پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : دکتر امانالله قراییمقدم جامعهشناس و استاد دانشگاه است که مطالعات گستردهای در حوزه خانواده در ایران انجام داده است. او چنان که خودش گفته است از آغاز دهه پنجاه در ایران پدیده «همباشی سیاه» در ایران وجود داشته و درحال گسترش بوده است. او اصطلاح «همباشی سیاه» را به جای ازدواج سفید به کار میگیرد و معتقد است ازدواج یک پیمان و قرارداد رسمی میان دو نفر است و نمیتوان هر گونه رابطه را ازدواج نامید. او معتقد است در این رابطه زوجین خانواده نیستند، بلکه یک خانوار را شکل میدهند، زیرا خانواده به معنای وصلت دختر و پسر و تشکیل یک زندگی است، اما خانوار زمانی استفاده میشود که افرادی زیر یک سقف زندگی میکنند.
بیاعتنایی به نظام خانواده، عدم مسوولیتپذیری دختران و پسران برای زندگی اجتماعی و جامعهپذیر کردن آنها، نبود امکانات برای ازدواج از جمله مسکن و بیکاری میتواند در شکلگیری چنین روابطی تاثیرگذار باشد. از دید وی این رابطه تنها تا زمانی ادامه پیدا میکند که دختر بر و رویی دارد. در ادامه زمینههای شکلگیری این پدیده را در سالهای ابتدایی دهه پنجاه و بازتولید همان زمینهها در دهه نود را از زبان این جامعهشناس میخوانیم.
آقای دکتر میخواهم در پرسش نخست از پیشینهازدواج سفید در ایران بپرسم. گرایش به این پدیده از چه زمانی در ایران آغاز شد. در چه شرایط و به چه دلایلی پدیدار شد.
ببینید پیش از هر چیز بگویم که من با این کلمه یا اصطلاح ازدواج سفید مخالفم و از شما هم میخواهم در این گفتوگو از اصطلاح «همباشی سیاه» استفاده کنید. برای مخالفتم هم دلیل دارم. اتفاقا به دلایل جامعهشناختی هم مخالفش هستم. اولا اینکه این پدیده نامش ازدواج نیست؛ چون ازدواج تعریف دارد.
ازدواج پیوندی شرعی، قانونی یا عرفی است که بین دو نفر یعنی یک زن و یک مرد شکل میگیرد. حتی در گذشتههای نسبتا نزدیک هم اگر در روستایی دو نفر میخواستند ازدواج کنند، دستنوشتهای مینوشتند و شیح یا ملایی یا قرآن خواندهای برایشان صیغه محرمیت میخواند و میرفتند سر خانه و زندگیشان. در واقع این اتفاق تایید مردمی و عمومی به همراه داشت. اینکه در قوانین و هنجارهای مربوط به ازدواج هم لازم است که دو نفر شاهد حاضر باشند به همین دلیل است. ازدواج یک پیوند و قرارداد است. پس از دواج نیست؛ اما سفید هم نیست؛ زیرا به دلایلی که حتما در ادامه بحث و در پاسخ به همین پرسشتان خواهم گفت، پایان همه اینگونه روابط، تیره، تلخ و سیاه است. به همین دلیل است که به نظر من همباشی سیاه عنوان دقیقتری برای نام گذاردن روی این پدیده است. من حتی معتقدم که همباشی سیاه یک گونه ناهنجاری اخلاقی و جنسی است؛ درحالیکه ازدواج یک امر مقدس است. در قریب به اتفاق فرهنگها و همه ادیان ازدواج یک امر مبارک و مقدس است.
خب این «همباشی سیاه» از چه زمانی در ایران هم اتفاق افتاد؟ منظورم این است که آیا میتوان زمان مشخصی برای پدیدار شد آن پیدا کرد؟
اتفاقا نکته جالب ماجرا اینجا است. باید برایتان یک خاطره تعریف کنم که از دل آن میتوان پاسخ این پرسش را داد. من در سالهای ۵۲ و ۵۳ یعنی چند سال پیش از انقلاب در دوره فوقلیسانس دانشجوی آقای دکتر جمشید بهنام بودم. دکتر بهنام جمعیتشناسی و نظریههای جامعهشناختی این حوزه را درس میداد. درست یادم است که همان سالها ایشان درباره گسترش پیدا کردن همباشی سیاه هشدار دادند. این موضوع از همان زمان برای من هم جالب شد. خب ما آن موقع دانشجو بودیم وانرژی زیادی برای کارهای پژوهشی داشتیم. من شخصا درباره همین موضوع کار کردم. آن زمان چند مورد برای پژوهش انتخاب کردم و سعی کردم روند زندگیشان را دنبال کنم. آدمهای شناختهشدهای بودند و البته الان از اسم بردنشان معذورم. جالب است بدانید که همه آن موردها سرانجام به پایانهای تلخ و تیرهای رسیدند. این همان چیزی است که پیشتر گفتم. اینکه میگویم سیاه است نه سفید منظورم همین است.
