arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۸۲۷۴۵۰
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۵ - ۰۲ آبان ۱۴۰۳
خاطرات آخرین وزیر خارجه پهلوی، قسمت ده؛

بازگشت به وزارت خارجه با دعوت امیرخسرو افشار

یکی از عللی که من قبول کردم این بود که بگویم که من به‌عنوان یک سیاستمدار ایرانی و به‌عنوان رئیس دیپلماسی ایران دو کار می‌کنم یکی سیاست خارجی ایران را براین مبانی طرح‌ریزی می‌کنم که با میانی گذشته خیلی فرق داشت و یکی دیگر در مقام رئیس دیپلماسی ایران تمام کسانی را که بی جهت به مأموریت اعزام می‌شوند یا بی جهت یک پست‌های مهمی را در مرکز می‌گیرند از کار برکنار می‌کنم چنانچه ۱۲ نفراز سفرای ایران را احضار کردم که توی آن‌ها سه نفرشان مخصوصا یک‌نفرشان از رفقای بسیار نزدیک من بود در مرکز هم تغییراتی دادم.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

 سرویس تاریخ «انتخاب»: احمد میرفندرسکی، آخرین وزیرخارجه حکومت پهلوی بود. او در دولت بختیار به سمت وزیرخارجه منصوب شد. او سابقه فعالیت در شوروی را داشت و در زمان جنگ اعراب و اسراییل نیز تلاش‌های زیادی برای ارسال کمک از مسکو به سوی کشور‌های عربی بر علیه اسراییل داشت. میرفندرسکی در کتابی با نام «دیپلماسی و سیاست خارجی در ایران» در گفتگو با احمد احرار خاطرات خود را بازگو کرده است. مطلب زیر، مصاحبه ضیا صدقی با احمد میرفندرسکی در پروژه تاریخ شفاهی هاروارد است که روزانه ساعت ۳ در بخش تاریخ انتخاب منتشر می‌شود.

س ـ خوب، آقای میرفندرسکی شما بعد ازاینکه از وزارت امورخارجه آمدید بیرون، بعدها رفتید تدریس و تا حدودی آنها که توضیح دادید. از چه زمانی مجدداً  وارد خدمت وزارت خارجه شدید و چطور شد که شما سمت وزارت خارجه را در دولت آقای دکتر بختیار قبول کردید؟ 

ج ـ فکر میکنم اوت ۱۹۷۸ بود؛ یکی از دوستان نزدیک من آقای امیرخسرو افشار قاسملو که سالها در مرکز تا معاونت سیاسی و پارلمانی رسیده بود، قائم مقام وزیر شده بود سفیر لندن بود سفیر پاریس بود سفیر آلمان بود وزیر خارجه شد در کابینه آقای شریف امامی. یک‌روزی به من تلفن کرد که همدیگر را ببینیم میآمد منزل من میرفت. باید عرض کنم کــــــه من در این ۵ سال یک دفعه پایم را وزارت خارجه نگذاشتم من اصلاً از آن خیابان عـبـور نمیکردم هیچوقت چون روی آن زندگی وروی آن محیط بکلی خط کشیده بودم ولی رفقای من میآمدند پیش من از وزارت خارجه مرتب از جمله این دوست عزیز من آقای امیرخسروافشار. من رفتم منزل ایشان به ملاقاتشان و گفتند، من میخواهم شما برگردید به وزارت خارجه. گفتم برای چه کار؟ گفت هر کاری شما میل دارید جز وزیر که من هستم برای هر کاری شما دلتان میخواهد برگردید وزارت خارجه شما رفقایتان در وزارت خارجه این را از من میخواهند. صرف‌نظر از مراتب علاقه و دوستی که بین ما هست. گفتم چون شما میگوئید قبول میکنم، والا برای من جز دردسر میدانم چیزی نیست. گفت،  مشاور عالی میخواهید، مشاور مخصوص میخواهید. گفتم مشاور مخصوص. بعد یک‌روزی به‌من گفتند که شما یک نامهای بنویسید به اعلیحضرت و یک خرده اظهار ندامت بکنید.

