پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ صبح ساعت هفت برخاسته برای مسافرت حاضر شدم. منظمالسلطنه قبل از ساعت هشت آمد. لقمهالصباحی [صبحانه] خورده از اسباب فقط یک کیف داشتم برداشتم و اتوموبیل نشسته به استاسیون [ایستگاه] ویکتوریا رفتیم. احتشام همایون هم آمد و آخردست فریدالسلطنه هم رسید. ساعت چهل و پنج ترن راه افتاد. وداع کردیم. غفارخان گفته بود میآیم، نرسید. همه این رفقای ایرانی در این سفر خیلی محبت و مهربانی کردند و در هر باب معاونت و مساعدت نمودند.
ساعت یازده به فکستون رسیدیم و نیم ساعت بعد کشتی راه افتاد. ساعت یک و پنج دقیقه به بولنی رسیدیم اما برای نشان دادن تذکره [ویزا] قریب یک ساعت معطل شدیم. بعد معلوم شد چون تذکره من خطی بوده ممکن بود معطل نشوم. در گمرک هم کیف مرا باز کردند. گمان میکنم اگر ترتیبات را میدانستم این مسئله هم واقع نمیشد. چون چیزی در کیف نداشتم باک نداشتم. چون به استاسیون راهآهن رفتم ترن پر بود و جا پیدا نمیشد. یکی از عملجات راه گفت اگر بیست و دو فرانک بدهید در یک سالن کوچک به شما جا میدهم، چون ترن بعد از قراری که میگفتند ساعت هفت میرفت دیدم اگر با این ترن نروم امشب سرگردان خواهم بود. پول خورد هم نداشتم یک صد فرانکی دادم. گفت بقیه را میآورم. ترن ساعت دو و سی و پنج دقیقه راه افتاد. مدتی گذشت. یقین کردم مومن مرا خارجی و نابلد دانسته و صد فرانک را خورده است، ولیکن آمد و صد فرانک را خورد کرده پس داد. گفتم حالا چه باید بدهم گفت هیچ. معلوم شد خوب آدمی است. ده فرانک به او دادم و هر دو خوشحال شدیم.
امروز ناهار هم نخوردم. در دریا با وجود اینکه باد میآمد و کشتی بالا و پایین میرفت حال من خوب بود و هیچ تغییر حال پیدا نکردم ولی گمانم این است که دریا خوب بوده است چون هیچکس را ندیدم ناخوش شده باشد. در راهآهن فرانسه هوا سرد بود و پای من سرد شد.
ساعت هفت و نیم به پاریس رسیدیم. مستقیما به هوتل موریس که نصرتالدوله [وزیر خارجه] و شاه [احمدشاه] و اتباع آنجا هستند رفتم. سراغ انتظامالملک را گرفتم، نبود و معلوم شد آنجا منزل ندارد. نصرتالدوله و هیچکس دیگر هم نبود. بالاخره معینالملک را پیدا کردم. از او هم آبی گرم نشد جز اینکه اطاق نصرتالدوله را دانسته، جهانبخش، آدمش را پیدا کردم. او هم نتوانست مطلبی معلوم کند. در هر حال چون چیز نخورده و گرسنه بودم شام خوبی در همان هوتل به مبلغ سی و نه فرانک با انعام خوردم و به هوتل د دومند رفتم. معلوم شد برای گرفتن اطاق آنجا هم رفتهاند و مدیر گفت خودم جا ندارم اما با هتل دینا گفتوگو کردهام که مشتریهای خودم را آنجا بفرستم. از ناچاری قبول کردم و بدون سوال و جواب رفتم و آنجا اطاقی گرفته خوابیدم. تا بعد چه شود.
منبع: یادداشتهای روزانه محمدعلی فروغی، به کوشش محمدافشین وفایی و پژمان فیروزبخش، تهران: سخن، چاپ هفتم، ۱۳۹۸، صص ۲۳۸ و ۲۳۹.