سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب دو جلدی «داد بی داد»، اثر ویدا حاجبی، فعال سیاسی و نویسنده، است که توسط نشربازتابنگار در سال 1383 به چاپ رسیده است. این کتاب مجموعهای از خاطرات زنانی است که در سالهای قبل از انقلاب به جرم سیاسی در زندانهای شاه بودهاند. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این کتاب را منتشر میکند
تهرانی (بهمن نادری پور) بازجویی بود با حافظهای قوی و مطلع از گروههای سیاسی به ویژه چپها و گروههای مسلح را با نام و نشان و ویژگیها و تاریخشان حسابی میشناخت. او هنگامى در دستگاه ساواک ارتقاء یافت که در جریان سیاهکل رهبری عملیات حمله به پناهگاه چریکهای فدایی را در قلهٔ کاکو در جنگلهای گیلان به عهده گرفت. تهرانی قد بلند و هیکلدار بود، با چهره ای خشن و جدی زیر چشم هایش همیشه کبود بود، شاید از بیخوابیهای شبانه بند ۳ در کمیته مشترک، حوزه اقتدار و فرمانروایی او بود. بیصدا وارد بند میشد عین مار میخزید تو، برخلاف رسولی و نوچه هایش در بند را آهسته باز میکرد و میلغزید توی بند. خودش را بی صدا میرساند ته راهرو و انتخابهایش را از آنجا شروع میکرد.
در راهرو هیچ صدایی شنیده نمیشد اما فضا گویی از حجمی که بدن تهرانی اشغال میکرد سنگین میشد و همچون موجی به سلولها میرسید. همه سلولها حضور بی صدایش را حس میکردند، نفسها در سینه حبس میشد. بند در سکوتی مطلق فرو میرفت اکنون قرعه فال به چه کسی افتاده؟
متهمی نبود که دربارۀ خشونت تهرانی در بازجویی و شکنجه کردن نشنیده باشد یا با جسم و جان تجربه نکرده باشد.
چند لحظه از ورود او به بند نمیگذشت که صدای ،آرام اما ترسناکش شنیده میشد که به نگهبان بند دستور میداد دست به دست بدش به دست حسینی!
شاید به خاطر داشتن اطلاعات زیاد و اطمینان به ضرورت وجودش در جمهوری اسلامی برای مبارزه با گروههای چپ بود که تهرانی پیش از دستگیری به چندین مقام جمهوری اسلامی برای همکاری نامه نوشت و دست آخر کارش به دستگیری انجامید وقتی او را در حال گریه و زاری و طلب عفو در تلویزیون دیدم که به التماس میگفت تو رو به خدا من رو نکشید هر طور که بخواهین بهتون خدمت میکنم از ذلالت و زبونی او احساس ترحم کردم و از اعدامش شاد نشدم.
رسولی، ناصرنوذری، شخصاً بازجوی من نبود. مسئول بند ۴، بند همسایه ما بود. ما او را از صدای زنگ دار خشن و وقیحش میشناختیم که در تمام هفت شبانه روز هفته حتی در روز جمعه که در کمیته پرنده پر نمیزد با حضور مزاحمش همه را می آزرد زندانیان بند ۴ از دستش یک لحظه در امان نبودند صبح جمعه، اول وقت پشت در بند با صدای تو دماغی و لحن خاصی نعره میزد «کلید دار!»
هنوز وارد بند نشده رگبار فحش و ناسزاهای چندش آورش در تمام محوطه کمیته می.پیچید درست بر عکس تهرانی که با حضور سنگین و ساکتش بند را به لرزه در میآورد، رسولی با حرکات و رفتارش موجود لات و رذل و بی که بی شخصیتی بود برای زندانی ها سوژه خنده و مسخره بود البته نه جلوی رو، بلکه پشت سرش. بازجوها هم گاه مسخره اش میکردند
رسولی هنگامی که در آبادان معلم بود ابتدا به عنوان خبرچین همکاری با منطقه، ساواک را شروع کرد بعد از لو دادن چند محفل روشنفکری و دانشجویی در به عنوان بازجو به استخدام ساواک در آمد و زیر دست عضدی به موقعیت شکنجه گر حرفه ای ارتقاء پیدا کرد.
سر میز ناهار عطارپور جزئیات طرح را با تاکید بر اینکه امروز روز اجرای عملیات است و هیچکس حق اعتراض و سرپیچی ندارد افشا کرد و افزود که به دستور ثابتی این طرح باید اجرا شود، زیرا همانطور که عدهای از رفقای ما به وسیله این گروهها ترور شدهاند، آنها هم باید مورد تهاجم قرار بگیرند و کشته شوند... زندانیان را به بالای ارتفاعات بازداشتگاه اوین بردیم و در حالی که چشمها و دستهایشان بسته بود، آنها را ردیف روی زمین نشاندیم... اما نمیدانم عطارپور یا سرهنگ وزیری، با مسلسل یوزی به روی آنان آتش گشود و مسلسل را یکییکی به ما داد. من نفر چهارم یا پنجم بودم که مسلسل به من رسید و وقتی من شلیک کردم دیگر آنها زنده نبودند... بعد هم سعدی جلیل اصفهانی با مسلسل، بالای سر آنها رفت و هر کدامشان را که نیمه جان بودند، با مسلسل، خلاص کرد.