هم مردان و هم زنانی که اینگونه همباشی را برای زندگیشان انتخاب کرده بودند، سرانجام در پیری و سالخوردگی تنها ماندند. مردها در سالهای پایان زندگی تنها ماندند و زنان هم بعد از یکی، دو بار تجربه این همباشی یا حتی ازدواج رسمی نتوانستند بنیان یک خانواده را تشکیل بدهند و کارشان به تیرهروزی کشیده شد.
پس از آنچه من فکر میکردم. سابقه طولانیتری دارد این یعنی دستکم چهار دهه است که این شیوه زندگی وجود دارد.
بله همینطور است. این یک پدیده تازه نیست. اگرچه امروز دوباره به دلایلی درحال گسترش پیدا کردن است و برخی از جوانان دارند این سبک از همزیستی را تجربه میکنند.
علتش چیست؟ بهتر بگویم آیا ریشههای این پدیده در طول این چهار دهه تغییر کرده یا نه؟
واقعیت این است که بگویم اگرچه شرایط زندگی دچار تفاوتهایی شده، اما هنوز ستونهای علی و معلولی همباشی سیاه تقریبا همانها هستند. من در پژوهشی که همان سالها انجام دادم به این نتیجه رسیدم که چهار عامل اصلی، زمینه را برای ایجاد ارتباط غیررسمی و همباشی سیاه فراهم میکند. در آن سالها این پدیده بیشتر در میان دانشجوها و کسانی که در دانشگاهها درس میخواندند، رایج شده بود. ما دریافتیم که دانشگاه دستکم چهار سال ازدواج رسمی را به تعویق میاندازد. این درحالی بود که پس از دانشگاه هم خدمت زیر پرچم دست کم دوسال به این زمان اضافه میکرد. جوان بیست سالهای که به دانشگاه میآمد دستکم تا ۲۶ سالگی فرصت مناسبی برای ازدواج پیدا نمیکرد. حالا این موضوع را بگذارید کنار دو مساله دیگر.
یکی از آنها پیدا کردن شغل مناسب در جایگاه مناسب بود. کسی که بعد از چهار سال تحصیل و دو سال سربازی باید دنبال کار میگشت تا بتواند کار مناسب با درامد مناسب پیدا کند، خیلی دل و دماغی برای ازدواج نداشت. این درحالی بود که در آن دوره هنوز بسیاری از ظرفیتهای شغلی به اشباع نرسیده بود؛ اما عامل چهارم که همه دیگر عوامل را تقویت میکرد، باب شدن تفریحات بیرون از خانواده بود. بگذارید راحت حرف بزنم. آن زمان در برخی از لایههای جامعه ما «دختربازی» داشت به یک رفتار همهگیر تبدیل میشد. دورهمیهای انحرافی و دوستیهایی که متمایل به انحراف جنسی بود در آن دوره گسترش پیدا کرد. درو اقع روابط بین دختر و پسر و حتی زنان و مردان با تبعیت از الگوهای غربی، سبک متفاوتی را تجربه میکرد.
همین موضوع باعث میشد تا در میان این گروهها تمایل به ازدواج و انتخاب همسر رسمی از اولویت خارج شود. همباشیها در همه موارد در میان کسانی اتفاق میافتاد که این خصیصه را داشتند.
فکر میکنید عواملی که امروز هم باعث شدهاند تا این پدیده درحال گسترش باشد، همین عوامل هستند؟
من معتقدم که همین عوامل در راس قرار دارند. امروزه بسیاری از عوامل دیگر مانند فقر، چشم و همچشمی، نبود مسکن،بیکاری گسترده در حدی که ما هم اکنون در کشور بیش از سه و نیم میلیون فارغالتحصیل بیکار داریم و... تاثیر قابلتوجه دارند.
البته همین اتفاق در میان طبقات فرادست جامعه هم وجود دارد. یعنی کسانی که فقر و نبود مسکن و شغل و... برایشان مساله نیست.
