پس از انتشار خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی، «انتخاب» قصد دارد این بار بخش های گزیده ای از خاطرات دیگر شخصیت های مهم و تاثیرگذار کشور را روزانه، مرور و منتشر کند
به گزارش «انتخاب»؛ در خاطرات روز چهارشنبه ۸ تیر ۱۲۶۰/ ۲ شعبان ۱۲۹۸ اعتمادالسلطنه آمده است:
منزل افجه است. ملکی [ملک] اولاد میرزا آقاخان مرحوم است. صبح در رکاب سوار شدم الی منزل در آفتاب گرم سواره روزنامه خواندم. ناهار منزل صرف شد. من چادر خود رفتم راحت نمودم. عصر در خانه آمدم، شب باز شام بیرون میل میفرمایند. بیستوشش سال قبل در صدارت میرزا آقاخان و حجابت پدرم حاجی علیخان که از سنین عمرم چهارده گذشته بود به همین افجه آمدم. در رکاب پادشاه متجاوز از ده نفر حاضرالصداره و پنجاه نفر حاضر به جهت سپهسالاری، یکصد نفر مستعد به جهت وزارتخانههای دیگر دیدم! شاهزاده از اعمام و بنیاعمام چهقدرها بود. حالا وزیر و اعرف معروفین اردو آقا ابراهیم آبدار سابق و امینالسلطان لاحق و پسرش و غیره و غیره است. تفصیلی پریروز در سلطنتآباد گذشت که نوشتن او خیلی بامزه است. شوهری اسمش میرزا علیاکبر است، در طفولیت جزو غلامبچههای پیشکاری بود. بعد از بزرگ شدن سمت فراش خلوتی یافت. در طفولیت بندگان همایون او را به جهت مزاح به فحش دادن مردم و هزلهگویی عادت داده بوده است که اعتنا به احدی نمیکرد. بعد از بیرون آمدن از اندرون قدری بدبخت شد. این بیچاره چندی پیش یعنی دو سال قبل زائر بیتاللهالحرام گردید که حاجی شوهری شود. در اسلامبول از قرار گفته خودش وقت حرکت به دریا افتاده مبتلا به تب نوبه شد. آنجا ماند. زوار حاج رفتند. این بیچاره حاجی نشد مراجعت کرد. دیدن بعضی شهرهای عثمانی و تفلیس و بعضی بلاد قفقاز و تناسب دادن آن امکنه را با شهرهای خراب ایران شوهری را قدری به خیال انداخت و چندان ایران و ایرانیان در نظرش به اعظم نیامدند. من خود دو سه بار با او صحبت داشتم. خیلی پریشانش یافتم. از وجناتش معلوم میشود که استعمال مخدری از قبیل چپق تریال یا چرس میکند. چشمهایش دوران مخصوصی پیدا کرده بود و کلماتش غیرمرتب بود. عصری که پادشاه در باغ سلطنتآباد در گردش بودند عرض کرده بود خیلی پریشان و مقروض شدم، چارهای به کارم فرمایید. شاه مزاحا فرموده بودند که چقدر به تو بدهم آسوده شوی. عرض کرده بود اقلا هزار تومان. سبحانالله با وضع حالیه چنین تمنایی از پادشاه کردن خیلی سفاهت است. پادشاه به خنده گذرانده بودند. شوهری اصرار کرده بود. شاه متغیر شدند. فرمودند او را پس گردن بزنند. شوهری بعد از خوردن چند پسگردنی عرض کرده بود من به این خست پادشاه نوکری نمیکنم، هفتاد تومان مواجب دارم از خودتان، مرا بگذارید آسوده بروم کاسبی کنم. اقلا به قدر مخارج میتوانم تحصیل کنم. پادشاه سکوت فرمودند. حکم به اخراج شوهری از خلوت شد.
روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، با مقدمه و فهارس ایرج افشار، تهران: امیرکبیر، چاپ دوم، آذر ۱۳۵۰، صص ۸۹ و ۹۰
پادشاه چنانچه نوشتهام دو سه سالی است به خیال استکشاف معدن آن هم مخصوصا طلا یا نقره یا جواهر از هر قسم افتادهاند. تفصیل اینکه چگونه شده پادشاه به این صرافت افتادهاند شاید مفصلا در موقعی بنویسم.