رضا رویگری چه در دهه شصت كه جوان اول سینمای ما بود و چه حالا كه خودش در گذار از شصت و چند سالگیاش قرار دارد همیشه مرد خوشتیپی بوده كه همه میخواستند مثل او باشند.
مصاحبه با او و همسر محترمش تارا كریمی كه این روزها همراهترین یار زندگی این ستاره است سرشار از ناگفتههایی است كه نظیرش را شاید تا به حال در مصاحبههای دیگری از آنها نخواندهاید. پاسخ همه كنجكاویهای شما در دل این چند صفحه با جوابهای رك، صادقانه و بیرودربایستی رویگری و همسرش داده شده است.
مرام رفقا
این روزها بیشتر از همه از چه چیزی دلگیر هستید؟
رضا: از اینكه سلامتی ندارم چون آدمی پرجنب و جوش بودم و این وضعیت خیلی آزارم میدهد. البته خدا را شكر حالا حالم بهتر است و خوب هم خواهم شد. گاهی شده دعوت به كار شده و رفتهام اما بعد كه وضعیت مرا میبینند منصرف میشوند و دیگر تماس نمیگیرند و این آزارم میدهد. دوست دارم به این آدمها بگویم اگر رویگری كیان «مختارنامه» را میخواهید باید تمام سرمایه فیلم خود را به من بدهید. البته بخشی از دلگیری من مربوط به آدمهاست؛ منظورم مردم نیست چون مردم همیشه و همه جا واقعا به من لطف دارند؛ منظورم آدمهایی است كه شایعات درست و پخش میكنند. شایعاتی مانند اینكه من مردهام. حالا دیگر با گستره رسانههای اجتماعی هركسی میتواند به راحتی این كار را بكند. گاهی هم خبر پخش میكنند كه باز سكته كردهام؛ در حالی كه من فقط یك بار سكته كردم. خدا را شكر الان بهترم و همراه آقای احمدلو سریال كار میكنم.
از اهالی سینما و رفقای قدیمی هم دلگیر هستید؟
رضا: دوستان محبت دارند اما از بعضیهایشان توقع داشتم دستكم زنگی به من میزدند. بعضیهایشان اصلا مرا یادشان رفته است. خدا نكند کسی به این بیماری دچار شود اما هیچكس نمیتواند مطمئن باشد اتفاقی برایش نمیافتد. من در یك لحظه اینطور شدم. كسی انرژی مرا در سینما نداشت. حتی خود آقای میرباقری سر سریال «شاهگوش» به من میگفت تو در انرژی روی مرا هم كم كردی.
دوره درمان خود را سپری میكنید. . .
رضا: بله، فیزیوتراپی را ادامه میدهم. كارهایی مانند كاراتراپی و نوازشدرمانی حتی طب سوزنی هم انجام میدهم كه البته دردناك است ولی میترسم آب بخورم چون مثل آبكش تمام تنم سوراخ شده است.
دلتنگیهای بازیگر
دلتان برای بازیگری تنگ شده؟
رضا: برای هیچ چیزی به اندازه بازیگری دلتنگ نیستم. البته نقش خوب؛ یعنی آن نقش و بازیای را كه دوست دارم. الان هم بازی میكنم اما نه آنطور كه باید. حتی صدایم مشكل پیدا كرده و نهتنها نمیتوانم بخوانم بلكه احساس بیان دیالوگی من نیز از بین رفته است.
چقدر دوست دارید كه آقای رویگری به بازیگری برگردند؟
تارا: باور كنید دعای شب و روز من همین است كه رضا هر چه زودتر خوب شود و به سر كارش بازگردد. چون میدیدم آن زمان كه كار میكرد چقدر حال و روحیهاش خوب بود. درست است كه در خانه كارهای مختلفی انجام میدهیم كه حوصلهمان سر نرود و به بیماریاش فكر نكند؛ اما به هر حال او هم یك مرد است كه ماندن در خانه آزارش میدهد.
