سرویس تاریخ «انتخاب»؛کارهای جاری به عرض مبارک رسید، منجمله اینکه سابقا دبیرستان والاحضرت همایون که باید در آن لابراتوار و غیر ساخته میشد ۳ میلیون تومان مخارج برآورده شده بود ولی حالا علیاحضرت شهبانو امر میفرمایند ۱۲ میلیون تومان باشد و برای استخر و غیره این مبلغ بالا میرود. حال اجازه بفرمایید این پول را از دولت بگیرم. امر فرمودند: «البته رسیدگی کن ببین این مبلغ واقعا خرج هست یا نه؟ اگر صحیح باشد، مانع ندارد دولت بدهد، بالاخره در کاخ سلطنتی [و] بیوتات است.» بعد خندیدند و فرمودند: «چیز غریبی است، لابد این [کسی] که کار میکند از همین بچه مهندسهای اطراف علیاحضرت است.» عرض کردم: «همینطور است.» باز هم خندیدند، فرمودند: «البته از روی سادگی است ولی برای علیاحضرت اگر کسی کار بکند و اطرافیان خودشان باشد، همه این کارهای آنها مجاز است ولی اگر اطلاع حاصل کنند که برای شخص دیگری چنین پیشآمدی شده و چنین استفاده[ای] برای او پیش آمده، دیگر دنیا به آخر میرسد و این کشور محکوم به زوال میشود و هزار تا از این حرفها.» عرض کردم: «خوب، اینها در اطراف هستند و خودشان را با قیافه حقبهجانب توجیه میکنند و علیاحضرت را متقاعد میسازند. ولی به هر حال باید به عرض خاکپای همایونی برسانم که این تحت تاثیر قرار گرفتنها بسیار خطرناک است. گوشی بودن تزلزل میآورد و تزلزل به عقیده من یعنی مرگ. خوب از لحاظ یک زن اشکال ندارد ولی باید اعلیحضرت همایونی در فکر والاحضرت ولایتعهد باشند که اگر به این سیستم زیردست خانمها بار بیایند کار کشور بر باد است.»
بعد یادآوری کردم که «در جریانات انقلاب سفید که من نخستوزیر شاهنشاه بودم، فقط استحکام اعلیحضرت بود که ما و کشور را نجات داد. نظر مبارک هست مرحوم علاء وزیر دربار وقت و شریفامامی و انتظام رئیس وقت شرکت ملی نفت و گلشاییان روزی که ما آخوندها و رجاله را کوبیده بودیم (۱۵ خرداد ۱۳۴۲) جلسه کرده و به عرض رسانده بودند که خوب است دولت عوض شود. بعد شاهنشاه مرا احضار و امر فرمودید همه آنها را حبس کنم. من استدعا کردم از تقصیر آنها بگذرید. اگر ما آنها را هم بگیریم انعکاس کار در دنیا خیلی بزرگ میشود. موقتا صرفنظر فرمودید ولی بعد همه را تنبیه کردید و بالاخره مثل یک صخره بزرگ در مقابل همه امواج ایستادید. اگر کوچکترین تزلزلی به کار میرفت ما و کشور همه رفته بودیم. صبح ۱۵ خرداد هم که اول با تلفن از من سوال فرمودید حالا که انقلاب شده، چه میخواهی بکنی، من عرض کردم، توپ و تفنگ در دست من است... . از ته دل خندیدید و فرمودید موافقم و پشت تو هستم. اگر کمی تزلزل در اعلیحضرت بود من چه غلطی میتوانستم بکنم؟ همه چیز به باد رفته بود.» فرمودند: «بلی همان آخوندهای... و تو نمیدانی که انتظام و علاء با چه وضعی پیش من آمدند. سر من داد زدند که بس است، بس است، آدمکشی بس است! دولت را بیندازید، با آخوندها کنار بیایید. بعد که من حرف آنها را شنیدم، آنها را از اتاق بیرون کردم و تو را خواستم و آن دستور را دادم.» (درست روز ۱۸ خرداد بود که شاهنشاه مرا به کاخ سعدآباد احضار فرمودند و این اوامر را فرمودند و من تمام این سه روز از دفترم خارج نشده بودم و به سعدآباد هم با زرهپوش رفتم چون هنوز شهر متشنج بود.) فرمودند: «بلی خوب به خاطر دارم.» عرض کردم: «پس برای علیاحضرت یک [آموزش] education لازم است.» فرمودند: «فاید ندارد. اولا ایشان زن هستند و بعد هم خیلی ساده هستند و طبیعت ایشان هم همینطور گوشی است.» عرض کردم: «پس برای والاحضرت همایونی باید فکری بفرمایید.» فرمودند: «خودم باید به او بیشتر برسم و درسش بدهم.» عرض کردم: «از لحاظ کشور لازم است، باید این کار بشود و دارد وقت آن میگذرد.» فرمودند: «خودم در فکر هستم.» عرض کردم: «یک مطلب دیگری هم که باید عرض کنم این است که با این وصیت شاهنشاه و توصیهای که درباره مداخله ارتش در کارها بعد از خودتان فرمودهاید، فوری باید والاحضرت همایونی پس از تحصیلات متوسطه به دانشکده افسری بروند و افسر بشوند. این حرفهای بیهوده که غلام از زنها میشنوم که باید تربیت دموکراتیک غربی پیدا کند و این حرفها، گو اینکه به ظاهر صحیح است و باید تظاهر به قبول و عمل آن بکنیم، یک پول سیاه ارزش ندارد.» فرمودند: «همینطور است، مطمئن باش همینطور هم خواهد شد.»
بعد فرمودند: «همین حالا که مرخص شدی به روزنامه کیهان به مصباحزاده تلفن کن که مردکه این حرفها چیست که مینویسی؟ راجع به حزب هرکس هر غلطی میکند، مینویسند، منجمله یکی پرسیده چرا در اساسنامه حزب تکلیف تعیین دولت روشن نشده؟ شما هم چاپ کردهاید. به آنها تفهیم کن که تکلیف تعیین دولت و عزل و نصب وزرا با شخص پادشاه است و شاه ریاست فائقه قوه مجریه را دارد، دیگر اینها فضولی است. روزنامه از خودش توضیح بدهد.»
من مرخص شدم، فوری در این زمینه اقدام کردم. معلوم شد بدبخت کیهان نیست و اطلاعات است و به هر حال آنها این تصحیح را کردند.