سرویس تاریخ «انتخاب»: در مهر ماه سال ۱۳۷۱ مجله نوید فضیلت در شماره ششم خود به مناسبت تولد محمدرضا شجریان مصاحبهای را با ایشان منتشر کرد. در این مصاحبه شجریان از سنگاندازیهایی که برای برگزاری کنسرتهایش میشود، تا وضعیت نابسامان دو هنرستان موسیقی تهران زبان به گله گشود و از وضعیت موسیقی اصیل ایرانی در آن شرایط به شدت اظهار تاسف کرد. مشروح این مصاحبه را در پی میخوانید:
آقای شجریان، با خوشحالی از یافتن و دیدار شما، به اطلاعتان میرسانیم که انگیزه این گفتوگو آن است که چنانچه خودتان به خوبی واقف هستید اکثر مردم و از جمله هنردوستان و موسیقیشناسان شما را خیلی دوست دارند اما کمتر شما را میبینند و چون در این مورد مرتبا از ما سوال میکنند، بنابراین علاقهمند هستیم جوابی از شما بشونیم، بهخصوص که مرتبا و بارها خودتان را «خاک راه مردم ایران» خواندهاید، ولی مردم که خاک را زیر پایشان احساس میکنند، دستشان به شما نمیرسد. در این باره چه میگویید؟
با نهایت ادب و تواضع و در همان حال، بار دیگر مراتب افتخار و سپاس قلبی خودم را از تمام ابراز محبتها و اظهار لطفهای عموم هموطنان ارجمندم یادآور میشوم و به اطلاع میرسانم در هر شرایطی که ممکن باشد سعی میکنم با افراد و طبقات مختلف که حامی و حافظ من و امثال من ناچیز هستند در تماس باشم. اما من یک نفرم و برای دیدار هزاران نفر در سراسر کشور عزیزم چه میتوانم بکنم که به حد ذرهای در مقابل دریای مهر و محبت آنها ابراز وجود نمایم، جز اینکه در روی صحنههای کنسرت با ایشان مواجه شوم و به نیروی لطف و تشویق آنها برایشان بخوانم و از عنایت بیشترشان برخوردار شوم. افسوس که در این مورد امکانات بسیار ناچیز است زیرا بعد از انقلاب تا به حال که این همه کارهای ساختمانی و عمرانی انجام شده حتی یک سالن کنسرت هم ساخته نشده است. البته من و گروهی از هنرمندان چه بسیار که در این مورد تذکر داده و اعلام همکاری کردهایم و متاسفانه هیچ گاه جوابی دریافت نداشتهایم.
وقتی در فرهنگسرای بهمن تهران کنسرت گذاشتم چند بار به وسیله دوستانم به آقای شهردار تهران پیشنهاد دادم زمینی در اختیار ما بگذارند تا یک سالن کنسرت در تهران بسازیم و من هم مانند بسیاری از هنرمندان برنامههایی را اجرا کنم و حتی کمکهای شخصی بکنم تا امکانات مالی مناسبی فراهم آید برای ساخته شدن یک جای مناسب در تهران برای اجرای کنسرت، ولی هیچکس به این حرفها توجه نداشته و ندارد. شاید تعجب کنید از اینکه بشونید ما علاقه داریم و میخواهیم از سالنهای ورزشی برای برگزاری کنسرت استفاده کنیم اما موافقت نمیکنند.
در اسفندماه گذشته از طرف هیاتمدیره انجمن حمایت از بیماران هموفیلی ایران پیشنهاد شد که به نفع این بیماران کنسرتی بدهم و من با کمال میل و علاقه پذیرفتم و گفتم جا و امکانات مناسبش را فراهم کنید، من و دوستان و همکارانم در اختیار شما هستیم اما هنوز بعد از هفت ماه با تمام فعالیت و تلاش نتوانستند ترتیبی برای این کار بدهند و تاریخ دقیق کنسرت را معین کنند. من از دو سال قبل در منطقه زلزلهزده گیلان به ساختن دبیرستانی در رستمآباد رودبار اقدام کردم و حدود پانزده میلیون تومان بدهکار شدهام و برای اتمام کار به چند میلیون تومان دیگر احتیاج است. به همین سبب تصمیم به برگزاری کنسرتی گرفتهام که قرار است در اصفهان برگزار شود اما از این بابت با صد جور مانع روبهرو بوده و هستم. البته مشکل ما مسئله تحصیل اجازه از وزارت ارشاد یا سازمان کنسرتها نیست، بلکه مشکلات سلیقهای و فردی در این زمینه است و در نتیجه من که میخواهم یک کنسرت برای تامین مخارج اتمام ساختمان مدرسه مجهزی در آن منطقه صدمهدیده مملکتم برگزار کنم، آنقدر خسته شدهام که میتوانم بگویم به جان آمدهام.