به بازیگری علاقه ندارید؟
تارا: معتقدم بازیگری نشأت گرفته از احساسی درونی است كه توانایی آن باید ذاتا درون فرد وجود داشته باشد. گرچه عموم مردم فكر میكنند میتوانند بازیگر شوند.
من و همسرم
این روزها كه بیشتر در خانه هستید، كار عقب ماندهای بوده كه بخواهید انجامش بدهید؟
رضا: قرار بود فیلمی بسازم كه متاسفانه نشد. به خصوص با وضعیت اقتصادی فعلی افراد كمتر در سرمایهگذاری ریسك میكنند. خرید زمین، سكه، ارز و. . . امروز بیشتر به صرفه است. برج میسازند و بعد پورشه و مازاراتی زیر پایشان میاندازند؛ پس چرا بیایند در سینما؟ البته با تعدادی از دوستانم در حال آمادهسازی دفتر تهیه فیلم برای فیلمسازی هستیم.
سمت نقاشی نرفتید؟
رضا: چون چپ دست هستم بعد از سكته دست چپم كار نمیكند. حتی میخواستم پرتره همسرم را بكشم اما نمیتوانم قلم در دست بگیرم.
شما هم كار هنری انجام میدهید؟
تارا: قبلا در خارج از ایران كار مدلینگ انجام میدادم الان گاهی تمرین دف میكنم؛ در كنارش قالیبافی را هم دنبال میكنم.
تصمیم نگرفتید در این مدت نمایشگاه نقاشی بگذارید؟
رضا: فقط چند تابلو در ایران دارم. همه آثارم در آمریكاست. گفتهام اگر بشود برایم بفرستند كه نمایشگاهی برگزار كنم.
برنامهای برای موسیقیتان نداشتید؟
رضا: چرا. تصمیم داشتم از بهترین كارها در سه آلبومم كنسرت بزرگی بگذارم اما دیگر نمیتوانم چون صدایم رفت. اگر مریض نشده بودم برنامههای زیادی داشتم.
خانم كریمی شما صدای آقای رویگری را دوست دارید؟
تارا: عاشق صدایش هستم. خب تن صدای رضا خیلی زیباست. اما بعد از بیماری وقتی كاری را خواندند و شنیدم اصلا مانده بودم كه واقعا این صدای خودش است؟ چیزی كه واقعا میخواهم این است كه رضا یك بار دیگر بتواند بخواند.
آقای رویگری از كارهای خودتان آرشیوی دارید؟
رضا: همه را ندارم. گاهی هم كارهای خودم را در خانه دوره میكنم و میبینم. هنوز «شاهگوش» را كامل ندیدهام. خیلی از آن تعریف میكنند؛ حتی داوود میرباقری میگوید: «رضا بازی خوشگلت را در این كار هم آوردی.» به نظرم بد نیست آدم گاهی كارهایش را ببیند. گاهی آهنگهایی را كه خواندهام میشنوم دلم میگیرد كه دیگر نمیتوانم بخوانم. امیدوارم زودتر برگردم به همان روزها.
هیچ برنامهای برای كار مشترك با همسرتان نداشتید؟
رضا: دلم میخواست اگر فیلمی ساختم كه نقش خوبی داشت به او بدهم. طرحی از زندگی خودم را فیلمنامه كردهام كه اگر روزی آن را ساختم نقش مادرم را به تارا میدهم.
شبیه مادرتان هستند؟
رضا: مادرم خیلی از تارا زیباتر بودند. مادرم زن بسیار زیبایی بود؛ پدرم خیلی نه، اما در عوض پدرم خیلی خوشاخلاق و خوش پوش بودند. خدا را شكر میكنم كه از هر كدام چیزهای خوبی به ارث بردهام. (باخنده)
دلدادگی در شیراز
خانم كریمی، شما آقای رویگری را چطور شناختید؟
تارا: من اصلا ایشان را به عنوان بازیگر نمیشناختم و هیچ كاری از ایشان ندیده بودم. راستش در افتتاحیه برنامهای در شیراز از آقای رویگری به عنوان مهمان برنامه دعوت شده بود، دوست من هم مسوولیت میزبانی ایشان را عهدهدار بود. وقتی به اتفاق دوستم برای استقبال از ایشان به فرودگاه رفتیم اولین بار ایشان را دیدم و طی چند روزی كه آنجا بودند با هم آشنا شدیم. حتی فكرش را هم نمیكردم روزی با او ازدواج میكنم.