س - اظهار ندامت از چه کاری آقا؟

ج - مثلاً که بنده چرا دستور ایشان را گفته بودند هواپیماها نرود من چرا گفتم هواپیما برود، چرا من حدس درست نزدم که نباید برود. گفتم میدانی چیست جانم این به‌منزله شکستن من میماند. من اگر بشکنم نه بدر دشما میخورم نه بدردا علیحضرت میخورم نه بدرد مملکت میخورم نه بدرد خودم میخورم بدتر از همه این است که از این موضوع صرفنظر کنید. اوهم صرف‌نظر کرد. مدتی ما مشاور مخصوص ایشان بودیم بعد با هم رفتیم نیویورک یعنی با هم نه ایشان رفتند وزیر بودند من هم نفراول در هیئت بودم رفتم بعد برگشتم جریاناتی که اتفاق افتاد میدانید.

س – بله

ج- تا اینکه یک‌روز ساعت هفت صبح تلفن زنگ زدمن رفتم پا تلفن، یعنی زنم رفت پا تلفن گفت آقای شاپور بختیار میخواهد حرف بزند من هیچوقت با ایشان تا آنوقت تلفن صحبت نکرده بودم اصلاً صحبتی ما نداشتیم.

س - ایشان را شخصا میشناختید؟

ج- یکدفعه گویا در کلوب فرانسه با هم برخوردی داشتیم آن‌هم  پسر عموی ایشان ابوالحسن بختیار که عضو وزارت خارجه بود و از دوستان خیلی نزدیک من بود و پارتنرتنیس من بود. ایشان گفتند من شاپور بختیارم نخست وزیر میخواهم کابینه تشکیل بدهم از شما میخواهم تقاضا کنم پست وزارت امور خارجه را قبول کنید. گفتم من دو تا شرط دارم یکی اینکه اول یک سؤال از شما میکنم این را الان جواب بدهید. بعد هم اینکه ۲۴ ساعت هم وقت میخواهم برای اینکه نظرم را به شما بگویم گفت، بفرمائید. گفتم اولاً شما رئیس دختر میخواهید یا وزیرامورخارجه میخواهید به معنای واقعی کلمه؟ اگر رئیس دفتر میخواهید من نیستم ولی اگر وزیر امورخارجه میخواهید که رئیس دیپلماسی ایران باشد و اداره سیاست خارجی با او باشد حتی طرح ریزیش ولی البته با صلاحدید شما با directive‌ های کلی من حاضرم ولی ۲۴ ساعت وقت میخواهم معذا لک. گفت وقت ۲۴ ساعته به شما دادم اگر تصمیمتان بود بیائید مرا ببینید. من ۲۴ ساعت بعد رفتم پیش او. من پیمان سنتورا لغو میکنم من ایران را کشور عدم گفتم خطوط کلی سیاست من اینست متعهد میگویم این واین واین گفت من هم همین عقیده را دارم. گفتم این برنامه سیاست خارجی شما خواهد بود، این برنامه سیاست خارجی را شما در مجلس خواهید خواند. گفت بله همین طور است. ما رفتیم و شدیم وزیر خارجه در آن گیرا گیرو در آن، باصطلاح، بلوا. یکی از علل اینکه من آنوقت وزارت خارجه را قبول کردم چون حتم دارم خواهید پرسیـــــــد چرا قبول کردید؟

س - بله

ج - یکی از عللی که من قبول کردم این بود که بگویم که من بعنوان یک سیاستمدار ایرانی و به‌عنوان رئیس دیپلماسی ایران دو کار میکنم یکی سیاست خارجی ایران را براین مبانی طرحریزی میکنم که با میانی گذشته خیلی فرق داشت و یکی دیگر در مقام رئیس دیپلماسی ایران تمام کسانی را که بی جهت به مأموریت اعزام میشوند یا بی جهت یک پستهای مهمی را در مرکز میگیرند از کار برکنار میکنم چنانچه ۱۲ نفراز سفرای ایران را احضار کردم که توی آنها سه نفرشان مخصوصا یکنفرشان از رفقای بسیار نزدیک من بود در مرکز هم تغییراتی دادم.

نظرات بینندگان