مرتضی شربیانی: حادثۀ سقوط بالگرد مقامات ارشد اجرایی کشور در جنگلهای ارسباران که به کشته شدن رئیس جمهور و وزیر خارجه انجامید، رخدادی دلخراش و متاثر کننده بود که موجب تاثر جمعی مردم کشورمان و توجه گسترده بین المللی به این واقعه گردید. بی تردید جهت بررسی ابعاد و تاثیرات مختلف داخلی و بین المللی این رویداد ضروری است که زمان لازم طی شود تا ضمن مشخص شدن ابعاد مختلف این حادثه، تاثیرات آن در محیط سیاسی داخلی کشور و همچنین در سطح منطقهای و جهانی روشن گردد. اما چیزی که تا اینجای کار به صورت ملموسی توجه افکار عمومی را به خود جلب کرده واکنش بین الملی قابل توجه و تاحدی غیر منتظره به این واقعه و اعلام تسلیت و سوگ از سوی دولتها و نهادهایی بوده که چندان انتظارآن نمی رفت. درواقع هرچند میشد پیش بینی کرد که رهبران کشورهای همسایه و دوست ایران به این حادثه ناگوار واکنش نشان داده و ابراز همدردی بنمایند، اما ادای احترام در شورای امنیت سازمان ملل و اظهار تاسف دولت آمریکا، ناتو واتحادیۀ اروپا و همچنین اعلام عزای عمومی در کشورهایی همچون هند وپاکستان، مواردی هستند که میتواند غیرمنتظره تلقی گردد. البته این توجهات گسترده که بی تردید نتیجۀ ارتقاءجایگاه بین المللی کشور است از مدتی پیش برای بخش قابل توجهی ازکارشناسان سیاسی وسیاستمداران برجسته ودلسوز کشور آشکار گردیده بود که شاید بتوان نمونه روشن آن را در سخنان اخیرمحمد خاتمی در جمع مشاورانش دید. رئیس جمهور سابق در این سخنرانی با تحلیل سیاست خارجی کشور در بحران غزه و نتایج مثبت سیاستهای اتخاذ شده درافزایش اعتبارو نفوذ منطقه ای و بین المللی ایران، تاکید نموده بود که باید از دستاوردهای این سیاست ها و اعتباری که در نتیجه آن فراهم آمده در دیپلماسی منطقه ای وجهانی بهره گرفت و البته از نحوه عملکرد نظام در بهره گیری از این شرایط مطلوب اظهار نگرانی نمود.
البته این تنها خاتمی نیست که نگرانی خود را در خصوص چگونگی بهره برداری از پیروزی های سیاسی در دیپلماسی کشور بیان میکند. نگاهی به تحولات در سیاست خارجی و روابط بین المللی ایران در دهههای اخیر، نشان میدهد که هر چند سیاست خارجی ایران، پیروزیهای قابل توجهی به دست آورده و در مقاطع مختلف کارایی قابل قبولی از خود نشان داده، اما این موفقیتها انعکاسی در وضعیت کلان روابط بین الملل کشور نگذاشته و شرایط به گونهای است که به راحتی میتوان وضعیت کشور را در عرصۀ بین الملل نقد نموده و ایرادهای جدی برآن وارد کرد. به بیان دقیق تر اگر حمله آمریکا به عراق، جنگ داخلی سوریه و جنگ غزه را ۳ بحران اصلی و خطرناک منطقه در هزارۀ جدید میلادی بدانیم، میتوان گفت که ایران به مدد تجربه نظامی و توان سازماندهی نیروهای نظامی نخبۀ خود که تجربۀ جنگ با عراق را داشته اند، موفق شده که در پایان بحران عراق خود را به مهمترین بازیگر سیاست داخلی آن کشور تبدیل نموده و البته در سوریه نیز موفق گردیده دولت و نیروهای سیاسی متحد خود را درقدرت نگهدارد. در مورد بحران غزه نیز با گذشت چند هفته از نقطه جوش بحران هم اکنون می توان یقین داشت که نه تنها خطر گسترش تنش و تقابل مستقیم ایران با اسرائیل بر طرف شده، بلکه بی تردید تا زمانی که دولت اسرائیل از بحرانهای پیچیده فعلی رها نشود نمی تواند اقدامی علیه ایران و نیروهای ایرانی مستقر در کشورهای متحد ایران انجام دهد و سیاستگذاران کلان کشور موفق گردیده اند که با در پیش گرفتن یک استزاتژی سنجیده، ضمن جلوگیری از ورود کشور به یک جنگ پرتلفات و بی حاصل، دروقت مقتضی با قاطعیت و قدرت عمل نمایند و در نهایت خود را به عنوان یک بازیگر قدرتمند، تاثیر گذار و البته مسئول و قابل پیش بینی در عرصه منطقهای و جهانی معرفی نمایند.