یعنی واقعا ایشان را نمیشناختید و هیچ كاری از ایشان ندیده بودید؟
تارا: بله واقعا ایشان را نمیشناختم و اتفاقا اولین فیلمی كه پیشنهاد دادند ببینم «بوتیك» بود و زمانی كه آن را دیدم یك جورهایی واقعا ترسیدم؛ تا جایی كه تا مدتی تلفنهایش را جواب نمیدادم. این حس به من دست داده بود كه نكند آن شخصیت داخل فیلم را داشته باشند. تا اینكه یك هفته گذشت و پیامك دادند: «مشكلی پیش آمده؟» من هم پرسیدم: شخصیت شما همانطوری است؟. . . او هم توضیح داد كه آن فقط نقش است و با خود واقعی من فرق میكند. بعد پیشنهاد دادند بروم فیلم «اجارهنشین ها» را ببینم كه خیلی از آن كار خوشم آمد. بعد از آن «مختارنامه» را دیدم و بعد هم «ملكوت».
یعنی زمان پخش مختارنامه ایشان را نمیشناختید؟
تارا: من اصلا آن زمان در ایران نبودم. ما هفتم فروردین 92 با هم ازدواج كردیم.
به جز خوشتیپی آقای رویگری چه چیزی در ایشان شما را جذب كرد كه ازدواج كردید؟
تارا: دقیقا اولین چیزی كه بعد از دیدنشان گفتم این بود كه شما چقدر خوشتیپ هستید!!. . . اما جدای تمام این مسائل بسیار قلب مهربانی دارند. درست برخلاف نقشهایش كه مردی خبیث است، او بسیار مهربان است و قلب پاكی دارد؛ ضمن اینكه بسیار راستگوست. اولین چیزی كه به عنوان شرط ازدواج مطرح كردم این بود كه هرگز به هم دروغ نگوییم.
رضا: البته این راستگویی هم بلایی شده برایم. هرچه میگویم ممكن است دردسر بشود.
تارا: این روحیهاش را هم دوست دارم؛ یعنی در هر لحظه چیزی برای خنداندن من میگوید. روحیه بشاش و خوبی دارد. به قول معروف خیلی دوستداشتنی است.
شما چطور جناب رویگری؟
رضا: نمیدانم دقیقا چرا و از چه چیز تارا خوشم آمد فقط میدانم وقتی او را دیدم به دلم نشست. همین كه دختری چندین سال ایران نباشد اما آنقدر نجیب و صادق باشد خیلی مهم و با ارزش بود. آن زمان تنها بودم. حس كردم احساسی بین ما وجود دارد و همین احساس كار دستمان داد. با یك ساك رفتم و با 15 چمدان برگشتم. تارا طینت بسیار خوبی دارد.
یعنی در شیراز ازدواج كردید؟
رضا: بله.
امان ندادید؟
رضا: چرا اتفاقا امان دادم. یك سال بعدش ازدواج كردیم.
تارا: و چقدر روزهای خوبی بود. تا حدود هشت ماه بعد از ازدواج كه این اتفاق برای رضا افتاد روزهای بسیار خوبی داشتیم. راستش بحران عجیبی بود و حالا كه از آن گذشتهایم باز احساس میكنم برگشتهایم به همان روزهای خوب.
مخالفتهای خانواده
شما با آقای رویگری چقدر اختلاف سنی دارید؟
تارا: 43 سال.
این مساله باعث ترس شما نشد یا دست كم حرف اطرافیان. . .
تارا: به تنها چیزی كه در این آشنایی به آن فكر نمیكردم ازدواج بود. نمیدانم شاید همه اینها قسمت باشد. راستش من هیچ وقت دوست نداشتم ازدواج كنم. زمان ازدواج با رضا تنها 23 سال داشتم. همیشه در ذهنم این بود كه سن مناسب ازدواج برای من 30 یا 32 سال است.
