سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب دو جلدی «داد بی داد»، اثر ویدا حاجبی، فعال سیاسی و نویسنده، است که توسط نشربازتابنگار در سال 1383 به چاپ رسیده است. این کتاب مجموعهای از خاطرات زنانی است که در سالهای قبل از انقلاب به جرم سیاسی در زندانهای شاه بودهاند. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این کتاب را منتشر میکند
دیری نگذشت که در همان اواخر سال ۵۵ مذهبیهای غیر مجاهد طرفدار روحانیت یکهو همۀ برنامههای روزمره شان از سفره غذا گرفته تا ساعات، ورزش اتاق درخواست کتاب روابط با دفتر زندان و... را از غیر مذهبیها جدا کردند. بدتر اینکه دیگر با چپها و مجاهدین حرف هم نمیزدند حتی مسئلۀ نجس و پاکی را هم به میان کشیده بودند از آن همه تغییر رفتار یکباره همبندانم در حیرت بودم. بعد از چند روز به تدریج فهمیدیم که این جدایی به خاطر فتوایی است که از طرف آیت الله منتظری و چند تن از روحانیون در اوین علیه کمونیستها و مجاهدین صادر شده. در آن فتوا تأکید شده بود که کمونیستها نجس هستند، نباید با آنها هم کاسه شد و معاشرت کرد بر اساس این فتوا طرفداران روحانیت در زندان اوین همه برنامهها و زندگی روزمرهشان را به کلی از دیگر زندانیان جدا کردند. مجاهدین در مقابله با این فتوا در اطلاعیهای دوازده مادهای روی وحدت تأکید کرده و حاضر نشده بودند سفرهشان را از جریانهای غیر مذهبی جدا کنند.
گفته میشد که بعد از علنی شدن تغییر ایدئولوژی بخشی از مجاهدین و رو شدن تصفیههای درون تشکیلاتی در بازجوییها و نوشتههای وحید افراخته در زندان ساواک فرصت مناسبی برای بیشترین بهرهبرداری علیه چپها و مجاهدین را به دست آورده بود. روحانیون طرفدار آیت الله خمینی و مذهبیهای افراطی فداییان اسلام و جریان مؤتلفه را دربندی ویژه در اوین گرد آورده و امکانات رفاهی نظیر اجازه ملاقاتهای ویژه کتابخانه مخصوص اجازهٔ کلاسهای تفسیر قرآن ... در اختیار آنان قرار داده بود. در میان طرفداران فتوا کسانی بودند که مبارزه با کمونیستها را برای حفظ دین مقدم بر هر چیز دیگری میشمردند ماندن در زندان را بیهوده میدانستند و به تشویق ساواک تقاضای عفو کردند.
در بهمن ماه ۵۶ هم در مراسمی معروف به مراسم سپاس چندین نفر از چهرههای معروف فداییان اسلام و جریان مؤتلفه نظیر مهدی عراقی، حبیب الله عسگراولادی و ابولفضل حیدری که محکوم به زندان ابد بودند و روحانیونی، چون محی الدین انواری و مهدی کروبی را با عفو ملوکانه آزاد کردند. در آن اوضاع آشفته که هر روز زمینه رشد تعصبات مذهبی افزایش مییافت آدمی مثل خانم شادمانی به اشتباه و از سر آزردگی و آدمی چون اشرف ربیعی به خاطر جایگاهی که در میان مذهبیها برای خود قائل بود به صف مذهبیهای افراطی پیوسته بودند؛ و بدتر اینکه چند ماه بعد با آزاد شدن تعدادی از زندانیان خواهرهایم فاطمه، شهین همراه دو سه مجاهد دیگر با شنیدن جزییات بیشتری درباره انشعاب از زبان که آزاد شده بودند تصمیم گرفتند سفره غذای خود را از غیر زندانیان مردی مذهبیها جدا کنند. چند روزی بند در تب و تاب بود و جلسات چند نفره در گوشه و کنار به چشم میخورد وقتی به سراغ شهین و فاطمه رفتم و از تصمیم آنها با خبر شدم، حیرتزده و وامانده نمیدانستم چه بکنم کاری از دستم بر نمیآمد و شدیداً تحت فشار بودم با اینکه در آن زمان خود من از باورهای مذهبیام فاصله گرفته و به فداییان پیوسته بودم، اما برای دیگران احترام خاصی قائل بودم.
در پایان سال تحصیلی ۵۶، در امتحانات متفرقه شرکت کردیم و همگی قبول شدیم. در ابتدای ورودم به قصر قضیهٔ تغییر ایدئولوژی بخشی از مجاهدین ذهنم را آرام نمیگذاشت ویدا وقتی میدیدم تو با جوانهای مجاهد مرتب کلاس میگذاری نگران میشدم. با بدبینی و شک ریزترین کارهای شما را زیر نظر میگرفتم آن کلاسها به نظرم به قصد کمک به تغییر ایدئولوژی جوانهای مجاهد بود.