ و کدام یک در روزگاری که صدای طوفانهای سهمگینِ حذف کردن و هضم کردن ایران از گوشهگوشۀ این جهان پُرآشوب به گوش میرسد، دل در گروی پاسداری از موجودیت ایران دارد؟! رسانۀ[3] همسایهای که حاکمش امروز رسماً سودای احیای امپراتوری عثمانی و بلعیدن تمام کشورهای مسلمان -از جمله ایران- را دارد، با آب و تاب، اینگونه اظهارات نسنجیدۀ امثال علیرضابیگی را بازتاب میدهد یا سخنان دوستداران ایرانشهر؟! به این بیندیشیم و به ایران نیز...!
[1] در انتخابات مجلس یازدهم، حوزۀ انتخابیۀ تبریز، اسکو و آذرشهر، بیش از یک و نیم میلیون نفر واجد شرایط رای دادن داشت که از این تعداد، تنها حدود 235 هزار نفر که معادل کمتر از 15 درصد واجدین شرایط است، به علیرضابیگی رای دادند. حوزهای که مشارکت در آن زیر 50 درصد بود.
[2] منظور طباطبایی از «زبانهای ایرانی و غیر ایرانی» در اینجا ناظر بر تقسیمبندی علمی زبانها است که گروهی را مثلاً زیرمجموعۀ «زبانهای هند و ایرانی» و گروهی را مثلاً زیرمجموعۀ «زبانهای سامی» میدانند. ناگفته پیداست که تمام زبانها و گویشهایی که در درون ایران گویشور ایرانی دارد، زبانی ایرانی است.
[3] خبرگزاری آناتولی ترکیه -که ید طولایی در نفرتپراکنی علیه ایران دارد (گزارشی در این مورد: اینجا)- و به نوعی بازوی رسانهای گفتمان نوعثمانیگرایی اردوغان نیز هست، تنها ساعتی پس از توئیت علیرضابیگی، آن را به عنوان یکی از اخبار مهم خود منتشر کرد: (اینجا).
رضا کدخدازاده:دانشآموختۀ علوم سیاسی
*یادداشت های منتشره در «انتخاب» به منظور ایجاد فضای گفتگو و تعامل است و انتشار آن در «انتخاب» به معنای تایید آن نیست
سید حمزه صالحی: چهل روز از درگذشت دکتر سید جواد طباطبایی اندیشمند، فیلسوف و نظریهپرداز بزرگ ایرانی سپری شد. او در سال ۱۳۹۷ برای تکمیل کارهای پژوهشی و درمان بیماری خود به آمریکا رفته بود که در نهایت در نهم اسفند ۱۴۰۱ در لسآنجلس آمریکا دار فانی را وداع گفت.