این در حالی است که علی رغم این کامیابی ها، به طور کلی ارزیابی چندان مثبتی از فرایند سیاستگذاری خارجی کشور وجود ندارد. دلیل آن هم روشن است. هدف هرکشور از فعالیت در محیط بین المللی بهره مندی از بیشترین منافع و پرداخت کمترین هزینهها است و دستیابی به این اهداف نیازمند رابطه مثبت با بازیگران تاثیرگذار نظام بین الملل وحل وفصل اختلافات با آنها است. بدیهی است کشورها اختلافات و کشمکشهایی با یکدیگر دارند که این اختلافات میتواند به بروز بحران و تنش منجر گردد و وظیفه طراحان و مجریان سیاست خارجی هر کشور این است که با سیاستگذاری سنجیده و بهره گیری ازدیپلماسی فعال و کارآمد، اختلافات را مدیریت نموده از تبدیل آن به بحران جلوگیری نمایند. در این شرایط وضعیت بین المللی ایران در بیست و چند سال گذشته از این ویژگی ها بی بهره بوده و کشورمان روابط پرتنش و غالبا تیرهای هم با بلوک غرب وهم با دولتهای مهم منطقه داشته است و در موارد متعددی این تنشها تا جایی شدت گرفته که حتی خطر درگیر شدن در یک جنگ خطرناک و پرتلفات هم، کشورمان را تهدید می کرده است. در این راستا وقتی امنیت و ثبات کشور در مدتی قابل توجه در خطر قرار گرفته و تحرکات سیاسی به نتیجه قابل قبولی منتهی نشده میتوان به نتیجه رسید که یا در تدوین راهبردهای محوری سیاست خارجی اشکالات جدی وجود دارد و یا برخی اشتباهات چنان تاثیر منفی در روند سیاست گذاری بین الملل کشورداشته که اثرات آن به راحتی مرتفع نمیگردد. در این راستا ضروری به نظر میرسد که برای درک دلایل بروز مشکل درروند سیاست گذاری خارجی کشور، کندوکاوی در فرایند شکل گیری راهبردهای اصلی روابط بین الملل کشور در بستر زمان داشته باشیم تا با تحلیل این فرایند بتوانیم به فهم دقیقی از ریشههای مشکلات امروز دست یابیم.