بسیاری از مردم به من میگویند: «چطور شما مرتبا در خارج کنسرت میدهید اما اینجا نه؟» در پاسخ به آنها میگویم، من از اینجا یک تلفن به خارج میزنم سالن با امکاناتش برایم رزرو میشود. مثلا برای هفت ماه دیگر و در موقع معین هم تمام کارها با نظم و ترتیب خاص اجرا میشود بیآنکه کمترین مشکل یا ناراحتی داشته باشم. اما در اینجا اولا سالنی مناسب وجود ندارد و اگر هم بتوانیم به ترتیبی جایی را در نظر بگیریم صد جور مشکل دارد و پس از کسب اجازه از وزارت ارشاد باید از هفتخوانی بگذریم که به راستی انسان را از پا درمیآورد. با این ترتیب من نمیدانم چرا باید اینقدر گرفتار و نگران باشیم و دست و دلمان بلرزد تا یک کنسرت برگزار کنیم. متاسفانه بعضی هنرمندان هم به جای اینکه علاقهمندانه برای بهتر شدن کارهای خودشان و در مجموع موسیقی و هنر اصیل مملکت مطالعه، فعالیت و همفکری و همکاری کنند همهاش در پی تظاهراتی بیاساس هستند و دائما حرفهای بیاساس میزنند و در بسیاری موارد منفیبافی میکنند. چنین است که من هم مثل برخی افراد دیگر که مشتاق وضع و موقعیت و فعالیتهای بهتر و شایستهتری هستند خستهام و به همین علت اکثرا گوشهگیری میکنم و میاندیشم بهتر آن است که بروم در یک گوشهای و ضمن مطالعه و تمرین و نگارش، به کارهای دیگری بپردازم که دور از گرفتاری و جنجال و موجب حفظ سلامت جسم و روح روان باشد، اما مردم مهربان و متوقع اجازه نمیدهند و مسلما من هم در مورد آنچه که سالها آموخته و کسب کردهام احساس مسئولیت میکنم مخصوصا که خود را موظف میدانم که دانستهها و آگاهیهایم را در اختیار مردم مخصوصا جوانان بگذارم... و دریغ که با چنین احساس و اشتیاق، به علت مسائل و مشکلات گوناگونی که برای انجام فعالیتهای مثبت وجود دارد، بیحوصله و کمعلاقه شدهام و به جای آرامش و آسایش خیال، دائما در زد و خورد با چنین مسائلی هستم که ذرهای به آنها اشاره شد.
الان یک سال و نیم است با یک برگزارکننده فرانسوی قراردادی داریم تا من به اتفاق آقایان حسین علیزاده؛ حسین عمومی و مجید خلج در پاریس و چند شهر مهم دیگر فرانسه، آلمان، ایتالیا و سوئیس کنسرتهایی برگزار کنیم. قرار بود در ماه اکتبر یعنی مهرماه امسال این برنامهها در آنجا شروع و برگزار شود ولی به علت مسائل و مشکلاتی که اینجا داشته و دارم به هیچ عنوان احساس آمادگی نمیکنم و به همین علت با پوزش به آنها اطلاع دادهام فعلا آماده انجام کار نیستم و بهتر است به سال آینده موکول کنند. من عادت ندارم وقتی روی صحنه میروم و در مقابل مردمی که با نهایت لطف و محبت برای دیدن من و همکارانم و شنیدن برنامههای ما بلیت خریده و از راه دور و نزدیک به سالنهای محل برگزاری کنسرتها میآیند حال خوشی نداشته باشم و در آمادگی کامل نباشم و در نتیجه به انجام کار تکراری بپردازم. مسلما در چنین وضع حال و شرایطی محتاج آرامش و آسایش و احساس و اعصاب هستم و با هزار ناراحتی که اکنون دارم در آمادگی نیستم و احساس و اندیشهام توان زایش تازه و نو ندارد.