رضا: اگر 32 سال داشتی كه دیگر با تو ازدواج نمیكردم. (میخندد)
تارا: اتفاقا پدرم مخالف بود و حتی خواهر بزرگم بود كه مدام به من میگفت كه چه اتفاقی افتاده تو اصلا برنامه دیگری برای زندگیات داشتی و نمیخواستی ازدواج كنی اما به هر حال این اتفاق افتاد.
رضا: البته الان خانوادهاش خیلی مرا دوست دارند.
تارا: این را بگویم كه در این زمینه حرف مردم برایم مهم نبود. شاید خیلیها میگفتند و هنوز هم میگویند كه رضا جای پدرت است؛ حتی به رغم آنكه میدانند ما زن و شوهر هستیم اما كنایههایی به این شكل میزنند اما اصلا برایم مهم نبود چون یاد گرفتهام به حرف مردم اهمیتی ندهم؛ من نمیدانم چه بلایی سر مردم ما آمده است كه از خوشحالی تو خوشحال نمیشوند و خود را در غم و اندوه تو شریك نمیدانند؛ به همه چیز بیتفاوت هستند و مراقب حرفی كه به زبان میآورند نیستند. به نظرم انتخاب، یك امر سلیقهای است و این در همه مسائل وجود دارد؛ حتی در ازدواج. همیشه سعی من بر این بوده آنچه را که در آن لحظه فكر میكنم درست است انجام بدهم و برایش تصمیم بگیرم. در مورد رضا هم حس كردم تنها كسی است كه میتواند به خوبی مرا درك كند؛ چون من رابطه خیلی خوبی با پدرم داشتم. نمیگویم رضا مثل پدرم است اما خیلی با آرامش و صبوری با من رفتار میكند و این برای من دوست داشتنی است.
قضاوتهای نادرست
شاید قضاوتی نادرست و پیشداوری ناعادلانهای در مورد این ازدواج باشد مانند اینكه شما به خاطر پول یا شهرت رضا رویگری وارد زندگی او شدهاید. . .
تارا: بگذارید چیز جالبی برایتان بگویم. زمانی كه من با رضا ازدواج كردم تنها با یك حلقه ازدواج كردیم. رضا یك خانه داشت كه آن را هم بابت اینكه پسرش به خاطر عدم توانایی در پرداخت مهریه همسرش به زندان نیفتد، فروخت. حتی خانهای كه در حالحاضر در آن ساكن هستیم اجارهای است. همه فكر میكنند رضا یك مولتی میلیاردر است. بله اگر ثروتی را كه همان عشق مردم است در نظر بگیریم از نظر من رضا یك مولتیمیلیاردر است؛ هرچند این ثروت نفعی برای من ندارد و تنها برای خودش است. از نظر مادی خود رضا بهتر میداند كه من در خانوادهای بزرگ شدهام كه در آن نیاز مالی اصلا و هیچگاه جایی نداشت. پولدار به كسی میگویند كه آخرین مدل ماشین زیر پایش باشد، خانهاش چندین هزار متر باشد و حساب مالی پر و پیمانی داشته باشد، اما رضا هیچكدام اینها را نداشت و ندارد. حتی بعضیها فكر میكنند من برای بازیگر شدن زن رضا شدهام؛ در حالی كه من علاقهای به این كار ندارم. آنچه وجود داشت و هدیه خدا بود مهری بود كه نسبت به رضا در قلب من ایجاد شد و با این احساس بود كه در این شرایط توانستم كنار او بایستم چون اگر به آن درجه رضا را دوست نداشتم خیلی به راحتی به قول دوستانم خسته میشدم و میرفتم.