نگاهی به راهبردهای حاکم بر سیاست خارجی ایران در دهۀ اول انقلاب نشان میدهد که این راهبردها عمدتا در چارچوب شعارهای غالب در جریان پیروزی انقلاب اسلامی طراحی شده و شالودۀ آنها را مفاهیمی همچون استقلال طلبی، خودکفایی، مبارزه با آمریکا، حمایت از نهضتهای آزادیبخش ونابودی اسرائیل تشکیل میدهند. این گونه سیاست سازی در سالهای دهۀ ۷۰ میلادی و در دوران اوج رقابتهای ایدئولوژیک بین شرق کمونیست به رهبری اتحاد شوروی و غرب سرمایه داری به رهبری آمریکا چندان غریب و نا آشنا نبود. تنها ۴ سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، آمریکا به شکلی تحقیرآمیز در ویتنام از شورشیان مسلح ویت کنگ شکست خورده بود و تقریبا همزمان با انقلاب ایران، شورشیان مسلح ساندنیست دولت متحد آمریکا را در نیکاراگوئه سرنگون کرده و قدرت را به دست گرفته بودند و البته یک سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مصر به عنوان یکی از موسسین اتحادیۀ عرب به دلیل صلح با اسرائیل و به رسمیت شناختن آن، از اتحادیۀ عرب اخراج گردیده بود. در آن دوران کودتاهای نظامی، جنبشهای چریکی و مبارزات مسلحانۀ خشونت بار روشی رایج و قابل قبول، برای تغییرات سیاسی تلقی میشدند، ضمن اینکه شدت رقابت بین دو ابرقدرت موجب شده بود که فرصت قابل توجهی برای مانورهای سیاسی و اقدامات ماجراجویانه کشورهای جهان سوم فراهم آید چرا که هر دو ابرقدرت به شدت نگران توسعۀ نفوذ طرف مقابل بوده هرکاری برای جلوگیری از آن انجام می دادند.؛ لذا در آن دوران، هر چند که شعارهای مبتنی بر صدور انقلاب و دشمنی با ابرقدرتها، موجب انزوای نسبی ایران در منطقه و جهان شد، اما اهمیت شکاف بین آمریکا و شوروی و میزان رقابت و دشمنی این دو ابرقدرت مانع از فشارهای بسیار شدید به ایران میشد تا جایی که حتی اشغال سفارت آمریکا در تهران و انفجار سال ۱۹۸۳ مقر تفنگداران دریایی آمریکا در بیروت (که موجب کشته شدن ۲۴۰ آمریکایی شد) نیز آمریکا را از نزدیکی به ایران پشیمان نکرد و دولت ریگان در سال ۱۹۸۵ با فرستادن مک فارلین به تهران باز هم در صدد بهبود روابط با ایران برآمد.
اما در دهۀ دوم انقلاب شرایط سیاست بین الملل به طور کلی تغییر کرد چرا که سیاستهای اتخاذ شده توسط میخائیل گورباچف رهبر انحاد شوروی با شکست کامل مواجه شده، اتحاد شوروی در سراشیبی ضعف سیاسی و اقتصادی قرار گرفت. این شرایط موجب تحولات شگفت انگیزی در نظام بین الملل گردید که با سقوط دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ آغاز شده با فروپاشی اتحاد شوروی در پایان سال ۱۹۹۱ به انجام رسید و در نتیجۀ آن ساختار توزیع قدرت در نظام بین الملل کاملا تغییر کرد. با فروپاشی شوروی بلوک شرق مضمحل شده، نظام دو قطبی عملا به پایان رسید و آمریکا و متحدانش در بلوک غرب، نظم جدیدی را در ساختار نظام بین الملل پی ریختند که بعدها به عنوان " نظم لیبرال " موسوم گردید. در چارچوب این نظم جدید، ارزش های لیبرال مانند تجارت آزاد و حقوق بشر ارزشهایی فراملی و جهانی تلقی شده و ساختارهای ایجاد شده توسط بلوک غرب همچون بانک جهانی، صندوق بین المللی پول، ناتو و اتحادیۀ اروپا وظیفه ترویج ارزشهای جدید را در سطح جهان بر عهده گرفتند. در این شرایط رابطه آمریکا با تمام کشورهای خارج از بلوک غرب دچار تغییر شد. کشورهای بلوک شرق با تغییرات گسترده در ساختارهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خود به جمع دوستان آمریکا پیوستند و دیگر کشورها هم که نظام سیاسی متفاوتی داشتند تلاش نمودند که تا حد امکان با ارزشهای جدید جهانی هماهنگ شده روابط خود با آمریکا را باز تعریف کنند.