چند سال است که میکوشم از هر فرصت و امکانی استفاده نمایم تا با همکاری و همفکری ارزنده بعضی هنرمندان، موسیقیدانان و نویسندگان معتبر و علاقهمند یکی دو کتاب و چند نوار تنظیم و ارائه کنم که پایگاه مستند و معتبری برای آواز خواندن درست و صحیح در ردیفهای گوناگون ایرانی باشد. البته من به امور نوازندگی و ارکستر کاری ندارم و توجه و رسیدگی به آن کار دیگرانیست که تسلط و تخصص دارند و من که کارم آواز است میخواهم آنچه را در این زمینه میدانم در اختیار جوانانی بگذارم که بعد از من در این راه پر پیچ و خم که بسیار ظریف و حساس است قدم بگذارند و پیش بروند. بنابراین من و سایر کسانی که توفیق داشتهایم در گذشته از دانش و محضر اساتید مطلع و دلسوز کسب فیض کنیم و متاسفانه اکنون هیچ کدام از آنها در قید حیات نیستند؛ مسئولیم تا دانستهها و تجربههایمان را به طور منظم و تنظیمشده در اختیار نسلهای آینده بگذاریم. به شرط اینکه گرفتاریهای موجود، اعصاب آسوده و وقت کافی برای ما بگذارند.
چون به تفصیل از مشکلات صحبت کردید باید متذکر شویم که در همین شرایط بسیاری از افراد کارهایی میکنند که با این ترتیب معلوم نیست دوگانگی گفتههای شما و کارهای آنها را چگونه میتوان توجیه کرد.
هر شخصی میتواند هر طور که بخواهد حرف بزند و عمل کند ولی من نمیتوانم هر کاری را انجام بدهم و احساس مسئولیت نکنم.
فکر نمیکنید به این ترتیب به اساس کار ترویج موسیقی و آواز ایرانی لطمه بخورد؟
متاسفانه چرا و به نظر من متخصصین باصلاحیت و بینظر باید در این باره اظهار نظر کنند که سوءاستفادهکنندگان سودجو و موقعیتطلبهای ناسالم چه کردهاند... به هر حال اینها تکرار مکررات کردهاند و در نتیجه موسیقی و خوانندگی اصیل ما افت شدیدی پیدا کرده است که این لطمهای بزرگ و جبرانناپذیر است. با توجه به اینکه اینها فقط میخواهند به هر ترتیب که شده نامی بجویند و درآمدهایی کسب کنند، حال به هر ترتیب که باشد، برایشان مهم نیست و قضیه درست توجیه مثال «آن خشت بود که پر توان زد... » است.
موضوع موسیقی و آوازخوانی اصیل ایرانی مسئله درونی است و تا افراد دستاندرکار به گوهر انسانی و آن ودیعه گرانقدری که در نهاد این سرزمین و مردمان است توجه نکنند و آشنایی نیابند بیفایده است. به همین علت صرفا به دنبال تکنیک، دانش، سواد و هارمونی رفتن و تعداد گروهها را اضافه کردن، ظاهرسازی و صحنهپردازیهای بیمقدار است و مسلما آنچه در موسیقی اصیل ایرانی ارزش و حرمت دارد گوهر انسانی آن است. متاسفانه در حال حاضر کمتر به آن توجه میشود و غالبا به قول معروف «سُرنا را از سر گشادش میزنند»... بنا به سوابق مسلم آنچه همیشه مورد پذیرش اکثر مردم بوده است، دانایی، تسلط و تجربه هنرمند همراه با صداقت و درستی در فرهنگ رفتار و کردار و گفتار اوست که برنامهای ارائه میدهد که به شنونده آرامش دهد و در آن آرامش او را به فکر کردن وادارد و در این فکر کردنهاست که انسانها راه صحیح زندگی کردن را پیدا میکنند. حالا اگر با زیاد کردن تعداد اعضای ارکستر میشود مردم را به فکر کردن واداشت، زیادتر کنند. ولی اگر نه، به این کار چه میگویند؟ و اگر من نیز بر این اساس بخواهم مردم را فریب دهم و مرتبا کنسرت برگزار کنم و به تعداد گروهم بیفزایم، میشود نان لواشپزی نه اجرای موسیقی اصیل.
