سرویس تاریخ «انتخاب«کتاب خاطرات و تاملات در زندان شاه، اثر محمد محمدی (گرگانی) از نشر نی منتشر شده است. این کتاب شرح خاطرات محمد محمدی در زندانهای زمان شاه و درگیر شدن با ماجراهای تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق در سال ۱۳۵۴ است.« انتخاب» روزانه بخشهایی از این کتاب را منتشر میکند.
مسئولیت توضیح استراتژی و حل مسائل خانوادگی
شهریور ۱۳۵۰ کل تشکیلات به اصطلاح لو رفت؛ کادرهای فراوانی را همزمان دستگیر کردند. احمد رضایی خبر داد که هر جا هستی مخفی شو، بلافاصله از اداره حقوقی سازمان مسکن بیرون آمدم بعد شنیدم که مأمورین به آنجا رفته و قصد دستگیری مرا داشتند. احمد رضایی آمد و صحبت کرد که از این به بعد خودت انتخاب، کن مسأله جدی شده و هر روز کادرهایی جدیدی را میگیرند یک راه این است که دست زن و بچهات را بگیری و بروی در جایی زندگی کنی راه دیگر همین است که در آن هستی. گفتم من هستم. زندگی تازهای شروع شد، زندگی مخفیانه برای یک کارمند و مشاوره در حقوقی رسمی با زن و دو دخترم روزهای بسیار سختی بود. منزل جدیدی خیابان دماوند تهران گرفتیم با شناسنامه جعلی که احمد رضایی برایم آورده بود، به نام ابوالحسن نصر اللهزاده چهرهام را اندکی تغییر دادم، ریش بلندتر، موها بلندتر و بیشتر. هر روز هم در جایی بودیم، هر مدت یکبار بــا احمد میرفتیم خیابان لالهزار و از جنرال مد که لباس دوزی شیک و به روزی بود کت و شلوار جدید میخریدیم. احمد موهایش را رنگ کرد، میگفت عکس ما در داشبورد تمام گشتهای ساواک هست، لاجرم مدام در حرکت بودیم.
با دستگیری کادرها، مسئولیت احمد بسیار زیاد شد. هر روز چک کردن افراد و گفت و گو با آنان هم در خیابان و کوچهها ادامه داشت. ارتباطات زیادی با احمد رضایی داشتم. یکی از کارهای سنگینی هم که که روی دوشم گذاشته بودند توضیح استراتژی بود فردی سؤال داشت که چرا باید «شهید» شد؟ چرا نمیرویم جنگل مبارزه کنیم؟ درباره این مسائل باید توی خیابان بحث میکردیم اهمیت هم داشت چون مبارزه سیاسی از نظر ما، ۷۵ درصد تئوری بود و ۲۵ درصد نظامی و خانوادگی! برخی خانودهها آمادگی کافی برای مبارزه نداشتند.
مثلاً زن یکی از دوستان به شدت با مبارزه او مخالف بود. هر موقع جلسه داشتیم ایشان مسأله را مطرح میکرد و میگفت که نمیدانم با همسرم چه کنم؟ حتی یکبار همسرش با یک دامن گشاد و بدون شلوار رفته بود توی بالکن مشرف به خیابان ایستاده بود، آن دوست از شدت ناراحتی گریه میکرد نمیدانست چه کند، نه قادر بود به این تهدید همسرش بی اعتنا باشد نه میخواست که دست از مبارزه بکشد همسرش صریحاً میگفت اگر دست از مبارزه بر نداری همین کار را ادامه میدهم.
مشکلی هم نبود که بشود به این سادگی آن را حل کرد نه میشد که ترکش کند و نه تحمل این وضع راحت بود؛ سازمان هم با آن فضای فرهنگی و اخلاقیاتی که داشت، نظرش این بود که شما نمیتوانید یکی از این دو وجه را انتخاب کنید. سازمان گفت حتی اگر شده در جلسات کمتر شرکت کن ولی زنت را حفظ کن و ارتباطت را هم با سازمان داشته باش تا بتوانی کار کنی، تا این که بالاخره این خانم با کلی حرف و بحث و شرط پذیرفته بود. البته بعضی معتقد بودند علت مشکل این خانم این بود که از ابتدا در جریان نبود و بعد فهمیده یا چون به اندازه کافی به او و بچهاش اهمیت داده نمیشد دائم توی ذهنش این مسأله بود که چرا برای ما وقت نمیگذارد. اگر اطلاعات کافی و به موقع داشت و آن اهمیت لازم به ایشان داده میشد، چه بسا همین خانم، آدم بزرگی میشد و خیلـی هـم بـرای سازمان مفید واقع میشد.