دوستانی داشتهاید كه فقط به خاطر آنكه همسرتان رضا رویگری بازیگر است وارد زندگی شما شده باشند؟
تارا: بله، متاسفانه خیلی زیاد هم بودند. دوستانی داشتم كه تصور میكردند رضا حتما باید كاری برایشان انجام بدهد و آنها را وارد سینما کند. اما به محض اینكه دیدند رضا خودش بازیگر است و به او نقش میدهند و كارگردان نیست كه بخواهد به كسی نقشی بدهد خیلی راحت پا پس كشیدند و رفتند. راستش طی بیماری رضا چیزهایی دیدهام كه حیرتآور است؛ طوری كه به این نتیجه رسیدهام انگار فقط یاد گرفتهایم به راحتی همه را قضاوت كنیم. حتی خودم را میگویم. خیلی ظاهری و با معیارهای خودمان همه چیز را میسنجیم و حكم میدهیم.
ماجرای شوم
آقای رویگری اصلا چطور شد كه این اتفاق برای شما افتاد؟
رضا: یك شب به شدت دچار فشار عصبی شدم. البته قبلش نیز دچار بیماری قلبی شده بودم. كنسرتی داشتم كه بعد از اجرای آن دیدم نفسنفس میزنم. خودم را به بیمارستان خاتمالانبیا رساندم. در آنجا فشارم را گرفتند و بعد از معاینه دیدند كه ضربان قلبم 300 است. برای همین مرا در CCU بستری كردند. بعد در بیمارستان دی طی آزمایش متوجه شدند قلبم از دو جا میزند كه یكی از آنها را سوزاندند. اما به خاطر ضربان بالا ماهیچههای قلبم ضعیف شده بودند؛ مثلا برای فردی كه خیلی سالم است قلبش 65 درصد كار میكند اما برای من 25 درصد بود. پزشك معالجم گفت باید برایم باتری بگذارند اما گفتم اگر میخواهید این كار را بكنید خلاصم كنید چون دوست ندارم باتری بگذارم. به خاطر همین درمان با قرص را شروع كردم. قرصها را خوردم و در آزمایش بعدی مشخص شد كه قلبم 65 درصد كار میكند. آن شب وقتی خیلی عصبی شدم آنچنان فشار خونم بالا رفت كه لخته را رد کرد به سمت مغز. رفته بودم دستشویی كه بعدش با همسرم بروم بیرون. سرگیجه بدی به من دست داد و ناگهان همانجا بیهوش شدم.
یك پسر بیمعرفت
از پسرتان خبر ندارید؟
رضا: چند وقت پیش شب تولد حضرت علی (ع) كه مثلا روز پدر بود با یك اساماس روز پدر را به من تبریك گفت.
تارا: البته بعد از یك سال.
قهر هستند؟
رضا: چه بگویم. من كه برای پدرم پسر بدی نبودم. تنها كاری كه پدرم را اذیت میكرد این بود كه میگفت مطرب بار آمدهام!! بعد كه آهنگ «ایران ایران» را خواندم راضی شد و همیشه میگفت سرم را با افتخار بالا میگیرم. این اواخر وقتی كه بیمارستان بود حتی سعی كردم تا آن حد كه بلد هستم برایش غذا بپزم و ببرم. متاسفانه بچههای حالا قدر پدر و مادرهای خود را نمیدانند. من توقعی ندارم كه كاری برایم بكند اما همین كه گاهی حالم را بپرسد كافی است. یك نوه دارم كه خیلی دوستش دارم. آمده بود كمك تارا و برایم غذا درست میكرد. 8 سالش است اما معرفتش از پسرم بیشتر است. البته نه اینكه پسرم بد باشد اما به هر حال. . . من جلوی پدرم پایم را دراز نمیكردم اما حالا از بچههای امروزی چیزهایی میبینید كه آدم متعجب میشود. فرهنگ و احترام از بین رفته است.
بابالنگدراز
روزانه چقدر با هم صحبت میكنید؟
رضا: باید بپرسید چقدر با هم صحبت نمیكنیم. خیلی حرف میزنیم تا جایی كه گاهی بحثمان میشود.
تارا: این بحثها بین همه هست. البته رضا طوری است كه كمی مخالف نظرش صحبت كنم میگوید بحث شده است. كلا در شبانهروز مدام در حال صحبت هستیم؛ طوری كه اگر رضا یك ساعت با دوستانش بیرون برود خیلی دلم برایش تنگ میشود.