علت این همه محبت مردم را نسبت به خودتان و این همه استقبال و شور و هیجان آنها را از نوارها و کنسرتهایتان در چه میدانید؟
قطعا در صداقت روابطی که با مردم داشتهام و دریافتی که آنها با لطف و مرحمت و توجه خودشان از اندیشه و احساس من و میزان صداقتم به کارهایم و چگونگی رفتار و گفتارم داشتهاند. به فرموده حافظ:
جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال
هزار نکته در این کار و بار دلداریست
البته چه بسیار اشخاص دیگر هم که از این هزار نکته بهرهمند باشند اما مهم آن است که چگونه بتوانند و بخواهند به مردم عرضه دارند که به هر حال مربوط میشود به راستی و درستی و گوهر انسانی هنرمند. باید مردم را صمیمانه دوست داشت و با صداقت با آنها رفتار کرد در حالی که عمیقا و دقیقا ایمان داشته باشی، بیندیشی، مطالعه کنی و مشتاقانه در تکمیل و عرضه صحیح و دور از انتظار دانستههایت بکوشی.
طی سالهای اخیر در ایران و خارج از ایران هزاران هزار نفر علاوه بر خریداری علاقهمندانه نوارهای آواز شما، مشتاقانه در کنسرتهایتان شرکت کردهاند و ساعتها با سکوت مطلق در خود فرو رفتهاند تا آواز شما را بهتر و موثرتر بشنوند که قطعا نعمتی بزرگ است که باید روی آن حساب کرد. لطفا بفرمایید دریافت و احساس خود شما در این موارد چگونه بوده و وقتی بر روی صحنهها مینشینید و آن دقایق را میگذرانید چه احساسی میکنید؟
این مسئله هم برمیگردد به همان موضوع همدلی صادقانهای که بین مردم و من است که با سکوت شکوهمند و امواج قدرتمند نگاههای آنها به نهایت زیبایی و جلال تجلی مییابد و به من نیرو و قدرت میدهد و ایجاد یگانگی مشترک میکند، طوری که گاهی احساس میکنم از زمین کنده شده و در فضای لایتناهی به ذراتی کوچک تبدیل شدهام. البته در اکثر کنسرتها این حال حیرتانگیز در من پدید میآید و به حال و هوایی میرسم که میتوانم به آن بگویم «رویایی»... و در آن شرایط، موسیقی را صدای هستی احساس میکنم و در موقعیتی قرار میگیرم که انگار قلبم از کار و تپش بازمانده است. متاسفانه این حالت لحظاتش خیلی کم است زیرا خیلی زود برمیگردم به وضع عادی خودم. توجه داشتن و حرمت گذاشتن به این پیوند با مردم است که انسان را وادار میکند تا کارش را هرچه بهتر و صادقانهتر انجام دهد. افسوس که مشکلات و موانع گوناگون غالبا بین این پیوند گرانقدر ایجاد جدایی میکند.
در آغاز گفتوگو از نبودن جای مناسب برای اجرای کنسرتهای خوب و مطلوب صحبت کردید. اگر موجباتی فراهم شود در یک استادیوم پنجاه یا صد هزار نفری با بلیتهایی به قیمتهای مناسب، به وسیله یا به نفع بعضی موسسات فرهنگی، بهداشتی و خیریهای مملکت کنسرتهایی اجرا میکنید؟
با تمام وجود و افتخار برای هر چند شب که لازم باشد در این کار خیر و ارزنده شرکت خواهم کرد و هر طور که بتوانم خدمتی به مردم بکنم مشتاقانه آمادهام، به آن شرط که واقعا صداقت خدمتگزاری به مردم را داشته باشد و مسیرها و موقعیتهای منفی دیگری پیدا نکند. به هر حال این وعده را به وسیله نشریه «نوید فضیلت» به اطلاع عموم میرسانم.
