This is a modal window.
Beginning of dialog window. Escape will cancel and close the window.
End of dialog window.
پایگاه خبری «انتخاب»، مهرشاد ایمانی: فروغ فرخزاد یکی از یا به تعبیر بسیاری و به گفته بسیاری تأثیرگذارترین شاعر زن معاصر ایران است. شاعری که واژه روشنفکر بر قامت او مینشیند و علاوه بر آنکه شاعر درخشانی است، شعرهایش حامل اندیشه است؛ به ویژه در جامعه سنتگرای عصر خودش. او در چنان جامعهای «تولدی دیگر» را میسراید و در همان دفترش بدون ترس از قضاوتها تصویر زنی که همیشه باید معشوق باشد را به زنی که میتواند عاشق شود، تغییر میدهد و از تضادهای درونی یک زن سخن میگوید؛ از عشق و شوریدگی، از امید و یأس و البته از مرگ و زوال. البته که نقش ابراهیم گلستان در اندیشه فروغ را نمیتوان کتمان کرد؛ چه آنکه با بررسی زمانی اشعار فروغ میتوان سیر اندیشهای او در قبل و بعد از حضور گلستان در زندگیاش را مشاهده کرد، اما فروغ به گفته همه نزدیکانش و عاشقان ادبیات بسیار زود دنیا را ترک کرد؛ در چنین روزی یعنی ۲۴ بهمن سال ۴۵.
ساعت چهار و نیم بعد از ظهر دوشنبه بود که فروغ در مسیر برگشت از استدیوی ابراهیم گلستان در حال رانندگی با جیپ ابراهیم گلستان بین دروس و قلهک و در خیابان لقمانالدوله و دقیقا در چهارراه مرودشت تصادف میکند. او با یک ماشین استیشن، متعلق به یک مدرسه خصوصی تصادف میکند؛ راننده آن ماشین هم فردی به نام غلامحسین کامیابی بوده است.
گلستان یک بار در گفتوگو با پرویز جاهد درباره نحوه مرگ فروغ گفته بود: «فروغ رفت خانه مادرش ناهار خورد و بعد آمد پیش من در استودیو. خواهرش غش کرده بود و ناخوش بود. فروغ وقتی پیش من آمد، به این خاطر ناراحت بود. دید من دارم کار میکنم. نوار صدای من خراب شده بود و دستگاه آن را پاک نمیکرد. محمود هنگوال هم پهلوی من بود. به فروغ گفتم که تلفن کن به آقای ابوالقاسم رضایی که دستگاهش را بیاورد. فروغ هم گفت شاید او سر کار نباشد. من این نوار را میبرم و پاک میکنم و میآورم و بعد همراه رحمان اسدی کارگر استودیو، سوار جیپ استیشن من شد و رفت و دیگر هم برنگشت و مرد».
گفته میشود شدت تصادف به حدی بوده که درب طرف راننده باز شده و فروغ که سرش با شدت زیادی به شیشه جلوی ماشین برخورد کرده بود، بعد از باز شدن درب به گوشه خیابان میافتد و سرش به جدول جوی آب میخورد و بیهوش میشود. در این حادثه آسیبی به رحمان اسدی نمیرسد ولی فروغ که به شدت مجروح شده بود -و بر اساس روایتهایی- بر اثر ضربه سرش به جدول، ضربه مغزی شده بود به بیمارستان رضاپهلوی تجریش برده میشود که در مسیر بیمارستان فوت میکند.
گلستان این روایت که سر فروغ به جدول برخورد کرده و بر اثر این برخورد ضربه مغزی شده را رد میکرد و گفت که پنج دقیقه بعد از تصادف، من بر سر بالین فروغ حاضر شدم و او را به بیمارستان هدایت بردم ولی بیمارستان از پذیرش او به خاطر اینکه بیمه کارگری نداشت و بیمارستان برای کارگران بود، خودداری کرد. گلستان میگوید به این خاطر او را به بیمارستانی در تجریش بردیم و در آنجا درگذشت و اینکه میگویند فروغ در جوی آب افتاده و ضربه مغزی شده بود، درست نیست و فروغ زنده بود و حتی زمانی که او را به اتاق عمل میبردن هم زنده بود و آنجا فوت کرد.
