خاطرات زندان پرویز خطیبی (نوهی قاتل ناصرالدینشاه)؛
کریمپور شیرازی... میگفت: «بعدازظهر روزی که مرا گرفتند به زندان موقت بردند... مرا به یک سلول انفرادی انداختند... از پاسبانها طلب آب خوردن کردم دیدم لولهی آفتابه را از سوراخ سلول داخل کرده و میگویند: "بخور" هنوز یک قلوپ نخورده بودم که از طعم شور آن فهمیدم محتویات آفتابه آب نیست بلکه... است. همان شب از زندان موقت... به لشگر ۲ منتقل شدم در آنجا عدهای مرا محاصره کرده و پس از استهزا و تمسخر من، مرتبا تکرار کردند که "دکتر فاطمی کجاست" و چون جواب درستی نشنیدند قرار شد مرا به زندان ببرند...» کریمپور همچنین میگفت: «شب اول پالون روی دوش من گذاشتند و سوارم شدند.»
کد خبر: ۶۲۶۹۵۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۴/۱۸
شاه: «در زمان مصدق مادرم بدون اجازه من برای اینکه شاید بتواند کاری بکند، در یک مکانی با آیتالله [سید ابوالقاسم] کاشانی ملاقات کرده بود. وقتی که مردکه به اتاق وارد شده بود، قهرا مادرم نشسته بود. به او پرخاش کرده بود که خانم بلند شو، بلند شو، تو باید پیش پای من بلند شوی.»
کد خبر: ۵۴۵۲۸۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۸