با اوضاع و احوالی که ذکر کردید و با توجه به مشکلاتی که گفتید، میزان رضایت شما از اوضاع و احوال موسیقی اصیل ایرانی چقدر و چگونه است؟
متاسفانه از دیدگاهی که من به موسیقی اصیل ایرانی دارم بسیار ناراضی، نگران، متاثر و گلهمند هستم. البته خیلیها هستند که مشتاقانه و صمیمانه متحمل زحماتی شده و میشوند ولی در عوض بسیار هم کارهای بیفایده میکنند و راه را عوضی میروند و بیش از حد خودنمایی میکنند بیآنکه توجه داشته باشند موسیقی اصیل ما معنویتی خاص دارد و برای شناخت آن باید دور از خودخواهیها به بایگانی دلهای دلآگاهانِ صدیقِ آن راه یافت و هدف مشخص و دیدگاههای گوناگون آن را شناسایی کرد و مخلص بود که آن معنویت هیچگاه با جنبههای تکنیکی و مسائل ظاهری تامین نمیشود.
به نظر شما که برای موسیقی و آواز اصیل ایرانی متحمل مطالعه، دقت و زحمات بسیار شدهاید، برای جبران کمبود وجود ارزنده اساتید شایستهای که درگذشتهاند، به ویژه با بحرانهایی که بدانها اشاره کردید، و تربیت جوانانی که بتوانند اصولی و استوار موسیقی اصیل ما را پی گیرند چه باید کرد؟
تنها یک راه وجود دارد و آن هم آموزش دقیق، مداوم، با حوصله و البته آگاهانه و صادقانه به کودکان، نوجوانان و جوانان است که متاسفانه در این مورد مهم و حساس هیچ کاری نشده است. شهرستانها که هیچ امکاناتی ندارند، در تهران هم یکی دو هنرستان برای نوجوانان هست که بهتر است حرفش را نزنیم. به همین علت از پسرم که در سال سوم هنرستان موسیقی مشغول هنرآموزی است خواستهام که دیگر به آنجا نرود، زیرا معتقدم استعداد و وقت او بیش از آن ارزش دارد که به این هنرستان برود. نه اینکه به علت نابسامانی وضع آنجا نکات و رموزی را فرانمیگیرد، بلکه دلزده و مأیوس و سرگردان هم شده است. پسرم تعلیم کمانچه میگیرد ولی هنرستان اصلا معلم بعضی سازها را ندارد و یا اگر گاهی بتوانی معلمی پیدا کنی به علت بسیار ناچیز بودن حقوق آموزش، معلم اغلب در کلاس حضور نمییابد زیرا این معلمان اغلب به دنبال درآمد در جاهای دیگر و یا از راههای دیگر هستند. شرایط کلی هنرستان و روحیه هنرجویان برای آموزش و پرورش اصلا مساعد و مناسب نیست و در نتیجه بچهها فقط تئوری یاد میگیرند. بسیاری از درسها اصولا ربطی به مسائل آموزشی این هنرجویان موسیقی ندارد و روان آنها را فرسوده کرده و از ادامه تحصیل بازمیدارد. بارها و بارها پسرم در این دو ساله اشک ریخته و با تاثر و اعتراض نزد من زبان به شکوه گشوده است که «من معلم کمانچه ندارم. من دریا دریا درس میخواهم ولی قطره قطره هم به من نمیدهند.» بنابراین از پسرم خواستم آنجا را ترک کند. وقتی دانشکدهاش ارزشی ندارد، هنرستان قابل ارزش است؟! طبیعتا وقتی میبینم فرزند جوانم استعداد و وقتش بیهوده از بین میرود شخصا با او کار خواهم کرد با اطمینان اینکه خیلی زود به نتایجی مثبت و حتی درخشان خواهد رسید. اما آیا دیگر فرزندان هم از چنین موقعیتی برخودار هستند؟ خیر. افسوس که این همه دیپلمه از این هنرستانها و این همه لیسانسه از دانشکده مربوطه کمتر توانستهاند نمونهها و کارهایی ارائه دهند که نه در حد عالی، بلکه در حد متوسط باشد. اگر هم بعضیهاشان توفیق داشتهاند کاری بکنند و اثری ارائه بدهند مربوط به ذوق و علاقه و همت خودشان بوده که در خارج از این دو محیط، هنر آموختهاند نه اینکه از هنرستانها یا آن دانشکده نکتهها و درسهایی آموخته باشند. تازه این وضع مربوط به تهران چهارده میلیونی است که به نظر من حتی دانشکده هنریاش نیز از نظر آموزشی بسیار فقیر است، چون معلم کارآزموده و دلسوز برای تمام درسها ندارد و معلوم نیست ساختمانهای بدون استاد برای هنرستان و دانشکده به چه درد میخورند!