رضا: هم دلتنگ میشود هم نگران.
تارا: مدام نگرانم. نكند اتفاقی برایش بیفتد چون هیچكس به اندازه من مراقب و نگران او نیست.
رضا: خدا را شكر كه تارا هست. نمیدانم اگر نبود چه میشد. او خیلی هوای من را دارد؛ خیلی از او راضی هستم. (به شوخی) گاهی هم غذا میپزد!!
تارا: البته رضا این جوری است كه اگر یك روز به او غذای رژیمی بدهید فكر میكند غذا نخورده و آن گاهی كه میگوید من غذا میپزم. مخصوص زمانهایی است كه برنج و خورش و. . . داریم.
رضا: راستش من دستپخت خیلی خوبی دارم و اگر خوب بودم اصلا اجازه نمیدادم تارا آشپزی كند. البته الان هم با دستورات من دستپختش بهتر شده. تارا سن كمی دارد اما واقعا دستپخت خوبی دارد.
به نظر میرسد رابطه شما با هم مثل داستان بابالنگ دراز است، مردی كه زنی را كه دوست دارد بزرگ میكند. . .
تارا: اتفاقا برعكس است. رضا مانند بچههاست و خیلی هم حرف گوش نكن. گاهی حس میكنم با یك بچه شش ساله روبهرو هستم. به خصوص از وقتی كه دچار این بیماری شده. آن روزهای اول بیماریاش باید مراقبش میبودم تا بتواند بنشیند، كمكم توانست روی ویلچر بنشیند و بعد توانست از عصا استفاده كند و خدا را شكر الان روی پای خود میایستد. این احساس را دارم كه او مانند بچهای است كه توانستهام راه رفتن را به او یاد بدهم.
رضا: ولی یكجورهایی هم خیالت راحت بود كه دیگر گوشه خانه نشستهام و پشت فرمان نمینشینم (باخنده).
تارا: اتفاقا خیلی دلم تنگ شده كه شما پشت فرمان بنشینید و من كنارتان باشم. الان من یك جورهایی هم زن و هم مرد خانه هستم. البته شاغل نیستم ولی كل مسوولیتهای خانه با من است. هنوز تحصیلاتم تمام نشده اما به خاطر وضعیت بیماری رضا یك سال مرخصی گرفتم كه از مهر ماه دوباره آن را شروع میكنم.
شایعات بیاهمیت!
خانم كریمی شما در این مدت كه آقای رویگری بیمار هستند چه حالی داشتید؟
تارا: راستش شایعات زیاد برایم مهم نیست چون بعضیها اصلا انگار یك عقده درونی دارند. به این حرفها توجهی نمیكنم. اصلا حس من این است كه رضا چون روی دور است مدام درباره او صحبت میشود؛ حالا یكسری خوب صحبت میكنند و یكسری هم از روی بغض چیزهایی میگویند. اما باید بگویم چون چنین شرایطی- بیماری رضا- را هرگز تجربه نكرده بودم برای همین برایم سخت بود. واقعا نمیدانستم باید چه كار كنم حتی در پنج شش ماه اول كاملا سرگردان بودم. از طرفی من رضایی دیده بودم كه سرحال و قبراق بود اما حالا در خانه است و كاری نمیتواند انجام بدهد. از سوی دیگر میخواستم بدانم باید چه كار كنم كه زودتر خوب شود.
رضا: ما حدود هشت ماه بود ازدواج كرده بودیم كه این اتفاق افتاد و یك باره همه چیز به هم ریخت. برای تارا واقعا سخت بود چون هنوز تازهعروس بود اما تازهعروسی كه باید از یك مریض پرستاری و پذیرایی میكرد. مدتی پرستار آوردیم اما دیدیم كه در كل كار او را بیشتر كرده است.
