arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۷۰۴۸۴
تاریخ انتشار: ۰۲ : ۰۰ - ۰۳ شهريور ۱۳۹۹

یادداشت‌های ناصرالدین‌شاه، شنبه ۲ شهریور ۱۲۶۸؛ در این سرداب تمام خانواده امپراطور از زن و مرد آن‌جا دفن است

رفتیم برای کلیسای کاپوسین [کاپوچین] که ولیعهد آن‌جا دفن است. رسیدیم به کلیسا، پیاده شدیم. دو نفر کشیش بودند، جلو افتاده شمع‌های بزرگ در دست داشتند. از پله بود، پایین رفته، داخل سردابی شدیم. در این سرداب تمام خانواده امپراطور از زن و مرد آن‌جا دفن است؛ یعنی صندوق‌های [تابوت]آن‌ها را در این سرداب گذارده‌اند. صندوق جسد ماری ترز امپراطریس بزرگ‌تر و مجلل‌تر بود، سایر دور او بود. تمام شاهزاده خانم‌ها هم در این‌جا صندوق‌شان گذارده شده است...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

صبح از خواب برخاستیم. هوا ابر بود و باران می‌آمد و سرد بود. ناهار منزل خوردیم و گالونکی، وزیر امور خارجه، با امین‌السلطان و نریمان‌خان آمدند پیش ما، قدری حرف زدیم و صحبت کردیم. گالونکی آدم قدکوتاهی است. ریشش را می‌تراشد، سبیل کمی دارد. چهل و دو سه سال دارد. مرد کاملی است. خیلی عاقل و پخته و آدم ملایمی است. لباس نظام مجاری پوشیده بود.
گالونکی که رفت سه نفر از سفرا که همین سه نفر سفیرکبیر در اطریش است اول تنها تن‌ها آمدند توی اطاق پیش ما آدم‌هاشان را معرفی کردند و رفتند؛ سفیرکبیر آلمان پرنس دوروس، سفیرکبیر عثمانی سعدالله پاشا، سفیرکبیر ایطالیا کنت نیگرا.
بعد آمدیم به اطاق دیگر که سفرا و وزیرمختارها، شارژدفر‌ها [کاردار]، ایستاده بودند. آن‌ها را دیده یکی یکی معرفی شدند. کنت نیگرا در ایام جوانی مرد خوش‌قامت خوبی بوده حالا هم که پیر شده مرد خوش‌قامتی است و ریشش را می‌تراشد و صورت خوش و قامت خوب را حالا هم دارد. این کنت نیگرا در ایام ناپلئون سیم از جانب ایطالیا در پاریس سفارت داشت و کمال خصوصیت و رابطه را با ناپلئون داشت و با امپراطریس اژونی خیلی رابطه و خصوصیت داشت و در دربار امپراطور و امپراطریس خیلی محرمیت داشت. از صورت حالیه او معلوم است که در جوانی‌اش هم خوشگل و خوش‌قامت و خوب بوده است. پرنس لوبانف سفیرکبیر روس و سرپاجت سفیرکبیر انگلیس و دکره سفیرکبیر فرانسه نبودند، رفته بودند ییلاق، شارژدافر آن‌ها بود. سایر همه بودند و معرفی شدند و رفتند. با همه صحبت کردیم و حرف زدیم.
بعد تمام جنرال‌ها و فلد مارشال‌ها و صاحب‌منصبان بزرگ قشون بری و بحری حاضر شده بودند، آن‌ها را هم معرفی کردند یکان یکان را دیدیم.
بعد آمده قدری راحت [استراحت]کرده با جنرال مهمان‌دار و نریمان‌خان سوار کالسکه شده رفتیم برای دیدن شاهزاده‌ها، آرشیدوک‌ها، آرشیدوشس‌ها. اول رفتیم برای کلیسای کاپوسین [کاپوچین]که ولیعهد آن‌جا دفن است. رسیدیم به کلیسا، پیاده شدیم. دو نفر کشیش بودند، جلو افتاده شمع‌های بزرگ در دست داشتند. از پله بود، پایین رفته، داخل سردابی شدیم. در این سرداب تمام خانواده امپراطور از زن و مرد آن‌جا دفن است؛ یعنی صندوق‌های [تابوت]آن‌ها را در این سرداب گذارده‌اند. صندوق جسد ماری ترز امپراطریس بزرگ‌تر و مجلل‌تر بود، سایر دور او بود. تمام شاهزاده خانم‌ها هم در این‌جا صندوق‌شان گذارده شده است، حتی پسر ناپلئون اول که مادرش آرشیدوشس ماری لوئی است که دختر فرانسوا امپراطریس نمسه بود در این‌جاست. هوای خفه دلتنگی داشت، تاج نقره گذاردیم سر قبر ولیعهد و آمدیم بیرون. جنازه این‌ها را زیر خاک نمی‌کنند توی صندوق می‌گذارند و صندوق را توی سرداب می‌گذارند.
از کلیسا برون آمده رفتیم خانه ولیعهد، خود ولیعهد و زن و عروس ولیعهد همه بودند. اسم زن ولیعهد «ماری پاترزا» پرنسس پرتقال است. اسم عروس ولیعهد ماری پاژزفا برادرزاده پادشاه ساکس است. اسم شوخی هم این عروس ولیعهد دارد که می‌گویند «پرنسس دوبلن»، چون مویش خیلی زرد است به شوخی پرنسس دوبلن می‌گویند. زن ولیعهد عکس ما را فوری خودش انداخت و قرار شد بفرستد طهران برای ما. ولیعهد در خانه خودش برادرزن خودش را که تازه از مجارستان آمده بود معرفی کرد. اسمش دوک دوبراکانس است. یاور و سرکرده فوج دهم هوسار است، جوان خوب خوش‌رویتی بود.