اما متاسفانه باز تعریف روابط ایران با نظام بین الملل جدید با مشکلاتی مواجه شد و ایران تقریبا هیچگاه نتوانست روابطی مثبتی با این ساختار برقرار نموده و جایگاه خود را در آن تعریف نماید. در واقع ایران در شرایطی به پایان دهۀ ۶۰ رسید که در بحبوحۀ تغییرات سریع بین المللی، با رحلت بنیانگذار و رهبر کاریزماتیک انقلاب اسلامی روبرو شد. این در حالی بود که در جهان به شدت در حال تغییر، ضرورت داشت اصلاحات لازم در سیاست خارجی برای روبرو شدن با این تغییرات صورت پذیرد. اما در عمل با رحلت امام (ره) درگیریهای سیاسی، افزایش یافت و در این میان عدول از مواضعی همچون مقابله با آمریکا و نابودی اسرائیل و حمایت از حمله به سفارت آمریکا بسیار مشکل بود علی رغم این شرایط دولت سازندگی تلاش نمود در کنار رفع اختلافات با همسایگان و به ویژه بازسازی روابط سیاسی با کشورهایی همچون عربستان سعودی و انگلستان و همچنین توسعه روابط سیاسی و اقتصادی با اتحادیۀ اروپا، اختلافات خود با آمریکا را به تدریج و به صورت مرحله ای حل کند؛ لذا بحران گروگانگیری در لبنان پایان گرفت و ایران روابط اقتصادی خود را با آمریکا تقویت کرد. اما دولت آمریکا با توجه تداوم سیاستهای ایران در منطقه و به ویژه مخالفت با روند صلح بین اسرائیل و فلسطینیان، به این رویکرد دولت سازندگی بی توجهی کرده و همراهی نشان نداد به ویژه که اقدامات دستگاههای امنیتی و قضایی ایران در سالهای پایانی دهه شصت و تحرکات فرامرزی دستگاه های امنیتی در نیمه اول دهه هفتاد، تصویر به شدت نامطلوبی از ساختار سیاسی ایران در غرب ساخته بود. در این راستا بیل کلینتون رئیس جمهور دمکرات آمریکا، سیاست مهار دوگانه را در برابر ایران در پیش گرفت و علی رغم علاقه ایران به همکاری اقتصادی با آمریکا، نه تنها سرمایه گذاری شرکتهای آمریکایی را در ایران ممنوع اعلام نمود بلکه برای اولین بار علیه ایران تحریمهای فرامرزی وضع نموده و شرکتهای غیر آمریکایی فعال در ایران را از فعالیت در بازار آمریکا محروم نمود.
اما دوم خرداد و پیروزی محمد خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۷۶ مهمترین فرصت جهت تعدیل شعارهای به جا مانده از دوران جنگ سرد و روز آمد کردن آنها در فضای سیاست بین الملل پدید آورد چرا که در ساختار جدید در حال تکوین بین المللی، وجود ساز و کارهای دمکراتیک در یک کشور، نقش مهمی در ارتقاء جایگاه آن در نظام بین الملل داشت، قبل از دوم خرداد، آمریکا و بطور کلی بلوک غرب، چندان اهمیتی به انتخابات در ایران نداده به صحت روند اجرای آن و نتایج ماخوذه اعتقادی نداشت. اما پیروزی محمد خاتمی در جریان یک انتخابات رقابتی و بسیار پرشور، جهان را متوجه ظرفیتهای دمکراتیک در ایران کرد و ناگهان جایگاهی متفاوت برای ایران در نظام بین المللی پدید آورد. بعد از دوم خرداد بیل کلینتون با کنار گذاشتن عملی سیاست مهار دو گانه، علائمی از علاقه به بهبود روابط نشان داد و در اقدامی نمادین، ولی مهم، مادلین آلبرایت وزیر خارجه آمریکا تلویحا از نقش آمریکا در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ اظهار تاسف کرد. اما در ایران با تشدید رقابتهای سیاسی در سال های بعد از دوم خرداد آمادگی لازم وجود نداشت که حتی به صورت لفظی اظهاراتی متفاوت در خصوص حمله به سفارت آمریکا در آبان ۱۳۵۸ بیان گردد و یا مواضع اعلامی در خصوص اسرائیل تعدیل شود. البته بعضی از صاحبنظران و فعالین سیاسی و مطبوعاتی، تلاشهایی جهت قانع کردن سیاستگذاران به حمایت از مواضع عرفات و تایید راه حل دو کشوری به عمل آوردند، اما رقابتهای سیاسی ناسالم و بی توجه به منافع ملی که تنها افزایش قدرت داخلی از طریق بی اعتبار نمودن دولت اصلاحات و کارشکنی در روند اجرای سیاستهای دولت را مد نظر داشت، موجب شد که شعارها و استراتژیهای محوری سیاست خارجی کشور همچنان در دوران جنگ سرد باقی بماند. این در شرایطی بود که فرایند استقرار نظم لیبرال کامل شده و تقریبا در تمام جهان این ساختار سیاسی به عنوان ساختار آتی نظام بین الملل مورد پذیرش قرار گرفته بود. از طرف دیگر موفقیت سیاستهای اقتصادی دولت بیل کلینتون و سیاست خارجی حساب شده این کشور به ویژه دخالت به موقع و موثر در بحران کوزووتسلط آمریکا برساختار نظام بین الملل را قطعی نموده بود.
