سرویس تاریخ «انتخاب»؛ امروز باید برویم مرند. پنج فرسنگ راه بود. صبح برخاسته، رخت پوشیدیم. امینالسلطان صبح پیش رفته بود. عزیزالسلطان عقب ما سوار شد. ما بیرون آمده، سوار کالسکه شده راندیم. رسیدیم به یک دره وسیعی که طرفین دره کوه بود. رودخانهای از میانش میآید. همین رودخانه است که میرود به صوفیان. این رودخانه از کوه مِشو تشکیل میابد. از ده «سیوان» میگذرد و میآید. وقتی به سیوان رسیدیم، سیوانیها شکایت داشتند که صوفیانیها آب ما را میبرند. صوفیانیها هم شکایت داشتند که سیوانیها به ما آب نمیدهند. خلاصه راندیم.
کوههای طرفین بعضی خاکی است، کوههای خوشی نبود. عزیزالسلطان هم عقب سر ما بود. آمد رسید به ما راندیم. همهاش از توی همین دره میراندیم. هرچه بالاتر میرفتیم زمین و کوهها همه کمکم چمن میشد تا رسیدیم به سر دو راه که یک راه از «شوردره» میرود. آن سال که آمدیم، از راه شوردره رفتیم، از سر کوه وارد مرند شدیم. این دفعه میل نکردم از آن راه برویم. همینطور سوار کالسکه شدیم از راه کالسکه راندیم. هرچه میراندیم کمکم کوه مِشو نزدیک میشد و تمام دره چمن بود و گل و زراعت و گل روغنی زرد. سوار اسب شده راندیم برای طرف دست چپ، برای دامنه کوه مشو که ناهار بخوریم.
کوه مشو یک کوهی است که همچه کوه در دنیا نیست؛ تمام برف، هرجا برف نبود سبز و چمن و گل بود. تا بالای کوه از بس نرم و خوب است، اسب به راحتی میرود. تا نصف کوه را زراعت دیم میکنند. و اینها همه ملک سیوان است. خود سیوان هم توی دره دامنه کوه واقع است. کوه و صحرا بسیار بسیار باصفا بود. عزیزالسلطان رفت آفتابگردان خودش ناهار بخورد، ما هم دیگر به سیوان نرفتیم. از این دست سیوان من خودم جلو افتادم، راندیم. رفتیم بالای کوه. حیف که رعیت پدرسوخته همه کوه را زراعت کردهاند، اگر زراعت نمیکردند تمام این کوه گُل زرد روغنی و چمن بود.
ده سیوان دست میرآخور ولیعهد، برادر شمسالدوله، است. راندیم بالای کوه یک چمنی بود، گل زرد روغنی زنبق، آبشن، قازباقی، شنک، شبدر، سرولی و گلهای زیاد به انواع و اقسام داشت. هرجا زراعت کرده بودند، زمین سرخ بود. باقی دورش سبز بود. خیلی باصفا و خوشمنظر، صحرا و کوه به این خوبی نمیشود. آب کمی هم از برف میآمد. دامنه کوه توی چمن جای آفتابگردان خوبی بود، آفتابگردان زدند، افتادیم به ناهار. این صحرا و کوه گل طوطیای زرد زیاد دارد. گل طوطیا در کوه الوند خیلی به هم میرسد. از گل زنبق که فرنگیها عطرش را میگیرند و ما به دستمال میزنیم، زیاد داشت. همان بوی عطر سفید را به عینه میداد. پیازچه هم داشت. روبهروی ما یک چشماندازی داشت که تمام صحرا و دره و کوههای قراداغ از دور پربرف و بلند پیدا بود. طرف شمال کوههای اطراف همه پیدا بود. آفتابگردان عزیزالسلطان را هم سر یک آسیابی زده بودند. از دور خیلی قشنگ پیدا بود. آفتابگردان حرم را هم نزدیک آفتابگردان عزیزالسلطان زده بودند. توی چمن پیدا بود. ولیعهد هم این طرف توی چمن ناهار میخورد. آن هم پیدا بود. کوه مِشو هم بالای سر ما خیلی نزدیک به طوری که اگر شکاری چیزی توی برفها راه میرفت، من با چشم میدیدم، پیدا بود. خیلی چشمانداز باصفایی بود. ناهار خوردیم. اعتمادالسلطنه هم پیدا شد، آمد روزنامه خواند و بلافاصله سوار شد رفت منزل.