اتفاقا به نکته بسیار دقیقی اشاره کردید. اینجاست که عامل مهم دیگر پدیدار میشود. عاملی که بسیار تاثیرگذار است و آن چیزی نیست جز مسوولیتگریزی. یک ایده وجود دارد که مگر عقلم کم است بروم مسوولیت زندگی یک نفر دیگر را هم به دوش بکشم؟ آدمها نیازهایشان را برطرف میکنند و تصور میکنند مسوولیتی هم در قبال یکدیگر ندارند. واقعیت این است که ما دختران و پسران مسوولیتپذیری بارنیاوردهایم. دوستی تعریف میکرد که در مدارس ژاپن دانشآموزان موظفند که هربار یک گروه کلاس درس، حیاط، آبخوری، توالتها و... را نظافت کنند. در کشور ما کجا چنین چیزی به بچهها آموزش داده میشود؟ ما نه حقوق را درست به دانشآموزان آموزش میدهیم نه تکالیف را. ساختار این شیوه تعلیم و تربیت ما مشکل دارد. البته بسیاری از معلمان دلسوز مدارس سعی میکنند به شخصه مهارتهای زندگی را به دانشآموزان بیاموزند؛ اما این به تنهایی کارساز نیست. پس نتیجه مشخص است. جوانان و نوجوانان ما مسوولیتپذیر نیستند. مسوولیت زندگی مشترک را نمیپذیرند؛ اما این هم همه ماجرا نیست.
پس ریشه این اتفاق عمق بیشتری دارد.
بله، دقیقا. بیایید از یک در دیگر وارد شویم. ببینید در دورهای گرایش به برنامههای ماهوارهای بسیار زیاد شده بود. در کنارش شبکههای اجتماعی هم به یکباره به کشور وارد شد و بهزودی همهگیر شدند. آن زمانها کانالی به اسم فارسیوان بود که خاطرتان هست. سبک زندگی آدمها در قصه سریالهای خارجی که از این کانال پخش میشد چه بود؟ این سریالها به پررنگترین شیوه غرایز جنسی تماشاگرانشان را قلقلک میدادند. افزون بر این عدم پایبندی و تجربههای مختلف را در روابط بهعنوان یک الگوی ارزشی مطرح میکرد. این سریالها امروز در کانالهای بسیار بیشتری پخش میشوند. در همان دوره ما باسونامی طلاق در کشور روبهرو شدیم. امروزه آمار متارکه و طلاق در کشور ۱۹ مورد در هر ساعت است. آماری که واقعا هولناک است. این آمار به سادگی به ما میگوید که هر کسی در هر جایی از ایران اگر خودش هم تجربه طلاق نداشته باشد، دست کم با پدیده طلاق در خانواده نزدیکان یا دوستانش روبهرو شده است. آن هم نه یک بار و دوبار، بلکه بسیار بیشتر از این حرفها. خب حالا برگردیم به موضوع خودمان که همان همباشی سیاه است. وقتی جوانی شاهد این همه طلاق در میان نزدیکان و دوستانش است، معلوم است که تن به ازدواج نمیدهد. او میترسد از اینکه دچار چنین تجربهای شود. از طرف دیگر کسانی که زندگی مشترکشان را ترک میگویند، بیشتر از دیگران تمایل به ازدواج را از دست میدهند. آنها نیز از مهمترین کسانی هستند که زمینه مناسبی برای همباشی سیاه دارند. اینها همه عاملیت دارند؛ اما من معتقدم که فقر و بیکاری امالفساد هستند. کسی که بیکار است یا کسی که درآمد کافی ندارد، چگونه باید ازدواج کند؟ غریزه جنسی را تا کجا میتوان کنترل کرد؟ ما نباید انتظار داشته باشیم که مردم تصمیم بگیرند اخلاقی و پاکیزه زندگی کنند؛ اما ساختارهای مدیریتی و اجتماعی معیوب باشند.
راه چاره چیست؟ و ساختارها چگونه باید اصلاح شود؟
ببینید، ما معمولا دنبال این هستیم که برای جامعه نسخه بپیچیم. این حرفها در گوش جامعهشناسی نمیرود. جامعهشناسی به قول گورویچ یک منظومه متعددالاضلاع با سطوح چندلایه و متغیر است که هر لحظه به رنگی درمیآید. نسخه پیچیدن کار پزشکان است برای درمان برخی بیماریها. کار جامعهشناسی و مدیریت اجتماعی نیست. تا زمانی که همه چیز را به گردن خود افراد و اراده آزاد و... میاندازیم، همین آش و همین کاسه است. پیش از هر چیز ما باید اصل مساله را بپذیریم. قبول کنیم و صورت مساله را پاک نکنیم. جامعهشناسی به ما میگوید ایجاد هر تغییر یا اصلاح هر نقصی نیاز به نهادسازی و اصلاح ساختارها دارد. اصلاح یعنی اصلاح همهجانبه. از وضعیت آموزش و پروش گرفته تا مدیریت رسانهای کشور. اعتمادسازی و تقویتسرمایه اجتماعی. ما باید شفاف و روراست با جامعه حرف بزنیم. برای درمان این بیماری بهتر است زمان بیشتری داشته باشیم. زمانی که واقعیت را پذیرفتیم و با واقعیت روبهرو شدیم و انکارش نکردیم، پاسخ پرسشهایمان خودش را نشان میدهد.
منبع : دنیای اقتصاد