آیا شما تا این حد مأیوس هستید؟
متاسفانه بله و من از اینکه سازمانهای مذکور با تمام احتیاجات مملکت در این دوره حساس سازندگی و تحول نمیتوانند یک میلیون و نیم نیاز جوانان ما را تأمین کنند کاملا مأیوسم. بر همین اساس از شما سوال میکنم اکنون از بچه، نوجوان، جوان، میانسال و مسن، کدامیک موسیقی ایرانی مخصوص سن و سال خودشان را دارند؟ آیا شما موسیقی ایرانی جذاب برای کودکان، نوجوانان و یا جوانان سراغ دارید؟ آیا موسیقی عرفانی داریم؟ آیا موسیقیای که با آن بشود به آرامش رسید و فکر کرد، داریم؟ و آیا برای همه این کارها فقط چند نفر باید کار بکنند؟ به هر حال من یک نفر که میتوانم به آنچه مربوط به تخصصم هست توجه و رسیدگی کنم و موسیقی مناسب ارائه کنم که با آن فکر کنند، با آن آرام گیرند و با آن به دیگران مهر بورزند، اما در موارد دیگر، سایرین باید با ایمان و اعتقاد و اشتیاق مطالعه و اقدام کنند که شرایط کشور و جامعه چنین حکم میکند.
غیر از کارهای زیبای اولتان که دربارهاش خیلی صحبت شد، کدام کارهایتان را میپسندید؟ البته منظورم بعد از اجرای «بیداد» است که تمام مردم از آن به طور حیرتانگیز استقبال کردند.
هر آهنگی و هر برنامه موسیقی، در موقعیت زمانی و مکانی ویژه تاثیر خاص خودش را دارد و احساس اجتماعی من در آن زمان با خواندن غزل «چه شد» از حافظ با نهایت استقبال مردم مواجه شد زیرا زبان حال مردم بود. در اینجا باید بگویم اگر برنامههای موسیقی کنونی فعلا جذابیت و پیشرفت خوبی ندارد برای این است که تهیهکننده آگاه و کاردان ندارد. اگر برنامه «گلها» آن همه زیبایی و جلوه و هواخواه داشت برای آن بود که مرحوم داود پیرنیا به عنوان یک تهیهکننده آگاه، باذوق، هشیار، علاقهمند و موقعشناس آن را اداره و سرپرستی میکرد و چنانکه همه میدانند پس از مرحوم پیرنیا چند سالی از رونق آن کاسته شد، در حالی که هنرمندان و اساتید مربوطه فرقی نکرده بودند. برنامه، تهیهکننده هنرمند و باسلیقهای نداشت تا اینکه برنامه گلهای تازه باز رونقی دوباره گرفت که ناکام ماند. مسلما یک هنرپیشه هر قدر توانا باشد اگر کارگردان شایسته و لایقی نداشته باشد موفقیتی نمییابد. نوازندگان و موسیقیدانهای ما باید آهنگهای خوب بسازند ولی به شعر کاری نداشته باشند. شعر را باید بگذارند خواننده خودش روی آهنگ بگذارد. البته آهنگسازی روی شعر مطلب دیگریست که تا آهنگساز در خوانندگی توانا نباشد و شعر را خوب نشناسد و موسیقی شعر را که همانا بیانکننده معنی ناب آن است کشف نکند حق مطلب را نمیتواند ادا کند. نمونههای بسیاری داریم که نوازندگان مدعی ترانهسازی، روی اشعار شعرای بزرگ آهنگ گذاشتهاند ولی چون آهنگ مربوطه به مفاهیم آن سخن نبوده در میان مردم راهی پیدا نکرده و زبانزد نشده است.
