همین که از کوچه مسجد حاج ابوالفتح وارد محله چالهمیدان شدیم به هرکس مصادف شدیم جوان مزبور را احترام و سلام کرد. نزدیک سید اسماعیل و قرب میدان به یک درب کوتاه کوچکی که یک ذرع نبود رسیدیم و تعارفات شد. خواستند ما را پیش بیندازند فیلسوف نپذیرفت. جوان در جلو و ما از عقب و دیگران پشت سر ما به زحمت از آن سوراخ داخل شدند. صدای تنبک ریز بلند بود همین که سر و کله جوان در زورخانه آشکار شد زنگ مرشد صدا کرد و گفت: «ناز جوونمردان عالم.»