روایت پوران فرخزاد، خواهر فروغ، هم تقریبا مشابه گلستان است. او میگوید آخرین دیدارش با فروغ در کتابخانه سفارت انگلیس بوده است. پوران فرخرزاد چند سال پیش در گفتوگو با روزنامه جامجم گفت بود که در آن دوره با رادیو کار میکردم و معمولا برای مطالعه محتوای برنامههایم به کتابخانه سفارت انگلیس میرفتم. آن روز در کتابخونه بودم که یکی از پشت بر شانهام زد و پرسید: چه قدر تو کار میکنی؟ برگشتم و دیدم فروغ است.
بر اساس روایت پوران فرخزاد، فروغ آمده بود تا نمایشنامه ژانِ مقدس را ترجمه کند. یکی-دو ساعت که میگذرد، فروغ میگوید میخواهم به خانه مامان بروم و با هم نهار بخوریم؛ تو هم بیا برویم. پوران به او میگوید در رادیو مهمان دارم. تو با من بیا رادیو. بر اساس گفتههای پوران، فروغ هم به شوخی به او میگوید: «به جهنم! خداحافظ، من رفتم».
پوران ادامه میدهد که آن روز مامان خورشت بادمجان درست کرده بود که فروغ خیلی دوست داشت. وقتی نهار را میخورد به مامان میگوید که باید بروم، پوران هم که نیامد. مادر را میبوسد و برای همیشه میرود.
پوران ادامه میدهد که دفتر گلستان یک جیپ قراضه داشت که باید تعمیر میشد که نشده بود. گلستان به راننده گفته بود تو پشت رُل بشین و نگذار فروغ با این ماشین رانندگی کند ولی فروغ با اصرار میگوید که خودم میخواهم رانندگی کنم که آن اتفاق وحشتانک رخ میدهد.
دو روز پس از مرگ فروغ مراسم تشییع و خاکسپاری او انجام میشود؛ در گورستان ظهیرالدوله. ده سال پیش یعنی سال ۹۳، مسعود کیمیایی، کارگردان، در گفتوگو با روزنامه «شرق» گفته بود که فروغ را من غسل دادم؛ این در حالی است که کیمیایی در سال ۴۵ نوزده سال داشت. او گفته بود که فردای تصادف فروغ، باید میرفتیم و جنازهش را از پزشکی قانونی تحویل میگرفتیم و تشییعش میکردیم. ماشین خواهرم را میگیرم و همه سوار ماشین میشوند؛ از محمدعلی سپانلو و اسماعیل نوریعلا گرفته تا مهرداد صمدی و احمدرضا احمدی.
او روایت میکرد: من که تصدیق رانندگی هم نداشتم پشت فرمون مینشینم و راه میافتیم به سمت پزشکی قانونی. کیمیایی میگوید جنازه را با آمبولانس حمل کردند و آنهایی که از آمبولانس جا مانده بودند، مستقیم به سمت ظهیرالدوله رفتند ولی ما دنبال آمبولانس راه افتادیم و با جنازه رفتیم زرگنده. منظور کیمیایی از زرگنده امامزاده اسماعیل است که در محله زرگنده قرار داشت. او میگوید آنجا یک غسالخانه بود و از غسالخانه فردی بیرون آمد و گفت ما که غسال زن نداریم و باید به مرحوم محرم شوید. خطبهای خوانده شد و دو نفر از ما به فروغ محرم شدیم؛ شدیم برادرهای او و رویش آب ریختیم و این طور غلسش دادیم.
این ادعا با واکنشهای زیادی روبهرو شد. پوران فرخزاد، کیمیایی ادعای کیمیایی را به کلی تکذیب کرد و گفت که اصلا این حرف صحت ندارد. او در جواب اینکه پس چه کسی فروغ را غسل داده، گفته بود در ظهیرالدوله یک اتاق کوچک و متروکی که انگار صد سال است کسی آنجا نرفته، وجود داشت و فروغ را آنجا بردند. مقداری هم طول کشید تا کسی برای غسل بیاید و در نهایت زنی پیدا شد و آمد و غسل فروغ را انجام داد.
محمدعلی سپانلو هم که اسمش در روایت کیمیایی آمده بود میگفت این روایت کیمیایی را رد کرده بود.
