سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب خاطرات و تاملات در زندان شاه، اثر محمد محمدی (گرگانی) از نشر نی منتشر شده است. این کتاب شرح خاطرات محمد محمدی در زندانهای زمان شاه و درگیر شدن با ماجراهای تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق در سال ۱۳۵۴ است. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این کتاب را منتشر میکند.
مسعود رجوی
دوره زندان دوره تعلیمات بود. یعنی همان هفت ساله زندان یک دانشگاه بود. ما واقعاً کار میکردیم و اقلاً روزی ۱۳ تا ۱۴ ساعت بیلان کار روزانه ما بود، کتاب رادیو و تلویزیون داشتیم. فرصتهای عالی برای مطالعه وجود داشت ورزش در حیاط بزرگ و زیبای بند شش قصر و رابطههای جذاب میان بچهها فضای بسیار خوبی را فراهم می کرد. مسعود خیلی کار میکرد حتی برای آن که بتواند کار کند قرص مصرف میکرد؛ غیر از موسی از بچههای سازمان هیچ کس از نظر کار فکری به پای مسعود نمیرسید. حتی کاظم ذوالانوار که آدم بسیار با ارزشی بود. مسعود خیلی متفاوت بود. آدمی بسیار زیرک و باهوش بود. خیلــی کــار میکرد مثلاً اگر امروز شنبه بود و ما روز سه شنبه قرار داشتیم راجع به علم و فلسفه بحث کنیم، مسعود همان روز سه شنبه مطلب را میگرفت و میخواند و بلافاصله به بحث مسلط میشد. هیچ کس به اندازۀ او به بحث مسلط نبود و همین باعث میشد تا در بحث موفقتر باشد و حرفش هم جلو برود و در نهایت در برابر سؤالها آمادهتر باشد.
بی تردید در کار نظری، از بقیه مثــل موسی و جابرزاده و.... پیش بود از نظر من اطلاعات او در منابع دینی مثل قرآن و نهج البلاغه و تاریخ اسلام بسیار ضعیف بود و توان نظر و استنباط قوی نداشت، اما در حوزه تعلیمات مارکسیسم و مخصوصاً تشکیلات، خوب کار میکرد و مسلط میشد با این وجود در حد بچههای اولیه سازمان نبود. برداشت او از مارکسیسم نوآوری نداشت از این رو، در آن زمان نتوانست به نوآوریهای سازمان در تفسیر مارکسیسم چیزی اضافه کند. اما نقطه قوت او در کار تشکیلاتی و روابط جمعی بود او توانایی عجیبی در این مورد داشت.
نبوغ جمع و جور کردن افراد را داشت، میتوانست در آنی دو نیروی متناقض را جمع کند ایراد من به او این بود که از نقطه ضعف افراد، مثل غرور و تعصب بهره میگرفت تا آنان را به کار گیرد مسعود میگفت کار جمعی به شوخی و جدی مرا تنزه طلب میدانست. مسعود میتوانست با چهرهاش صدها پیام بدهد. هشیاری و زیرکیاش در این مورد اعجابانگیز است منتها من همیشه به او میگفتم تو مرد همیشه پیروز تاکتیکها و همیشه شکست خورده در استراتژی هستی یعنی پیروزیهای کوتاه مدت به دست همین است. میآورد، اما در دراز مدت شکست میخورد او مرا مرد اخلاقی و تنزه طلب و آرامی میدانست که در برابر پدر سوختگی بعضیها کم میآورد و در کار تشکیلاتی نمیتوان اینگونه بود.
مسعود زبان عربی بلد نبود ولی به نظرم کمی انگلیسی میدانست. بدون آن که سخن از دفاع از خودم باشد یک سؤال اصلی و عمده را مطرح میکنم؛ سؤالی بسیار جدی و اساسی آیا در روابط جمعی و گروهی میتوان به یک مجموعه اصول و مبانی اخلاقی پایبند بود؟ سؤال را کلیتر میکنم آیا میتوان منافع جمعی و گروهی را با زیر پا گذاشتن ارزشهای عام اخلاقی و انسانی حفظ نمود؟ نظر من این بود که در کوتاه مدت ممکن است موفقیتی به دست آید اما در درازمدت همیشه بازنده خواهیم بود زیرا سرمایه اصلی ما اعتماد مردم است و این اعتماد از میان خواهد رفت. اکنون نیز همین گونه فکر میکنم فارغ از این که به طور کلی میزان و ملاک درستی عمل، لزوماً نتیجة اجتماعی آن نیست.
اگر بقای یک تشکیلات و حزب مطرح باشد اختلاف من و مسعود رجوی بر سر اصل منافع تشکیلات نبود. اختلاف این بود که او مدعی بود با روشهای او میتوان تشکیلات را حفظ کرد و من مدعی بودم که روشهای او به انزوا و نابودی اعتبار و آبروی تشکیلات میانجامد و دل و وجدان افراد را از ما دور میکند مثلاً چرا با ایجاد ترس و ناامنی برای تشکیلات در زندان حاشیه امن درست کنیم؟ آن گونه که مسعود میگفت دلیلش آن بود که کسی جرأت نکند به سازمان بد و بیراه بگوید. من مدعی بودم که روش حنیف و باکری و احمد رضایی درست بر خلاف این بوده است.
نکته آخر این که این بحثها در میدان عمل بسیار بسیار پیچیده و سنگین است و خرد جمعی و کارشناسی گسترده و بزرگ میخواهد علاوه بر اینها یک نگاه بسیار بی نظیر و بزرگ در تاریخ میخواهد؛ نگاهی که اکثر صاحبان قدرت آن را فراموش میکنند. نگاه فرزانگان، فرزانگان یعنی کسانی که هدف و معنای زندگی را میدانند دوراندیش و همه جانبه نگرند و خود اسیر تعصبهای قومی و نژادی و گروهی و ملی و... نیستند.
گاهی کاظم نظری میداد که برای من و جابرزاده جاذبه داشت. مسعود در مقابلش نمیایستاد میگفت باشد من نظر شما را قبول دارم اگر کسی میخواست جدل کند، ما که ناظر بودیم متوجه میشدیم که با کاظم نمیتوان جدل کرد. او در مقابل جنجال سکوت میکرد میگفت من نظرم این بود، حالا بچهها هر نظری که دارند.