پس از انتشار خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی، «انتخاب» قصد دارد این بار بخش های گزیده ای از خاطرات دیگر شخصیت های مهم و تاثیرگذار کشور را روزانه، مرور و منتشر کند.
«انتخاب»: صبح زود از تهران به طرف سلطنتآباد حرکت شد که نقل مکانی در سلطنتآباد بشود و فردا انشاءالله در رکاب مبارک به طرف ییلاقات لار برویم.
به گزارش «انتخاب»؛ در خاطرات روز دوشنبه ۶ تیرماه ۱۲۶۰ اعتمادالسلطنه آمده است:
امروز صبح اهل خانه به واسطه تب دیشب که هنوز باقی بود نهایت کسالت را داشت و به این واسطه من هم کسل بودم. به عادت معمول حلقه یاسین و قرآنی حاضر بود.
ما را از میان حلقه گذرانیده بیرون رفتم. جمعیت کثیری بیرون بودند، از طلبکار و ارباب رجوع بیمعنی. طوری با آنها حرکت نموده که همه امتنان حاصل نمودند. با میرزا رضای کاشی به اتفاق درشکه نشسته خانه سپهسالار رفتیم که وداع کنیم. چون [او] به طرف خراسان به فرمانفرمایی و ما به طرف لار میرویم. ربع ساعتی آنجا معطل شدم.
بعد به تنهایی سلطنتآباد رفتم. دیروز که من نبودم شاه حمام تشریف برده بودند. پرده در حمام قدری کهنه و مندرس بوده. تغیر فرمودند، و عصر دیروز را شاه ضرابخانه رفته بودند دویست هزار تومان پول بیعیار کهنه قدیم را داده بودند در ضرابخانه جدید به عیار حالا که صد و بیستوپنج عیار دارد سکه نموده بودند و این مبلغ دویست [و] پنجهزار تومان کم یا زیاد شده بود.
امینالسلطان شاه را دعوت کرده بود که تماشا بروند. خلاصه امروز ساعت چهار از دسته گذشته شاه بیرون تشریف آوردند. نایبالسلطنه هم نیم ساعت قبل بیرون تشریف آوردن پادشاه حاضر شده بودند. ناهار را شاه میل فرمودند. دیروز به واسطه درد دندان کسالت داشتند. امروز الحمدالله ندارند. معاونالملک که به واسطه تلگراف از شهر احضار شده بود رسید.
بعضی فرمایشات با او شد و دستخطی هم به جناب آقا، وزیر اول، نوشته به او دادهاند. از قرار معلوم دستورالعمل جناب آقا در غیاب پادشاه بود یا قوت در استقلال ایشان به وزارت اول و ریاست دولت بود.
عصری تمام باغات سلطنتآباد قرق شد. به من و مچولخان مقرر شد شب را حاضر باشیم که بیرون شام میل میفرمایند. من وقت را غنیمت دانسته به طرف دزآشوب که والدهام آنجا است به جهت دیدن وداع رفتم. مقارت غروب مراجعت به سلطنتآباد نمودم و احضار به حضور شدم.
شب را شام بیرون میل فرمودند. مچول خان بود، عضدالملک، حکیمالممالک، امینالسلطان، مهدیقلیخان و غیره بودند. در سر شام صحبت رفتن دفعه ثالث به فرنگستان شد که بهار آینده انشاءالله بروند. بعد از شام من سر در سپهسالاری که منزل کردهام رفته شب را آنجا بودم. در بین شام خوردن رتیل خیلی درشتی که چنین حیوانی و جانوری تا به حال ندیده بودم ورود به سفره کرد. اشتها و شام خوردن تمام ضایع شد. با کسالت و وحشت زیاد خوابیدم.
روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، با مقدمه و فهارس ایرج افشار، تهران: امیرکبیر، چاپ دوم، آذرماه ۱۳۵۰، صص ۸۷ و ۸۸
پادشاه چنانچه نوشتهام دو سه سالی است به خیال استکشاف معدن آن هم مخصوصا طلا یا نقره یا جواهر از هر قسم افتادهاند. تفصیل اینکه چگونه شده پادشاه به این صرافت افتادهاند شاید مفصلا در موقعی بنویسم.