ضمنا تهیهکنندگی یک برنامه یکساعته مقوله دیگریست که از توانایی هر آهنگساز موفق، هر خواننده توانا و هر سرپرست ارکستر جداست و عدم موفقیت برنامههای کنونی تولیدشده، نداشتن تهیهکنندههای آگاه و باسلیقه است. به همین علت فقط گاهی بیش از چند دقیقه از برنامههای تهیهشده را نمیشود شنید. من شخصا بسیاری از این نوارها را که تند تند بیرون میآیند، نمیتوانم گوش کنم و شاید فقط سه دقیقه آنها را میشنوم. در حالی که من هم دوست دارم آواز خوب بشنوم و به همین علت هرجا که میروم از همنشینان خواهش میکنم نواری بگذارند.
من به جزء جزء برنامههایم توجه میکنم و در این پانزده سال تمام برنامهها را شخصا نظارت و تهیه کردهام. به همین علت در نوار «دستان» که موسیقیاش بسیار منسجم بود و گروهنوازی بسیار خوبی داشت یک ساعت ساز و آواز در دستگاه چهارگاه چنان مورد استقبال قرار گرفت که تا حالا اینطور سابقه نداشت. بر همین اساس هر وقت برنامه کنسرتی دارم یا قرار است نواری ضبط کنم، آنقدر در تمام امور از جمله انتخاب شعر و جابهجایی قطعات اجراشده فکر و دقت و مطالعه میکنم که شاید بتوان گفت حیرتانگیز و خستهکننده است. مثلا نوار «مرکبخوانی» موفق بود، «آستان جانان» موفق بود، «دستان» خیلی موفق بود و برنامه اخیرمان «یاد ایام» با اینکه مدت کوتاهیست ارائه شده خیلی موفق بوده و مورد توجه قرار گرفته است برای اینکه تهیهکنندگی آنها را شخصا انجام دادهام و پیشنهاد میکنم آهنگسازان حتما سراغ تهیهکننده مطلع و مسلطی بروند که با ذوق و با حوصله باشد و تنها به آهنگسازی و اجرای گروهی خوب اکتفا نکنند.
با این صحبتهایی که اخیرا درباره ویدئو میشود و برنامههایی که قرار است با نظر وزارت ارشاد ضبط ویدئویی شود نظر شما راجع ضبط برنامههای کنسرتهای خودتان روی نوار ویدئو چیست؟
موسیقی اصولا یک امر شنیدنی است و من با ضبط ویدئویی برنامهها زیاد موافق نیستم.
ولی این حکم زمان است و ناچارید قبول کنید.
بله ناچار باید قبول کرد، البته تا حالا چند فیلم ویدئو از برنامههای من تهیه شده ولی لازم است بدانید که در این مورد من زیاد اختیار ندارم. ما چند نفر مینشینیم و برنامه اجرا میکنیم در حالی که انجام کار اصلی در اختیار فیلمبرداران، کارگردانان و تهیهکنندگان فیلم ویدئو است که از عهده برآیند.
من در حال حاضر تهیهکننده ویدئویی ندارم که به طور دلخواه از عهده انجام این کار مهم برآید، بنابراین باید راجع به چنین مسئلهای مهم و حساس مطالعه و بررسی کنم و اینکه چگونه میشود جلوی تکثیر این برنامهها را، که در حال حاضر خیلی راحت عملی میشود، گرفت.
آن وقت که پدر من موسیقی را حرام میدانست... در واقع ناشی از انحرافاتی میشد که متاسفانه در این حرفه بود... به همین دلیل خانوادهها ابا داشتند از اینکه فرزندانشان بروند به اصطلاح «مطرب» بشوند. پدرها، آنهایی که به سن من هستند، حتما میدانند که اگر نوجوانی میخواست برود دنبال موسیقی به او میگفتند که میخواهی بروی مطرب بشوی! مطربی بدترین توهینی بود که به یک نفر میکردند و یا ببخشید میگفتند میخواهی بروی «رقاص» بشوی!... هیچکس هم هرگز نتوانست چیزی به من ببندد که مثلا فلان کار را کرده یا مثلا در میان خانوادهها رفت و چشمچرانی کرد، شکمبارگی کرد، می نوشید، تریاک کشید و یا حتی سیگار کشید. هیچ چیز، واقعا من از همه این مسائل پاک بودم به علت آنکه هدفم چیز دیگری بود. در نتیجه چنین تلاشهایی امروز شما در ایران میبینید که در همه خانوادهها پدر و مادرها دلشان میخواهد که بچهشان سازی بزند وهنری داشته باشد.