تارا: دوست نداشتم كسی در بیماری رضا به من كمك كند. دلم میخواست خودم كارهایش را انجام بدهم چون رضا انسانی بسیار احساسی است؛ مثلا اگر بگوید یك لیوان آب بده و من بگویم باشه ولی صبر كن، میفهمم در آن لحظه حالش بد میشود. چون دوست دارد به او توجه شود. من هم دوست دارم آنطور كه رضا دوست دارد با او برخورد كنم اما گاهی در تنهایی احساس خستگی میكنم. همه اینها را گفتم اما باید این نكته مهم را اضافه كنم چون رضا را دوست دارم اصلا از این شرایط ناراحت نیستم. در این مدت نزدیك به دو سالی كه از بیماری رضا گذشته تنها دلم میخواسته كه او زودتر خوب شود و دوباره روزی را ببینم كه او بهبودی كامل پیدا كرده، واقعا منتظر آن روز هستم.
رضا: تارا خیلی اذیت میشود. البته خوشبختانه الان كه بهتر شدهام خیلی از كارهای شخصیام را خودم میتوانم انجام بدهم كه كمتر باعث زحمت و آزار او بشوم.
شما دوستان زیادی داشتید، در این مدت چقدر از آنها واقعا همراه شما بودهاند؟
رضا: خیلی از دوستان من در این مدت ریزش كردند. نمیدانم چرا اینطور شده؟ شاید اینكه نمیتوانم به راحتی از پلهها بالا بروم و كسی باید زیر بغل مرا بگیرد یا به راحتی نمیتوانم سوار ماشین شوم یا هزار دلیل دیگر. . . اما به هر حال خیلیها بودند كه دیگر نیستند.
همكاران همسن و سال خودتان بیشتر به شما سر زدهاند یا جوانترها؟
رضا: اتفاقا جوانترها بیشتر سراغ مرا گرفتند. قدیمیها اگرچه میگویند بامعرفت هستند اما انگار بعضیهایشان آلزایمر دارند و یادشان میرود.
همسر فداكار
به نظر میآید كه روحیهتان خوب است؟
رضا: روحیهام خوب است اما واقعا از بیكاری خسته شدهام.
تارا: اجازه نمیدهم روحیهاش خراب شود. حتی وقتی از انجام كاری خسته میشود او را وادار به انجام آن كار میكنم تا فكر نكند به خاطر بیماریاش كاری از دستش برنمیآید. البته سعی میكنیم زیاد در خانه نمانیم؛ یا با ماشین در حال گشت و گذار هستیم یا با دوستان بیرون میرویم.
آقای رویگری اگر خدای ناكرده این اتفاق برای همسر شما میافتاد شما هم پای او میایستادید؟
رضا: شك نكنید! امیدوارم هیچ وقت هم برایش پیش نیاید اما اگر مشكلی پیش بیاید تا آخرش با او هستم. تارا در این مدت خیلی زحمت مرا كشید. واقعا از او ممنونم.
تارا: خیلی از دوستان البته دورادور وقتی رضا این اتفاق برایش افتاد میگفتند ما شرط میبندیم كه تو بعد از چند ماه دیگر میبری و راه خود را جدا میكنی.
رضا: گاهی برخی دوستان كه زنگ میزنند هم از من میپرسند كه همسرت هنوز با توست؟
تارا: یا دوستانه میپرسند تو هنوز واقعا میخواهی ادامه بدهی؟ من خیلی تعجب میكنم و تنها چیزی كه از آنها میپرسم این است كه اگر برای همسر خودتان هم پیش میآمد به این راحتی چنین چیزهایی را عنوان میكردید؟
این همه بیمعرفتی باعث نشده بخواهید کمی دور شوید؟
رضا: به رغم آنكه عاشق ایران هستم اما تصمیم گرفتهام از ایران بروم. حتی میگویند اگر برای درمان اقدام كنم آنجا شرایط طوری است كه سریعتر بهبود پیدا میكنم. اینجا برای بازیگری هر روز یك مساله وجود دارد. بعد از «مختارنامه» بیش از سه سال اجازه كار در تلویزیون نداشتم؛ هرچند هنوز هم دلیلش را نمیدانم. شایعات هم كه سر جای خودش است و این نگاههای عجیب!