سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب «درماگادان کسی پیر نمیشود» به قلم اتابک فتح اللهزاده، در رابطه با زندگی دکتر عطالله صفوی در اردوگاههای کار اجباری شوروی است. این کتاب توسط نشر ثالث منتشر شده است.
روزی در سلول باز شد و نگهبانان چند نفر را به زور داخل سلول چپاندند. یکی از آنها به زبان فارسی به زمین و زمان فحش میداد و با فشار برای خود جایی در سلول باز میکرد. اول جا خوردم که این دیگر کیست. هم زبانی سبب دوستی شد و دانستم که او سروان بیگدلی هم کلاسی سابق محمدرضا پهلوی است.
او در سال ۱۳۲۰ افسر شده و پس از شهریور ۱۳۲۰ به حزب توده گرویده و به سازمان افسری آن حزب پیوسته بود. او پس از شکست فرقه دمکرات با خانواده خود به شوروی مهاجرت کرد و پس از دو سال زندگی در باکو دستگیر شد و به نام جاسوس ده ماه تحت بازجویی قرار گرفت. عاقبت در سال ۱۳۲۷ در دادگاه ویژۀ غیابی به ۲۵ سال محکومش کرده بودند. شادروان بیگدلی پس از مرگ استالین تبرئه شد و از سیبری به باکو بازگشت و به زن و فرزندش پیوست آن زمان به کمک حیدر علىیف دبیر اول شعبه ام.گ.ب در جمهوری آذربایجان وارد دانشکده ادبیات باکو شد. پس از پایان دانشکده ادبیات وارد انستیتوی زبان و ادبیات نظامی گنجوی شد و پس از شش سال دکترای خود را گرفت. باید اضافه کرد که در شوروی حتی تا زمان گارباچف هم وضع کار و درس و مسکن و شغل پناهنده سیاسی کاملاً به موضع سیاسی اش بستگی داشت؛ در واقع اختیار زندگی پناهنده به تمامی در دست دولت بود. بیگدلی جزء اولین کسانی بود که در سال ۱۳۵۸ بدون ارتباط با حزب توده به وطن بازگشت.
من اولین بار پس از بازگشت از سیبری او را در سال ۱۹۷۱ به طور تصادفی در میدان «نظامی» باکو دیدم. دومین بار نیز در سال ۱۳۶۸ در تهران او من و همسرم را به خانه اش دعوت کرد و از ما پذیرایی شایانی کرد. تمام شب صحبت همه ما از سیبری و ماگادان و کولیما (Kolyma) بود. او در شعر «بازگشت» که مربوط به دوران زندان در سیبری بود چنین سروده است خوش میکشد بسوی توای عشق سرکشم گاهی در آب غرقم و گاهی در آتشم سوگندای وطن که شب و روز و سال و ماه از دوریت ملول و به یاد تو سرخوشمای مادر وطن بگشا بازوان خویشای قبله امید در آغوش برکشم فرزند دردمند توام رحم کن به من یک سر نوازشم کن و آنگاه پر کشم بد نیست خاطرهای از بیگدلی بگویم روزی در سلول باز شد و مسؤول محافظان از ما پرسید آیا بین شما کسانی هستند که مدت زندانی شان کم باشد؟ در واقع زندانی کم مدت به کسی گفته میشد که مدت محکومیتش ده سال باشد. سپس چند نفر از ما را که زندانی کم داشتیم توی حیاط زندان آوردند. مردی باگاری منتظر ما بود و به دست ما چند بیل و جارو داد که حیاط زندان را تمیز کنیم. دیدم که بیگدلی هم آمده است. او به ۲۵ سال زندان محکوم شده بود و من نفهمیدم چگونه خود را در گروه ما جا کرده بود. همین که به کار مشغول شدیم، یک مرتبه متوجه شدم که بین بیگدلی و یک مرد روس بگو مگو در گرفته است. مرد روس به بیگدلی ناسزا گفت و بیگدلی هـم بـدون معطلی سیلی محکمی به گوش مرد روس زد. محافظان ما را به سلول برگرداندند و نتوانستیم چند ساعتی در هوای آزاد نفس بکشیم.
من لاغر بودم و آخرین نفر پس نگهبانان مرا روی دست بلند کردند و روی سر زندانیان دیگری که در سلول بودند انداختند. زندانیان بدبخت به جای اعتراض به نگهبانان به من ناسزا میگفتند به این نحو نگهبانان توانستند ما چند نفر را در داخل سلول جا بدهند در این سلولها زندانیان بوسیله یکدیگر شکنجه میشدند.