بعد از ناهار یک درهای بود سنگ داشت، قهوهچی باشی را فرستادیم برود سنگ بیاورد و خودمان سوار اسب شدیم. من و دولچه، ابوالحسنخان و جوجه، آقا بیک و شاه پلنگخان رانیدم بالای کوه خیلی گردش کردیم. باز همه جا سبز و چمن بود. آقجهباش زیاد داشت. میخواستیم خیلی گردش کنیم و دوباره برویم آفتابگردان چای عصرانه بخوریم و تا عصر اینجا بمانیم، که در این بین هوا ابر شد و مستعد باریدن شد. کالسکه ما هم توی جعده [جاده] خیلی دور بود. به تعجیل از کوه پایین آمدیم. گفتیم، آفتابگردان را انداختند، که در این بین رعد و برق شد و باران زیاد آمد. ما خیلی به تعجیل راندیم، باران هم به شدت میآمد، نمیتوانستیم چتر بگیریم. سر باز بیچتر راندیم. باران زد یک طرف سرداری و رخت ما را تر کرد. تا رسیدیم به کالسکه نشستم توی کالسکه و راندیم تا رسیدیم به کاروانسرا خرابهای سر راه بود. شاه عباس ساخته است، پیاده شده رفتیم توی کاروانسرا. سرداری خز را عوض کردیم. دیدم ولیعهد از ترس رعد و برق طپیده است توی کاروانسرا و رنگش پریده است، میلرزد. من قدری ایستادم بعد میخواستم بیایم بیرون، ولیعهد میگفت: «نروید حالا معرکه میشود.» من گفتم: «هیچ عیب ندارد.» بیرون آمده سوار کالسکه شده راندیم. ولیعهد آنجا ماند، نمیدانم کی آمد.
فخرالدوله شب در مرند تا اینجا نوشت در حالتی که خوانندهها هم میخواندند، بعد برخاست رفت. گفت: «دلم درد میکند.» باقی را امینخلوت در «گلینقیا» نوشت. خلاصه راندیم برای منزل، باران همینطوری میآمد. خیلی این باران اوقات ما را تلخ کرد که نگذارد درست این کوه را تماشا و گردش نماییم. ده «یام» طرف دست راست در دامنه واقع است. این کوه بخشبخشهای سبز خرم باصفای خوبی دارد. اگر یک وقتی آدم بخواهد به تماشای اینجا بیاید باید در ده یام بماند و از آنجا به این کوهها آمده گردش نماید. کوه مِشو پر از برف و به قدر دو برابر کوه البرز و هفت برابر است. کوه دیکی است اما با اسب تا نزدیک سره و بلکه به خود سره هم میتوان رفت. بسیار کوه و صحرای خوبی است. خیلی میل داشتم که از کالسکه پیاده شده سوار شوم و این کوههارا تماشا نمایم. اما از ترس باران نمیتوانستم پایین بیایم. همینطور با کالسکه راندیم. صحرا هم تمام پر از گل و سبز بود تا رسیدیم به جلگه مرند.
حاج عیسی خان تفنگدار مرندی که در ده «دیزج یکان» مینشیند دیده شد. در آن سفر دوم فرنگ که دوازده سال پیش آمدیم اینجا و رفتیم، همین حاجی عیسی خان را دیدم و در روزنامه نوشتم که چون پیرمرد شده است، از تفنگداری معاف و اینجا متوقف است. حالا هم او را مثل آن سال دیدم. ماشاءالله احوالش بسیار خوب بود.
بعد رسیدیم به دهی که اسمش «یوسف» است. جمعیت زیادی داشت. دیده شدند. از آنجا هم گذشتیم. دهی در دست راست واقع است. اسمش «دیزج علیا» است. ملایی داشت آمد حضور، اسمش ملا مناف بود. بعد رسیدیم به ده مرند. باغات زیاد داشت. سرباز و توپچی این ده زیاد میدهد. جمعیت زن و مرد اطراف کوچه ایستاده بودند. یک رودخانه هم از وسط ده میگذرد. از ده گذشته سراپرده را این طرف ده زده بودند. وارد سراپرده شدیم. دهی نزدیک به مرند دیده شد، اسمش «کندلج» بود. از فوج 4 و فوج دویم نصرت و غیره سرباز و توپچی خیلی دارد. از همین ده کندلج یک صاحبمنصب بیرون آمد ریش توپی دارد. جوان خوبی بود اسمش سعید سلطان بود. یک ده دیگر هم دیده شد که اسمش «قچم بار» بود. یک مجتهدی از مرند بیرون آمد دیده شد. میگفت تازه از کربلا آمدهام، اسمش آقا حماد بود. صاحبمنصبهای معتبر که در مرند مینشینند مال فوج دویم نصرت حاجی احمدخان یاور والد عبدالله بیک یاور مال فوج چهارم، محمد بیک یاور، سعیدسلطان، صاحبمنصبان توپخانه، حسینعلیخان یاور ولد علیرضاخان معلم قدیم، محمدحسین بیک یاور، نعمتالله بیک صاحبمنصب توپخانه که آن سفر فرنگستان اینجا دیده بودم، امسال ندیدم. پرسیدم، گفتند مرده است.
شب هم محمدصادق و خوانندهها آمدند. زدند و خواندند. این سفر اینها را کثیف و سیاه و چروک کرده بود. رویت غریبی داشتند اما باز خوب زدند و خواندند. منزل هم امروز دور پنج فرسنگ و نیم بود. در مرند مجتهد خیلی ملک دارد.
منبع: خاطرات ناصرالدینشاه در سفر سوم فرنگستان، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: سازمان اسناد ملی، چاپ اول، ۱۳۶۹، صص ۹۴-۹۸.