با آغاز هزاره سوم تغییرات محسوسی در سیاست خارجی آمریکا پدید آمد و نقش عنصر ایدئولوژی در جهت گیریهای سیاسی این کشور افزایش محسوسی یافت چرا که با تغییر دولت در آمریکا گروهی افراطی و ایدئوژیک زمام امور را در دست گرفتند. در واقع موفقیتهای استراتژیک آمریکا از نیمه دوم دهه هشتاد تا پایان دهه ۹۰ میلادی موجب قدرت گرفتن گروههایی مذهبی و ملی گرا در آمریکا گردید که با اعتقاد قوی به برتری فرهنگ و شیوۀ زندگی آمریکایی، گسترش نفوذ این مکتب و مختصات اصلی آن به ویژه لیبرالیسم سیاسی و فرهنگی را رسالت دولت آمریکا میدانستند و معتقد بودند که لازم است لیبرالیسم به کشورهای مختلف تحمیل گردد و عناصر مزاحم در مسیر این توسعه، حتی در صورت لزوم با اقدامات نظامی حذف گردند. این گروهها همچنین با اعتقاد قوی به هژمونی آمریکا در نظم جهانی، متحدان خود را از روند تصمیم گیریهای بین المللی خود خارج ساخته و در رویکردی کاملا تهاجمی تصمیمات خود را در عرصه جهانی بر علیه کشورهایی که دشمن تلقی میکردند اتخاذ نموده و اجرایی میکردند. در این راستا ایران که در دهه قبل نتوانسته (یا نخواسته) بود وارد تعامل با آمریکا شود در فهرست دشمنان آمریکا قرار گرفته و تحت فشارهای سیاسی، اقتصادی و رسانهای شدیدی قرار گرفت ضمن اینکه سیاستمداران آمریکایی مدام در حال تهدید ایران به اقدام نظامی بودند. در این دوران سیاستهای آمریکا در جهتی پیش میرفت که حتی این کشور با ارائۀ طرح خاورمیانۀ بزرگ دوستان خود در منطقه را برای ایجاد تغییرات در سیاست داخلی تحت فشار قرار داد و ضمن حمله بی دلیل و بهانه به عراق هیچ وقعی به نظرات مخالف متحدان اروپایی خود نگذاشت. در مورد ایران نیز نگاهی به روند سیاسی آمریکا در هزارۀ جدید میتوان گفت از زمانی که جرج بوش رئیس جمهور آمریکا در ژانویۀ ۲۰۰۲ (بهمن ۱۳۸۰) ایران را در محور شرارت قرارداد فشار آمریکا بر علیه ایران به طور مداوم افزایش یافت و فقط در مدت کوتاهی پس از برجام این روند به صورت موقت متوقف گردید.