بالاخره فروغ غسل داده میشود؛ چه در زرگنده و چه در ظهیرالدوله ولی آرامگاه ابدی او گورستان ظهیرالدوله است. دو روز بعد از تصادف، پیکر او با حضور خانوادهش و دوستان و علاقهمندهایش در گورستان ظهیرالدوله تهران خاک میشود. تقریبا چهره سرشناسی در حوزه فرهنگ و هنر نبود که در مراسم تشییع فروغ شرکت نکرده باشد؛ خیلیها بودند افرادی مثل شاملو، اخوان، چوبک، ابتهاج، آل احمد، ساعدی، بیضایی، احمدرضا احمدی، نجف دریابندری، سیاوش کسرایی، محمد قهرمان، سیروس طاهباز، اکبر رادی، پری صابری، ابوالقاسم انجوی شیرازی و بسیاری دیگر که در این مراسم شرکت کردند.
لوشانی در مجله «سپید و سیاه» از روز تشییع گزارشی نوشته بود و در آن آورده بود که کسی را به داخل محوطه گورستان راه نمیدادند ولی به امید آشناییای که با درویشرضا در خلال نوشتن بیوگرافی ظهیرالدوله پیدا کرده بودم، به طرف گورستان راه افتادم. دم در صدای بیل و کلنگ را میشد شنید و گورکنها گرماگرم کار بودند. زنگ زدم و درویشرضا در گورستان را باز کرد.
او روایت میکنه که درویشرضا متولی گورستان میگوید دوستان متوفی صلاح دیدهاند تا قبل از حمل جنازه اینجا شلوغ نشود ولی با این همه در را باز میکند و لوشانی وارد گورستان میشود. او مینویسد: «وسطهای گورستان، دو تا گورکن مشغول کندن گور هستند. پای گور، صادق چوبک، انجوی شیرازی و عدهای دیگر ایستادهاند و هر یک گرفتار اندیشهای و غمی. اما هنوز کندن گور تمام نشده است و باران همچنان میبارد. انجوی شیرازی رفته روی سکوی گور ملکالشعرای بهار و دارد برای مردم حرف میزند. پس از او، محمد قهرمان، شعری را که به مناسبت مرگ فروغ ساخته است شروع میکند. فروغ هنوز زیر طاقه شال ترمه در انتظار گور است. در انتظار وداع است».
آن طور که گفته میشود بعد از انجوی شیرازی و قهرمان، صادق چوبک هم چند کلامی صحبت میکند و میگوید: «خیلی تنها بود. این اواخر اصرار میکرد که بیشتر پیش او برویم. او واقعا شاعر بود».
فروغ را در آرامگاه ابدیاش به خاک میسپارند و مردم به طرف گور او سرک میکشند تا برای آخرین بار چهرهاش را ببینند و میان بارش برف، ناگهان صدای مادر فروغ در فضا میپیچد که میگوید: «فروغ جان! برخیز. تو برف را دوست داشتی. این هم برف...». سیاوش کسرایی هم در میان دانههای برف که هر لحظه شدیدتر میشدند، شعر میخواند و تاجهای گل بر گور فروغ قرار داده میشود.
نکته دیگر درباره حضور ابراهیم گلستان در این مراسم است. گلستان و فروغ ارتباطی عاشقانه با هم داشتند و برای درک عمیق عشق گلستان به فروغ کافی است نامه او به صادق چوبک را بخوانیم تا ببینیم که گلستانی که به ظاهر انسان سختی به نظر میرسید تا چه حد شیفته فروغ بود. با این اوصاف طبیعی بود که گلستان باید حتما در مراسم تشییع فروغ شرکت میکرد.
خود گلستان میگفت که در تشییع فروغ حضور نداشته است. او در پاسخ به پرویز جاهد که پرسیده بود چرا به تشییع فروغ نرفتی گفته بود: «واضحه که نمیروم. من تنها تشییع جنازهای که مجبور بودم برم وقتی بود که پدرم مرد».
این سخن گلستان در حالی است که پری صابری میگفت در شرایطی که در روز تشییع همه بیمهابا گریه میکردند، ابراهیم گلستان نتوانست فضا را تحمل کند و آنقدر حالش بد شد که به خانهاش رفت و زمان خاکسپاری فروغ در ظهیرالدوله نبود.
منابع:
۱. گفتوگوی ابراهیم گلستان با پرویز جاهد
۲. گفتوگوی مسعود کیمیایی، روزنامه شرق
۳. گفتوگوی پوران فرخزاد، روزنامه جامجم
۴. گفتوگوی پری صابری/ پایگاه خبری خبرآنلاین
۵. گفتوگوی محمدعلی سپانلو، خبرگزاری ایسنا
۶. آرشیو مجله سپید و سیاه