جلیلوند: درِ اطاق دومی قفل بود. وقتی که خواستیم درِ اطاق را باز کنیم پیرزن گفت: «آنجا کسی نیست، انبار است.» گفتم: «اشکالی ندارد انبار را هم میگردیم.» وقتی که در اطاق را باز کردیم دیدیم که دکتر فاطمی در حالی که پیژامه به تن دارد و ریش انبوهی گذاشته است در اطاق است. دکتر فاطمی همین که ما را دید خیلی ترسید و تعجب کرد. / سرگرد مولوی: دکتر فاطمی همین که ما را دید ترسید و من از فرط احساسات فریاد زدم: «جاوید باد شاه» دکتر فاطمی که از شدت ترس تحت تاثیر قرار گرفته بود متعاقب آن چند بار فریاد زد: «جاوید شاه»، «جاوید شاه» ... به دکتر فاطمی تکلیف کردم که «برویم» او هم که دیگر مقاومت را بیهوده میدید خواه ناخواه تسلیم شد و با همان وضع معین با پیژامه و ریش او را به داخل اتومبیل گذاشته به شهر آوردیم.
کد خبر: ۶۰۶۶۸۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۲/۲۱