اما همچون همیشه شرایط سیاست بین الملل باز هم تغییر کرد. سیاست خارجی ایدئولوژیک و توسعه طلبانۀ آمریکا به تدریج با مقاومت بیشتری از سوی رقبای جهانی آمریکا روبرو شد و اختلاف در مورد حوزههای نفوذ سیاسی و اقتصادی به تدریج قدرتهای مهمی همچون روسیه، چین را به مقاومت بیشتر در برابر آمریکا سوق داد. در این مسیر تاکید آمریکا به توسعۀ ناتو و احساس خطر روسیه سرانجام به حمله روسیه به اکراین انجامید. واکنش شدید آمریکا و متحدان اروپایی اش و مقاومت روسیه، امریکا را برای اولین بار پس از فروپاشی شوروی با دشمنی خطرناک و نظم لیبرال را با چالشی جدی مواجه کرد و موجب شد که تحریمهای آمریکا حتی از سوی بخش قابل توجهی از دوستان آمریکا همچون هند و عربستان اجرا نشود. نکته مهمتر در این میان این است که رویکرد آمریکا بر علیه روسیه و پاسخ روسیه به همراه خاطرات به جا مانده از فروپاشی شوروی موجب بدبینی عمیقی درروسیه و غرب نسبت به یکدیگر شده که چشم انداز احیای روابط و حرکت آن به سمت دوستی دو طرف را تیره نموده و به نظر میرسد با توجه به تقابل عملی کشوری با وسعت، جمعیت و توان نظامی و اقتصادی روسیه با نظم لیبرال شرایط را برای حرکت به طرف ساختار سیاسی جدیدتری مهیاتر از همیشه گردیده است.
در این شرایط جدید بین المللی حمله هفت اکتبر حماس شرایط را برای آمریکا مشکلتر کرد و به نظر میرسد موفقیت ایران در بازی سیاسی جدید منطقه، ایران را در بهترین موقعیت پس از دوم خرداد قرار داده و موجب شده که اعتبار بین الملل ایران در زمان گرفتاریها و مسائل متعدد آمریکا افزایش پیدا کند و بدیهی است این موقعیت همانطور که در ابتدای این مقاله گفته شد شرایط را برای حل و فصل مشکلات ریشهای سیاست خارجی در وضعیت قابل قبولی قرار میدهد. در این راستا پیام تسلیت وزارت خارجه آمریکا (علی رغم وقوف به انتقاد شدید از این عمل از طرف نیروهای سیاسی افزاطی آمریکا و پذیرش هزینههای مترتب بر آن از طرف دولت فعلی آمریکا) و همچنین پیامهای تسلیت شورای اروپا و سخنگوی پیمان ناتو را میتوان واجد مفهوم و پیام روشنی دانست که همچون سالهای پس از دوم خرداد اصلا نباید نادیده گرفته شود چرا که قبلا دیده ایم که بی توجهی به این فرصتها میتواند هزینههای توانفرسایی برای کشور به همراه داشته باشد.
اما ایران از این موقعیت استفاده میکند؟ متاسفانه مشخص نیست و این همان نکته نگران کنندهای است که مورد اشارۀ محمد خاتمی قرار گرفته است و دیگر کارشناسان سیاسی را نگران نموده چرا که حل و فصل هر مشکل سیاسی نیازمند سطحی از انعطاف پذیری و تصمیمات سخت است که مشخص نیست سیاستمداران ایرانی آماده اتخاذ آن باشند. البته شرایط سیاست داخلی کشور و فقدان رئیس جمهور مطمئنا موجب توقفی در تصمیم سازیهای بین المللی خواهد شد. اما این نکته که تحولات در سیاست بین الملل تا چه میزان برای بهبود شرایط سیاست خارجی و ارتقاء مناسبات بین المللی کشور مناسب است، نباید از اذهان تمام فعالان سیاسی دور گردد چرا که شاید این موضوع مهمترین فاکتور در گزینش رئیس جمهور بعدی نیز باشد چرا که میدانیم اختلال در سیاست خارجی تا چه حد میتواند شرایط اقتصادی و معیشت مردم را تحت تاثیر قرار دهد و البته بدیهی است تجربیات دهههای اخیر به عینه نشان داده که در روابط بین الملل فرصتها میتواند بسیار کوتاه و زود گذر بوده با برخی تحولات غیر منتظره به سرعت پایان برسند.