در همین دوره فرار، نیازهای جنسی بعضی از بچهها مطرح میشد. وقتی که انسان تحت فشار باشد و عواطفش از راههای طبیعی ارضا نشود گرایشهای دیگری در او تقویت میشود تا این خلاها را پر کند. این آدم وقتی در میدان جنگ است اساساً احساساتش طور دیگری بروز میکند. جبهه جنگ دم به دم هیجان و درگیری دارد؛ اما اگر شما در یک خانه بنشینید و بیرون هم نیایید دائماً تحت فشار پلیس باشید و حتی نتوانید پرده پنجره منزلتان را پس بزنید وضعیت فرق میکند حتی مثل سلول انفرادی هم نیست چون در سلول انفرادی باز احساس مبارزه کردن هست همین اندازه که دشمن کنار انسان و محسوس باشد کلی فرق میکند؛ اما این که در خانه باشی پنجرهها و پردهها کشیده باشند و هیچ گونه احساسی نداشته باشی از این که داری کار میکنی، صبح تا شب از خانهات تکان نخوری فقط یک بار بیا فلان جا یک علامت بزن آن هم با هزار دلهره تحمل این شرایط بسیار سخت است. بچههایی بودند که اخبار به آنها نمیرسید. میرفتند بیرون در جریان مسائل نبودند. گاه یک راننده تاکسی به آنها میگفت آقا شما کجایی؟ از هیچ چیز خبر ندارید. نمیدانستند چه خبر است؟
دورهای بود که هر جایی میرفتیم ۷۰ درصد احتمال درگیری بود؛ چون همه گشتیهای ساواک عکسهای ما را داشتند هر قراری را که چک میکردیم ۸۰ - ۹۰ درصد احتمال خطر داشت. مخصوصاً قرارهایی که با آدمهای مهم داشتیم مثل قرارهای احمد و بعد رضا رضایی و بهرام آرام. ازدواج چریکی و مسائل آن ازدواج، یکی از مسائل مهم در امر مبارزه و فعالیتهای سیاسی است. مشکلات و تعهداتی که برای شخص به بار میآورد، گاه در تزاحم و اصطکاک با فعالیت سیاسی و مبارزاتی حرفهای قرار میگیرد و هماهنگی و سازگاری این دو، کار مشکلی است.
آن زمان اکثر بچـه هـا ازدواج نکرده بودند. عرفات رهبر سازمان چریکی «الفتح» که عملیات مسلحانه علیـه اسرائیل را رهبری میکرد ازدواج نکرده بود و گفته بود: من با انقلاب فلسطین ازدواج کردهام همین فرهنگ هم در میان بچههای ما بود و افتخارآمیز میگفتند ما با انقلاب ایران ازدواج کردهایم.
شهید حنیف گفته بود خوب شاه ترور شود دیگری شاه میشود. به خوبی پیدا بود که پیشنهاددهنده هنوز به لحاظ نظری تعلیمات ندیده بود بعد حنیف نژاد گفته بود که در جریان جمعه سیاه در اردن میگفتند که ۵۰۰۰۰ فلسطینی به وسیله پادشاه اردن، ملک حسین قتل عام شدند یکی از مبارزین فلسطین به رهبر جنبش فلسطین عرفات خبر میدهد که من در جایی هستم که میتوانم کاخ پادشاه اردن ملک حسین را به توپ ببندم و همه را از شر او راحت کنم عرفات گفته بود، اولاً ما اردنی نیستیم که درباره پادشاه کشور تصمیم بگیریم، ثانیاً پادشاه اردن کشته شود دیگری پادشاه میشود.