از آن‌جا بیرون آمده رفتیم خانه آرشیدوک‌ها، توی خانه نرفتیم، همان از درِ خانه کار [ت]می‌گذاردیم و می‌رفتیم به هتلی که پادشاه میلان منزل دارد رفته کارت گذاردیم. دربِ هتل که ایستاده بودم یک دکان دوربین‌فروشی به نظرم آمد. نریمان‌خان را فرستاده رفت دو دوربین کِس [؟]خریدیم و آمدیم منزل، قدری راحت کرده بعد با امین‌السلطان و جنرال مهمان‌دار، مجدالدوله توی کالسکه نشسته راندیم برای شم‌بورن، میرزا محمد خان و بعضی از پیش‌خدمت‌ها هم همراه بودند. هوا سرد بود و باران می‌آمد و من هم احوالم خوب نبود و سرما خورده کسل بودم.
خیلی راه رفتیم تا رسیدیم به شم‌بورن، وارد باغ شدیم. در خیابان‌ها و باغ گردش کردیم. این همان شم‌بورن است که تفصیل او را در روزنامه سابق نوشته‌ام، دیگر حالا لازم نیست تفصیل او را بنویسم. همین قدر است که باغ باصفای خوبی است. آن‌جا‌ها را گردش کرده رفتیم باغ وحش. حیوانات خوب همه جور دارد. تکه‌های بزرگ خوب داشت و غیر تکه‌های ماست، شاخ‌های بزرگ و تنه‌های قوی دارد و مست بودند طوری که اگر آدم می‌رفت پیش‌ها آدم را می‌زدند. شیر و پلنگ تمیز خوبی داشت. حیوان تازه نداشت. هر چه در آن باغ وحش‌های دیگر بود آن‌جا هم بود.
بعد آمدیم به گلخانه تازه‌ای که امپراطور ساخته است. گلخانه بسیار بزرگ تمام شیشه‌ایست. گنبد بزرگی در وسطش است که آینه است. درخت‌های شبیه به خرما خیلی داشت. گل‌ها را در تابستان بیرون برده‌اند در زمستان می‌گذارند توی گلخانه. خیلی جای خوب بزرگی است.
از آن‌جا سوار شده آمدیم منزل. امشب باید با امپراطور شام مفصل تمام‌رسمی بخوریم. قدری هندوانه خوردیم. هندوانه‌های وین خیلی خوب است. آن دفعه هم که آمده بودیم خورده بودیم و می‌دانستم. میرزا ابوالقاسم را فرستادیم رفت، آورد و خوردیم.
وقت شام شد، لباس رسمی پوشیدیم و امپراطور آمد ما هم رفتیم در یک اطاقی که شاهزاده خانم‌ها، آرشیدوک‌ها در آن‌جا بودند. با آن‌ها تعارف کرده بعد بازو به بازوی زن ولیعهد داده از جلو امپراطور و سایر شاهزاده خانم‌ها و شاهزاده‌ها از عقب ما اطاق به اطاق تالار به تالار رفتیم برای شام. از یک دالان طولانی گذشتیم که در جنبین آن دالان پرده‌های کار گوبلنس بسیار خوب ممتاز اعلی کوبیده بودند. از دالان گذشته داخل تالار بزرگ شام شدیم. این تالار به وضع قدیم سفید و مطلاکاری است. چهل‌چراغ‌ها و دیوارکوب‌های برنز مطلای دو سه مرتبه کار قدیم دارد. خیلی تالار بزرگی است میزی به شکل نعل اسب گذارده بودند. ما و امپراطور در کله میز پهلوی هم نشسته مشغول خوردن شام شدیم. دست راست ما هم زن ولیعهد بود. یک بالکانی هم این تالار داشت که یک دسته موزیکانچی آن‌جا موزیک می‌زدند. یکصد و هفتاد نفر امشب از آرشیدوک و آرشیدوشس و امرا و وزرا و جنرال‌ها و صاحب‌منصب‌ها و اعاظم و اعیان وین در سر میز مدعو و حاضر بودند. غیر از میلان پادشاه قدیم سِرب اغلب از ایرانی‌ها هم مثل امین‌السلطان، مجدالدوله، امین‌خلوت و ... بودند. شام خوبی خوردیم. امپراطور برخاسته تستی به سلامت ما خورد. ما هم برخاسته به سلامت امپراطور تستی نوشیدیم. امپراطور حمایل مملکت سیام که زرد است و نشان صورت ما را زده بود.
بعد از شام برخاسته آمدیم به اطاق و تالار دیگری مشغول صحبت و گردش گردیدیم هرکس با کسی صحبتی می‌داشت؛ ما از یک طرف با این و آن صحبت می‌کردیم، امپراطور هم از یک طرف، شاهزاده سیام که حامل همین نشان و حمایل زرد برای امپراطور بود و برای امپراطور آلمان هم نشان برده بود در میز دعوت داشت، او را دیدم شاهزاده کوتاه‌قد بدترکیب بدگل سیاه‌رنگی یعنی سبزه تندی بود. اتباع زیادی هم از سیامی همراهش آمده‌اند و امشب هم در سر میز بودند و همه را دیدیم نشانی هم که آورده است بسیار خوب زرگری کرده‌اند.
خلاصه قدری صحبت کرده بعد با زن ولیعهد بازو داده از همان راه که آمده بودیم برگشته درب اطاق خودمان با آن‌ها وداع کرده آمدیم منزل و خوابیدیم.

منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه در سفر سوم فرنگستان، کتاب دوم، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: مرکز اسناد ملی، ۱۳۷۱، صص ۳۲۰-۳۲۳.

نظرات بینندگان