سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب مسیح در قصر، مجموعه خاطرات سرتیپ اصغر کورنگی است که به کوشش مهسا جزینی تهیه و توسط انتشارات روزنه منتشر شده است. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این کتاب را که شامل خاطرات زندان قصر در سالهای قبل از انقلاب است، منتشر میکند.
نیکپی به عنوان شهردار تهران احساس خطر میکرد و بارها به من میگفت خطری جدی تهران را تهدید میکند. اگر جمعیت تهران به پنج و نیم میلیون نفر برسد، موضوع آلونکسازی بسیار حساس و پیچیده میشود. پیشگیریها نتیجه مطلوب نداشت و تخریب، آلونکها، برنامه اصلی شهرداری تهران شد. در جریان تخریب، آلونکها مشکلات فراوانی به وجود وجود آمد. مرحوم نیکپی شب و روز تلاش داشت شهر را سروسامان دهد و از آلونکسازی جلوگیری کند. از اداره انتظامی شهرداری و بنده انتظار داشت که در تخریب با مأموران تخریب شهرداری همکاری کنم ولی در حقیقت این وظیفه ماموران شهرداری بود و همکاری ما قانونی نبود.
بنده با آنکه مرحوم نیکپی را بسیار وطندوست و خداشناس میدانستم و مادر ایشان را که اصفهان مجتهد بود میشناختم اما با این حال نمیتوانستم انتظارات او را برآورده کنم. در تقاطع خیابان حافظ و کریمخان محلهای بود که به بازار میوه بهجت آباد شهرت داشت. در یک محوطه، وسیع اتاقکهای چوبی به وسیله میوه فروشان دوره گرد ساخته شده بود. شهرداری حدود ۲۰ سال قبل یعنی سالهای ۱۳۳۰ به بعد این محل را برای کسبه دورهگرد میوه فروش که چرخهای سیار میوه داشتند، اختصاص داده بود.
به تدریج چرخهای سیار میوه فروشها به مغازههای چوبی تبدیل و مشکلاتی از لحاظ رفت و آمد ایجاد شده بود. مرحوم نیکپی تصمیم داشت آنها را به جنوب شهر منتقل کند ولی اقدامات قانونی انتقال کار به بن بست رسیده بود. ۲۰ سال قبل شهرداری با دریافت مبلغی از هر میوه فروش آنها را مستأجر کرده بود. مزاحمت رفت و آمد و پارک در این محل به تدریج مشکلآفرین شده بود.
مرحوم نیکپی که بر این انتقال اصرار داشت، آقای کمالیزاده معاون درستکار و شریف شهرداری که پیشتر قاضی دادگستری بود و آقای ناظمی مدیرکل شهرداری که او هم انسان خوبی بود را مامور این کار کرد و به بنده هم مأموریت داد تا کار تخلیه این محل را آغاز کنیم. کسبه از موضوع مطلع شدند و قصد داشتند محل را آتش بزنند. قرار بود ساعت ۱۱ شب این اتفاق رخ بدهد که مسلماً درگیری و نزاع رخ میداد زیرا میوهفروشها افرادی عادی نبودند. آن شب، مرحوم نیک پی در منزل بود و من مرتب با او تماس میگرفتم.
بالاخره ایشان را قانع کردیم که مدتی مهلت بدهد آن زمان شهرداری زمینهایی را به قیمت ارزان برای پارکینگ خریداری میکرد. من یکی از همین قطعه زمینها را به مساحت دو هزار متر برای ساخت بازار میوه جدید به انجمن شهر پیشنهاد کردم و موافقت آن را گرفتم. شهرداری زمین را به قیمتی نازل از صاحبانش خریده بود. تمام کسبه آماده شدند و پول جمعآوری کردند و بازاری در خیابان آبان که آن موقع از کریمخان منعشب میشد ساخته شد.
من یک اتومبیل بنز ۱۹۰ داشتم. اتومبیل سواری زندان قصر و یک مینیبوس را هم آماده کردم. من در اتومبیل خودم جناب بازرگان، دکتر سحابی و آیتالله طالقانی را سوار کردم. ابتدا دکتر سحابی را به منزل رساندیم و بعد آقای بازرگان را در خیابان ظفر پیاده کردیم و بعد به اتفاق آیتالله طالقانی به شمیران رفتیم. منزل ایشان با دو منزل فاصله، مجاور خانه ما بود. بقیه هم با اتومبیل زندان و مینیبوس به خانههایشان رفتند. فردا صبح به طور مرتب عدهای میآمدند و درباره زندانیان سؤال میکردند و ما هم میگفتیم مرخص شدند.